#میلاد_امام_رضا_علیه_السلام
#قصه_مهدوی
#ضامن_آهو
🌺 #ادامه ی قصه ضامن آهو با #رویکرد_مهدوی
🔷🔹آقای مهربون گفت باشه و به شکارچی گفت: من ضامن✋ این آهو میشم. و از تو خواهش می کنم اجازه بده تا این آهو بره و به بچه های کوچیکش غذا بده و برگرده. شکارچی که از حرف زدن آقای مهربون با آهو خیلی تعجب 😳 کرده بودگفت: مگه میشه یه آهو بره و دوباره برگرده❓ ولی باشه من شما رو بعنوان ضامن قبول می کنم تا زمانی که آهو برگرده.
مامان آهو با سرعت به لونه اش برگشت و به بچه هاش که خیلی گرسنه بودند، غذا داد و اونها رو بوسید و در حالی که چشمانش پر از اشک شده بود، برگشت. چون به آقای مهربون قول داده بود که برگرده. وقتی شکارچی دید آهو برگشته، خیلی تعجب کرد و خودش رو به پای اون آقای مهربون انداخت و گفت: آقا من این آهو را آزاد می کنم. ولی فقط شما بگید کی هستید❓ آقای مهربون که دید شکارچی 🏹 خیلی اصرار می کنه؛ خودش رو معرفی کرد و گفت: من امام رضا(علیه السلام) هستم🌹
شکارچی تا این اسم رو شنید، ایشون رو شناخت. بله این آقای خوب و مهربون، حضرت امام رضا(علیه السلام) بودند❤️ که همه مردم اسمشون رو شنیده بودند و می دونستند که قراره ایشون به شهر اونها 🏡 بیایند. شکارچی با خوشحالی گفت: باید مردم شهر رو خبر کنم و با سرعت به سمت شهر 🏡 حرکت کرد. مامان آهو هم وقتی این اسم رو شنید؛ خوشحالی آزاد شدنش رو فراموش کرد و به فکر فرو رفت🤔 چون این اسم رو کاملا می شناخت. آخه مامان آهو وقتی کوچیک بود از پدرش خیلی چیزها درباره ی دوازده امام شنیده بود و می دونست پیامبر خدا حضرت محمد(صل الله علیه و آله و سلم) اسم اونها رو به عنوان جانشینان بعد از خودشون به همه مردم معرفی کرده بودند.🌺🌸🌺
مامان آهو یاد حرف های پدرش می افتاد که می گفت: زمانی فرا میرسه که خداوند بوسیله آخرین امام یعنی حضرت مهدی(علیه السلام) تمام جهان رو پر از خوبی و مهربونی می کنه و همه انسان ها 👥 و حیوانات 🐿🐑 در کنار هم در آرامش و امنیت زندگی خواهند کرد. اون فهمید که پدرش درست می گفت. چون وقتی امام رضا(علیه السلام) اینقدر خوب و مهربون هستند که حتی به حیوانات هم کمک می کنند، پس حتما امام مهدی(عجل الله تعالی) هم همین طور هستند و اگر شرایط فراهم بشه و ایشون بیان تمام دنیا پر از خوبی و مهربونی میشه.😊😍
امام رضا(علیه السلام) آهو رو نوازش کردند و فرمودند: من باید برگردم پیش همراهان و دوستانم. تو هم پیش بچه های کوچیکت برو و مواظب خودتون باشید. من هم دعا 🤲 می کنم تا هیچ وقت در دام هیچ شکارچی دیگه ای نیفتید. مامان آهو در حالی که رفتن امام رضا(علیه السلام) رو نگاه می کرد به گنجشک کوچولو 🐦 گفت: خیلی خوشحالم که امام رضا(علیه السلام) رو دیدم. این بهترین لحظه زندگی من بود😊 ای کاش می شد برای همیشه در کنار امام رضا(علیه السلام) می موندیم. گنجشک کوچولو گفت: آره من هم تا حالا انسانی به این خوبی و بزرگواری ندیده بودم 👌 اگر همه مردم حرف های ایشون رو گوش می کردند؛ دنیا بهشت می شد؛ ولی حیف که مردم این زمونه قدر ایشون رو نمی دونند.
مامان آهو گفت: آره حیف... ولی پدرم می گفت روزی میاد که مردم قدر امام ها را خواهند دونست و به حرفهاشون بطور کامل عمل می کنند. گنجشک کوچولو گفت: واقعا راست میگی مامان آهو❓ اون زمان کی میرسه❓ مامان آهو گفت: در زمان ظهور آخرین امام یعنی حضرت مهدی(عجل الله تعالی) تمام جهان اینطوری میشه؛ چون در اون زمان خود مردم از بدی ها خسته میشن و از خدا می خواهند تا نجاتشون بده و آخرین امام با عنایت خدا و دعای مردم، دنیا رو بهشت میکنه. گنجشک کوچولو 🐦 گفت: خوش به حال مردم اون زمان... و بعد به همراه مامان آهو به سمت خونه خودشون حرکت کردند.
گنجشک کوچولو🐦 از اون روز بهترین دوست مامان آهو و بهترین هم بازی آهو کوچولوها شد. مامان آهو هم هر شب قصه هایی رو که از پدرش درباره امام ها یاد گرفته بود رو برای اونها تعریف می کرد. و سال های سال با خوبی و خوشی زندگی کردند😊
☑️کودکیار مهدوی محکمات را درایتا دنبال کنید 👇:
🆔https://eitaa.com/joinchat/1945305120C076ae4f3ce
کودک یار مهدوی مُحکمات
#قسمت_بیست_و_دوم طوقی 🕊 کبوتر همسفر اسرای کربلا ... یادم رفت براتون بگم که حضرت رقیهی سه ساله،
#قسمت_بیست_و_سوم
... یکی از جاهایی که آدمهای بد، خانوادهی پیامبر را از آن عبور دادند، نصیبین بود. 🏜
پادشاه این شهر، فردی ظالم و بیدین بود. 👺
وقتی شنید که خانوادهی پیامبر به دست آدمهای بد و ظالم اسیر شدند، خوشحال شد. 😈
دستور داد که سربازانش شهر را تزئین کنند.🎉 وقتی به دروازهی شهر رسیدند، اسب یکی از آن آدمهای ظالم و زشت دیگر حرکت نکرد. 🐎
🐎اسب رو به من کرد و گفت: ای پرنده 🕊 میبینی❓
اینها امامِ خود را به شهادت رساندهاند. اکنون دارند شادی میکنند و شهر را تزئین کردهاند. ☹️
این را گفت و اشک از چشمانش جاری شد. 😢
اسب نرفت. اما آدمهای بد و ظالم، همان جلوی دروازهی شهر شادی کردند.
شبثبن ربعی که خدا لعنتش کند، اسب دیگری را آورد که با آن اسب وارد شود. اما دیدم آن اسب هم به امام خودش وفادار بود.
حرف آن آدم زشت را گوش نکرد و وارد شهر نصیبین نشد.
شبثبنربعی تازیانهاش را برداشت و اسب را زد...
#ادامه دارد..
☑️کودکیار مهدوی محکمات (تخصصی ترین کانال مهدی باوری درکودکان):👇
🆔 https://eitaa.com/joinchat/1945305120C076ae4f3ce