#داستان_کوتاه
🌼🌿🌼🌿🌼🌿🌼🌿🌿🌼🌿🌼
🍞نانوایی سنگکی خیلی شلوغ بود.نوبت سعید رسید.سرش را به عقب برگرداند که ببیند چند نفر پشت سرش هستند.نگاهش به سجاد افتاد که در ته صف ایستاده بود با خودش گفت: دو تا نانهم برای او میگیرم چرا بی خودی توی صف بایستد؟
پولش را به نانوا داد: چهار تا!
همین که از نانوایی بیرون آمد سجاد را صدا زد و گفت: لازم نیست توی صف بایستی من دو تا برایت گرفته ام.
سجاد ناراحت شد و گفت : چرا گرفتی؟کار خوبی نکردی!
سعید اخم کرد:عجب دوست بدی هستی ها!
به جای تشکر اعتراض میکنی!
سجاد گفت: اگر همه بخواهند برای دوستانشان هم نان بخرند این بنده های خدا که توی صف هستند مجبورند کلی توی صف بمانند تا نوبتشان بشود.
✨برگرفته از کتاب اول به او سلام کن
پنج حدیث از امام حسین علیه
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید🧑🎄👌👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@koodaks
#کودک #قصه #بازی
🔸#داستان_کوتاه
🔹سیبزمینیهای بدبو
یک داستان زیبا و کوتاه در مورد کینه و نفرت: معلم یک کودکستان به بچههای کلاس گفت که میخواهد با آنها بازی کند. او به آنها گفت که فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکی بردارند و درون آن به تعداد آدمهایی که از آنها بدشان میآید، سیبزمینی بریزند و با خود به کودکستان بیاورند. فردا بچهها با کیسههای پلاستیکی به کودکستان آمدند. در کیسه بعضیها ۲ بعضیها ۳، و بعضیها ۵ سیب زمینی بود. معلم به بچهها گفت تا یک هفته هر کجا که میروند کیسه پلاستیکی را با خود ببرند.
روزها به همین ترتیب گذشت و کم کم بچهها شروع کردند به شکایت از بوی سیبزمینیهای گندیده. به علاوه، آنهایی که سیبزمینی بیشتری داشتند از حمل آن بار سنگین خسته شده بودند. پس از گذشت یک هفته بازی بالاخره تمام شد و بچهها راحت شدند. معلم از بچهها پرسید:«از اینکه یک هفته سیب زمینیها را با خود حمل میکردید چه احساسی داشتید؟»
بچهها از اینکه مجبور بودند، سیبزمینیهای بد بو و سنگین را همه جا با خود حمل کنند شکایت داشتند.
آنگاه معلم منظور اصلی خود را از این بازی، این چنین توضیح داد:«کینه آدمهایی که در دل دارید و همه جا با خود میبرید نیز چنین حالتی دارد. بوی بد کینه و نفرت قلب شما را فاسد میکند و شما آن را همه جا همراه خود میبرید. حالا که شما بوی بد سیب زمینیها را فقط برای یک هفته نتوانستید تحمل کنید، پس چطور میخواهید بوی بد نفرت را برای تمام عمر در دل خود تحمل کنید؟»
#داستان_کوتاه
🌸پادشاه و وزیر
🌼در زمان قدیم پادشاهی بود که به خدا ایمان نداشت اما وزیری داشت که خدا پرست بود هر چه وزیر برای اثبات خدا دلیل می آورد شاه قبول نمی کرد تا این که وزیر دستور داد در یک بیابان دور افتاده که هیچ ساختمان و درختی نبود یک ساختمان خیلی خوبی ساختند و اطراف آن را درخت کاری کرده و جویهای آب در زیر درختان جاری ساختند. یک روز وزیر پادشاه را به شکار دعوت کرد پادشاه نگاهش به آن ساختمان افتاد و از وزیر پرسید در زمانهای گذشته که برای شکار به این جا می آمدیم چنین ساختمانی نبود چه کسی این ها را ساخته است؟
وزیر پاسخ داد اینها خود به خود به وجود آمده اند. پادشاه گفت: مرا مسخره میکنی؟ این چه حرفی است که می زنی؟ آیا می شود که این ساختمان زیبا خودش ساخته شده باشد؟ وزیر گفت: وقتی بنای این ساختمان محقر و كوچك بدون بنا غیر ممکن باشد، چگونه می شود که بنای آسمانها و زمین و موجودات بسیاری که روی آن هستند، بدون آفریدگار باشد؟ پادشاه متوجه شد و به وجود خدا اعتراف کرد.
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید🧑🎄👌👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@koodaks
#کودک #قصه #بازی
📖داستانک آموزنده ✨
👈هیچ کار خدا بی حکمت نیست👉
👳♂روزی ملانصرالدین به دهكدهای میرفت. در بین راه زیر درخت گردویی به استراحت نشست و در نزدیكیاش بوته كدوئی را دید؛ ملا به فكر فرو رفت كه چگونه كدوی به این بزرگی از بوتهی كوچكی بوجود میآید و گردوی به این كوچكی از درختی به آن بزرگی؟
سرش را به آسمان بلند كرد و گفت: خداوندا! آیا بهتر نبود كه كدو را از درخت گردو خلق میكردی و گردو را از بوته كدو؟
در این حال، گردویی از درخت بر سر ملا افتاد و برق از چشمهایش پرید و سرش را با دو دست گرفت و با ترس از خدا گفت:پروردگارا! توبه كردم كه بعد از این در كار الهی دخالت كنم؛ زیر ا هر چه را خلق كردهای، حكمتی دارد و اگر جای گردو با كدو عوض شده بود، من الآن زنده نبودم!👳♂❗️
#داستان_کوتاه
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ghesehayekoodakaneeh
#کودک #قصه #بازی
✨📖داستانک بستنی 🍦 و بخاری 🔥
#داستان_کوتاه
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید🧑🎄👌👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@koodaks
#کودک #قصه #بازی