فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بازی پرتاب توب رو حتما توی خونه با بچه ها امتحان کنید 👌😍
🥎⚾️🏀🥎⚾️🏀🥎⚾️🏀
#مجله_کودک_من👇
https://eitaa.com/koodakman
#شعر
آهنربای کوچکم
مانند یه جادوگر است
بازی که با او میکنم
کارش تعجب آور است
سفتانه جذبش میشود
سنجاق و سوزن میخ و پیچ
حتی براده دور او
چیپیده با گیر سه پیچ
مامان من هم واقعا
مانند یک آهنرباست
محکم که میچسبم به او
حس میکنم یک منرباست
✨ناصر کشاورز ✨
#مجله_کودک_من👇
https://eitaa.com/koodakman
#نکات_کاربردی_تربیتی
🔺قاعده تربیتی ده به یک است. به این صورت که ده تا جمله بچه می گوید؛ یک جمله پدر و مادر.
🔺وقتی بچه نوجوان می شود و با مسائل پیچیده روبرو می شود این قاعده بیست به یک می شود.
🔺یعنی روزی که شما به عنوان پدر و مادر وقتی یک جمله حرف می زنید تا نوجوان شما بیست جمله نگفته است شما حق ندارید جمله دوم را مطرح کنید.
🔺نوجوانتان را بشنوید...
#مجله_کودک_من👇
https://eitaa.com/koodakman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کاردستی
به بچه ها کمک کنید تا خودشون کارت پستال های زیبا درست کنن و به دوستانشون هدیه بدن 😍
#مجله_کودک_من👇
https://eitaa.com/koodakman
#کاربرگ_هوش
عزیزکم هر کدوم از این لباسها کدوم عضو بدن ما رو میپوشونه 😉
#مجله_کودک_من👇
https://eitaa.com/koodakman
#نکات_کاربردی_تربیتی
🧩مهم نیست کودک شما چقدر اسباب بازی دارد.
🧩مهم این است که زمان کافی و انرژی روانی برای بازی کردن داشته باشد و از بازی کردن لذت ببرد....
🧩کودک را مجبور نکنید با اسباب بازی خاصی بازی کند. او شاید ۱ ماه با یک قوطی خالی سرگرم شود.
🧩فراموش نکنید که تلویزیون به هیچ وجه اسباب بازی کودک به حساب نمی آید.
#مجله_کودک_من👇
https://eitaa.com/koodakman
#کاردستی
میتونید با کارتن های اضافی یه پارکینگ جذاب برای بچه ها درست کنید 👍
🚗🚕🚙🚌🚎🚓🚒🚐🛻🚚🚛
#مجله_کودک_من👇
https://eitaa.com/koodakman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نقاشی
تا حالا به این فکر کردید که نقاشی کودکتون رو زنده و متحرک کنید 🧐🤔
به آدرس این سایت برید و نقاشی رو آپلود کنید تا براتون متحرک سازی بشه 😉😉
#مجله_کودک_من👇
https://eitaa.com/koodakman
#قصه_شب
هدف: اشتراک گذاری اسباب بازی ها
#کادوی_تولد_لاکی
یک روز صبح لاکی از خواب بیدار شد و از اتاقش بیرون دوید و از پله ها پایین آمد و به آشپزخانه رفت. مامان و مامان بزرگ داشتند صبحانه می خوردند.
مامان لاکی گفت : « چه خبره ؟ خیلی سر حالی. » لاکی پرسید : « یعنی نمی دونین امروز چه روزیه ؟ » بابا چشمکی به مادر زد و گفت : « بذار فکر کنم. یه روز خاص ، روز پدر ؟ ! » مامان پرسید : « روز مادر ؟ ! » لاکی گفت : « نه ، نه ، تولد منه ! یادتون رفته ؟ ! »
مامان دستی به سر لاکی کشید و گفت : « چطور ممکنه ما فراموش کنیم ؟ تو لاکی یکی یکدونه مایی امروز عصر می خواهیم برایت جشن بگیریم. » لاکی پرسید : خب من سه تا دوست دارم کدوم رو دعوت کنم ؟ »
بابا گفت : « می تونی هر سه تا دوستت رو دعوت کنی. » بابا گفت: « حالا ما باید بریم سر کار ولی اول توی کمد رو نگاه کن. اون جا یه چیز خیلی خوب پیدا می کنی که مال توئه. »
لاکی در کمد جعبه بزرگی را دید که کادو شده بود. آن را بیرون آورد و دید که یک چهارچرخه قرمز براق است. لاکی خیلی خوشحال شد و مامان و مامان بزرگ و بابا را بغل کرد ولی دوباره ایستاد و سرش را پایین انداخت. مامان پرسید : « باز چی شده ؟ » لاکی گفت : « دلم می خواهد امروز با چهارچرخه ام بازی کنم اما من سه تا دوست دارم. حالا چه کار کنم ؟ »
پدر و مادرش گفتند حتما یه راهی پیدا می کنی و رفتند سر کار. لاکی به مامان بزرگ کمک کرد تا اتاق را تزیین کنند. آن روز عصر خاری ، هاپو و گوگولی آمدند تا همراه لاکی تولدش را جشن بگیرند. هر کدام از آن ها هدیه ای کوچک آورده بود. مامان بزرگ به آن ها کمک کرد تا صندلی بازی کنند یا با چشم بسته همدیگر را پیدا کنند. بعد لاکی کادوهایش را باز کرد و همه نشستند تا کیک بخورند.
گوگولی پرسید : « برای تولدت کادو گرفتی ؟ » لاکی گفت : « مامان و بابام یه چهارچرخه قرمز برام خریدن. » گوگولی پرسید : « می شه چهارچرخه ات رو ببینم ؟ » لاکی چهارچرخه را آورد و نشان داد و گفت : « کاشکی هر کدوم مون یکی داشتیم. » گوگولی گفت : « خب ، نوبتی سوار می شیم. » خاری گفت: « مثل بازیای دیگه نوبت می ذاریم. » لاکی گفت : « فکر خوبیه، شما سوار شین من و خاری شما رو هل می دیم. » آن روز بعد از ظهر چهار دوست بقیه وقت شان را نوبتی سوار چهارچرخه شدند و به همه آن ها خیلی خوش گذشت.
آن شب وقتی مامان لاکی او را به تخت برد گفت : « به لاکی خسته من خوش گذشت ؟ » لاکی گفت : « بهترین جشن تولدم بود. بازی کردن با دوستام خیلی خوب بود. » مامان پرسید : « با چهارچرخه چی کار کردید ؟ » لاکی جواب داد : « نوبتی سوار شدیم. » مامان پرسید : « خب ، چه احساسی داشتی ؟ » لاکی گفت : « از این که نوبتی سوار چهارچرخه شدیم خیلی خوشحالم. خیلی خوش گذشت. » بعد لاکی چشم هایش را بست و خوابش برد.
از کودک بپرسید :
- لاکی چرا خوشحال بود که با دوستاش بازی می کرد ؟
- اگر لاکی چهارچرخه اش را به دوستانش نمی داد ، چه اتفاقی می افتاد ؟
- تو اگر جای لاکی بودی چه می کردی ؟
به کودک بگویید :
تو صاحب این اسباب بازی ها هستی و اشتراک گذاشتن آن ها تحت کنترل توست و کار خوبی است که وسایلت را به دیگران بدهی. بگویید بهترین راه لذت بردن از چیزهایی که دور و برمان است این است که آن ها را با دیگران شریک شویم؛ این جوری هم خودمان لذت بیشتری می بریم و هم بقیه را شاد می کنیم.
#مجله_کودک_من👇
https://eitaa.com/koodakman