وقتی پدر بازنشسته شد، علی ترتیبی داد که باهم زندگی کنیم. خودش طبقه بالا می نشست و ما طبقه پایین. سر یک مسئله ای اختلاف نظری بین علی و پدر پیش آمده بود. البته من که آن موقع چهارده سالم بود، حق را به علی می دادم.
پدرم علی را هل داد و روی زمین انداخت. علی آمد و خودش را انداخت روی پای پدر. آن قدر گریه کرد و پای پدر را بوسید تا آنکه راضی شد و بلندش کرد.
#شهید_علی_صیاد_شیرازی
🥀@koolebar_Germi
🌷بعد از فرماندهی پشتیبانی، اولین نفری بود که وارد ستاد کل میشد؛ رأس ساعت. طوری قدم برمیداشت که وقتی وارد راهرو میشد، میفهمیدیم تیمسار آمده است. یک صلابتی داشت. راه که میرفت، مستقیم حرکت میکرد؛ نه یک سانت این طرف، نه یک سانت آن طرف. به دفتر که میرسید، با همه دست میداد. بدون استثنا؛ از مسئول دفتر گرفته تا ارباب رجوع و سرباز. با همه سلام و احوالپرسی میکرد. وارد هم که میشد، بلافاصله کارش را شروع میکرد.
#شهید_علی_صیاد_شیرازی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@koolebar_germi
╰┅─────────┅╯