eitaa logo
🎈مجله کودک من🎈
2.3هزار دنبال‌کننده
774 عکس
398 ویدیو
0 فایل
هر چی برای کودکت لازم داری ما اینجا توی مجله کودک برات فراهم کردیم ؛ از کاردستی و کلاژ و نقاشی بگیر تا انیمیشن و قصه و بازی های خانگی کاری داشتی اینجا هستم https://eitaa.com/AZ6422 کپی محتوای کانال در کانال های عمومی بدون لینک جایز نیست.
مشاهده در ایتا
دانلود
هدف: اشتراک گذاری اسباب بازی ها یک روز صبح لاکی از خواب بیدار شد و از اتاقش بیرون دوید و از پله ها پایین آمد و به آشپزخانه رفت. مامان و مامان بزرگ داشتند صبحانه می خوردند. مامان لاکی گفت : « چه خبره ؟ خیلی سر حالی. » لاکی پرسید : « یعنی نمی دونین امروز چه روزیه ؟ » بابا چشمکی به مادر زد و گفت : « بذار فکر کنم. یه روز خاص ، روز پدر ؟ ! » مامان پرسید : « روز مادر ؟ ! » لاکی گفت : « نه ، نه ، تولد منه ! یادتون رفته ؟ ! » مامان دستی به سر لاکی کشید و گفت : « چطور ممکنه ما فراموش کنیم ؟ تو لاکی یکی یکدونه مایی امروز عصر می خواهیم برایت جشن بگیریم. » لاکی پرسید : خب من سه تا دوست دارم کدوم رو دعوت کنم ؟ » بابا گفت : « می تونی هر سه تا دوستت رو دعوت کنی. » بابا گفت: « حالا ما باید بریم سر کار ولی اول توی کمد رو نگاه کن. اون جا یه چیز خیلی خوب پیدا می کنی که مال توئه. » لاکی در کمد جعبه بزرگی را دید که کادو شده بود. آن را بیرون آورد و دید که یک چهارچرخه قرمز براق است. لاکی خیلی خوشحال شد و مامان و مامان بزرگ و بابا را بغل کرد ولی دوباره ایستاد و سرش را پایین انداخت. مامان پرسید : « باز چی شده ؟ » لاکی گفت : « دلم می خواهد امروز با چهارچرخه ام بازی کنم اما من سه تا دوست دارم. حالا چه کار کنم ؟ » پدر و مادرش گفتند حتما یه راهی پیدا می کنی و رفتند سر کار. لاکی به مامان بزرگ کمک کرد تا اتاق را تزیین کنند. آن روز عصر خاری ، هاپو و گوگولی آمدند تا همراه لاکی تولدش را جشن بگیرند. هر کدام از آن ها هدیه ای کوچک آورده بود. مامان بزرگ به آن ها کمک کرد تا صندلی بازی کنند یا با چشم بسته همدیگر را پیدا کنند. بعد لاکی کادوهایش را باز کرد و همه نشستند تا کیک بخورند. گوگولی پرسید : « برای تولدت کادو گرفتی ؟ » لاکی گفت : « مامان و بابام یه چهارچرخه قرمز برام خریدن. » گوگولی پرسید : « می شه چهارچرخه ات رو ببینم ؟ » لاکی چهارچرخه را آورد و نشان داد و گفت : « کاشکی هر کدوم مون یکی داشتیم. » گوگولی گفت : « خب ، نوبتی سوار می شیم. » خاری گفت: « مثل بازیای دیگه نوبت می ذاریم. » لاکی گفت : « فکر خوبیه، شما سوار شین من و خاری شما رو هل می دیم. » آن روز بعد از ظهر چهار دوست بقیه وقت شان را نوبتی سوار چهارچرخه شدند و به همه آن ها خیلی خوش گذشت. آن شب وقتی مامان لاکی او را به تخت برد گفت : « به لاکی خسته من خوش گذشت ؟ » لاکی گفت : « بهترین جشن تولدم بود. بازی کردن با دوستام خیلی خوب بود. » مامان پرسید : « با چهارچرخه چی کار کردید ؟ » لاکی جواب داد : « نوبتی سوار شدیم. » مامان پرسید : « خب ، چه احساسی داشتی ؟ » لاکی گفت : « از این که نوبتی سوار چهارچرخه شدیم خیلی خوشحالم. خیلی خوش گذشت. » بعد لاکی چشم هایش را بست و خوابش برد. از کودک بپرسید : - لاکی چرا خوشحال بود که با دوستاش بازی می کرد ؟ - اگر لاکی چهارچرخه اش را به دوستانش نمی داد ، چه اتفاقی می افتاد ؟ - تو اگر جای لاکی بودی چه می کردی ؟ به کودک بگویید : تو صاحب این اسباب بازی ها هستی و اشتراک گذاشتن آن ها تحت کنترل توست و کار خوبی است که وسایلت را به دیگران بدهی. بگویید بهترین راه لذت بردن از چیزهایی که دور و برمان است این است که آن ها را با دیگران شریک شویم؛ این جوری هم خودمان لذت بیشتری می بریم و هم بقیه را شاد می کنیم. 👇 https://eitaa.com/koodakman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بچه ها عاشق موشک بازی هستن خصوصا موشکی که بتونه پرواز کنه 👍😉 🚀🚀🚀🚀🚀🚀🚀🚀🚀 👇 https://eitaa.com/koodakman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨اجازه بديم بچه ها با ما و كنار ما آشپزي كنند. هم دختران هم پسران از غذا پختن بسيار مي آموزند. 🍎اول: همكاري را مياموزد. 🍎دوم: با لمس كردن مواد و مخلوط كردن آنها در حقيقت با قوانين طبيعت اشنا ميشود و از شناخت انها لذت ميبرد. 🍎سوم: باعث تقويت مهارتهاي حركتي در كودك ميشود. 🍎چهارم: بچه ها خوش غذا تر ميشوند. اگر فرزندتان خوش غذا نيست حتما اجازه دهيد در پختن غذا با شما همكاري كند. 🍎پنجم: كودك صبر را مي آموزد و ياد ميگيرد براي رسيدن به هدفش صبر كند. 🍎ششم: كودك نظم و ترتيب را مياموزد زيرا براي پختن يا درست كردن غذا بايد از قوانين خاصي پيروي كنيد. 👇 https://eitaa.com/koodakman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨این عدی است. ✨برادرزاده ۴ساله‌ام که در این چهار سال ۴ جنگ و ۲ بمباران خانه پدری‌اش را دیده ! ✨ اشغالگران، مهدکودک ودوچرخه‌اش را خراب کرده و بیش از ۲۰ روزست آب تمیز نخورده. ✨ بااین حال به این دنیای کثیف ترسو می‌گوید: ✨بگذار همه نخلهای حیاطمان را بسوزانند مانند نخلی ازفراز هرنخل سرخواهیم کشید. ✨فليحرقوا كل النخيل بساحنا سنطلّ من فوق النخيل نخيلا اسماء خواجه زاده 🇯🇴 🇯🇴 👇 https://eitaa.com/koodakman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✋ شبتون پر فروغ 🌙⭐️✨ 👇 https://eitaa.com/koodakman
با کارتن های اضافی در منزل میتونید سرگرمی های جذابی برای بچه ها ایجاد کنید 📺 📺 👇 https://eitaa.com/koodakman
تزئین دفتر مشق کودک 😍 👇 https://eitaa.com/koodakman
مامان من هر وقت ناراحت از باباست از نوع رفتارش این دلخوری پیداست وقت غذا پختن هوش و حواسش نیست فکر من و حتی وضع لباسش نیست یک دفعه می‌بینی سبزی پلو شد آش یا لنگه جورابش افتاده از یک پاش من زود می‌فهمم تغییر مامان را بابا دو هفته بعد حس می‌کند آن را ✨ناصر کشاورز✨ 👇 https://eitaa.com/koodakman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚫فکر نکنید اگر به کودک بگویید : این حرف‌ها برای تو زوده! "برو بخواب نشنوم دیگه از این حرف‌ها بزنی به موقعش خودت می‌فهمی" او دیگر کنجکاوی نخواهدکرد! 🚫بلکه فقط شما را در جریان نخواهد گذاشت. 🚫‌متناسب سن کودک به او پاسخ دهید. 👇 https://eitaa.com/koodakman
صدای خنده هایی که دیگر شنیده نمیشوند 😔😔 🇯🇴 👇 https://eitaa.com/koodakman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بچه ها جونم میتونید راه خروج رو پیدا کنید ! 👇 https://eitaa.com/koodakman
قصه روباه پوستین دوز روزی روزگاری، روباهی پوستینی پیدا کرد. جلو رفت و آن را برداشت. خوب نگاهش کرد و با خود گفت: «عجب پوستین خوب و گرمی است. آن را بردارم، به دردم می خورد.» 🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑 روباه، پوستین را روی دوشش انداخت و به راهش ادامه داد. در بین راه، گرگی به روباه رسید. با تعجب به او نگاه کرد. جلو رفت و پرسید: «عجب پوستین خوبی داری!» روباه گفت: «بله، پوستین گرم و نرمی است. زمستان که بشود، راحتم. دیگر از سرما نمی ترسم، این پوستین از پوست گوسفند درست شده. پشم های بلند آن مرا گرم نگه می دارد.» گرگ با حسرت به پوستین نگاه کرد. روباه فهمید که گرگ هم دلش می خواهد پوستینی مثل او داشته باشد، در همان لحظه نقشه ای کشید تا به گرگ کلک بزند. پس به گرگ گفت: «می خواهی پوستینی مثل این داشته باشد. 🐺🐺🐺🐺🐺🐺🐺🐺🐺 گرگ گفت: «بله، خیلی دلم می خواهد.» روباه گفت: «اینکه کاری ندارد. خیلی راحت می توانی صاحب یک پوستین شوی.» گرگ گفت: «چطوری؟» روباه گفت: «کار من پوستین دوزی است. خودم برایت یک پوستین خوب می دوزم. فقط یک شرط دارد.» گرگ پرسید: «چه شرطی؟» روباه گفت: «شرطش این است که یک گوسفند شکار کنی و برای من بیاوری، من هم با پوست آن، پوستینی برایت می دوزم.» 🦊🦊🦊🦊🦊🦊🦊🦊🦊 گرگ خوشحال شد و رفت. گوسفندی شکار کرد و آن را نزد روباه برد. روباه گوسفند را گرفت و گفت: «سه روز دیگر بیا و پوستینت را تحویل بگیر.» سه روز بعد، گرگ سراغ روباه آمد و پرسید: «پوستین من حاضر است؟» روباه گفت: «نه. گوسفندی که آورده بودی، خیلی کوچک بود. پوستش برای یک پوستین کافی نبود. گوسفند دیگر بیاور.» گرگ رفت و گوسفند دیگری آورد. روباه با خوشحالی آن را گرفت و گفت: «سه روز دیگر بیا! پوستینت حاضر است.» اما سه روز بعد، وقتی گرگ به خانه روباه رفت، پوستین حاضر نبود. روباه گفت: «گوسفندی که آورده بودی، پوستش را کندم. دیدم پوست خیلی نازکی دارد. پوستینش خوب در نمی آید. باید گوسفند دیگری بیاوری.» گرگ رفت و سومین گوسفند را آورد. روباه هم گفت که سه روز دیگر بیاید و پوستین را ببرد؛ اما سه روز بعد، باز هم پوستین حاضر نبود. این بار هم روباه خواسته بهانه ای بیاورد؛ اما گرگ خیلی عصبانی شده بود. روباه را به کناری پرت کرد و داخل خانه اش شد تا ببیند چه خبر است. دید کلی پوست و استخوان گوسفند در حیاط خانه روباه ریخته است. همه چیز را فهمید. به طرف روباه دوید تا حقش را کف دستش بگذارد. که روباه پا به فرار گذاشت. رفت که رفت😉 👇 https://eitaa.com/koodakman