4.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خاطرات_شهدا
#شہیدانھ
🥀🕊 شهید مهدی زین الدین
✨#شهید_دفاع_مقدس
⛱ آقا مهدی به آشپز لشکر 👨🍳گفت : «آقا من وقت بیکاری زیاد دارم. میشه بیام کمک شما؟»
در حالیکه نگفته بود فرمانده لشکرم.🤭🚫
آشپز قبول کرده و گفت : کفِ آشپزخونه رو تمیز کن.
🍄 بعد از چند وقت آشپز به جانشین لشکر گفته بود: یه بنده خدایی بسیجی وار میاد آشپزخونه رو تمیز میکنه.🥀 نمیشه اینو بدید به من؟ نیرو کمکی من بشه؟👐🏻
😳جانشین لشکر فرداش اومد دید آقا مهدی اونجاست.😬
➕ : اینو می خوای برای نیرو؟😶
➖ : آره خیلی جوون خوبیه ☺️
➕ : ایشون فرمانده لشکره‼️😵
#خادمالزهرا 🌸🌿
•┈┈••✾❀🌷❀✾••┈┈•
@koolebar_azsh
•┈┈••✾❀🌷❀✾••┈┈•
🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
💠همیشه با دو سه نفر میرفت گلزار شهدا
قدم به قدم که میرفت جلو، دلتنگ تر از قبل میشد، دلتنگ شهادت، دلتنگ رفقای شهیدش....
کنار قبور می ایستاد و رازهای مگویش را به یارانش میگفت. جنس نجواهای فرمانده را نشنیده هم میشد فهمید. نجواهایی از جنس دلتنگی، جاماندگی و دلواپسی .حاجی بین قبر ها راه میرفت مینشست و خلوت میکرد بعد رو میکرد به ما و میگفت:《قرآن همراهتون هست؟》
اگر بود که سوره حشر را میخواند و اگر هم نبود از توی موبایل برایش می آوردیم این عادت حاجی بود باید سوره حشر را سر مزار شهدا حتما میخواند..
➕ به رسانه راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @koolebar_azsh
#خاطرات_شهدا
آقا حامد سال ها تو هیئت فاطمیه (س) طالقانی تبریز به عزاداری مشغول بود.
وقتی ایام محرم می شد یکی از چرخ های مخصوص حمل باندها رو برای خودش بر میداشت و وظیفه حمل اون چرخ رو به عهده میگرفت.
با عشق و علاقه خاصی هم این کار رو انجام می داد. وقتی عاشورا می شد برای هیئت چهار هزار تا نهار میدادیم که حامد منتظر می شد همه کم کم برن... تا کار شستن دیگ ها رو شروع کنه... با گریه و حال عجیبی شروع به کار می کرد...
بهش میگفتن آقا حامد شما افسری و همه میشناسنتون بهتره بقیه این کارو انجام بدن.
می گفت: "اینجا یه جایی هست که اگه سردارم باشی باید شکسته شوی تا بزرگ بشی"
و همینطور می گفت: "شفا تو آخر مجلسه، آخر مجلسم شستن دیگ هاست و من از این دیگ ها حاجتم رو خواهم گرفت"
که بالاخره این طور هم شد.
_______________________
@koolebar_miyaneh
@koolebar_azsh