💙🦋💙🦋💙🦋💙🦋💙🦋💙🦋
🦋💙🦋💙🦋💙🦋💙🦋💙🦋
💙🦋💙🦋💙🦋💙🦋💙🦋
🦋💙🦋💙🦋💙🦋💙🦋
💙🦋💙🦋💙🦋💙🦋
🦋💙🦋💙🦋💙🦋
💙🦋💙🦋💙🦋
🦋💙🦋💙🦋
💙🦋💙🦋
🦋💙🦋
💙🦋
🦋
🦋بِـسـمِالـرَبِّالـعـالَـمیـنَ🦋
#نَـجـوآیِعـآشِـقی
وَرَقِدَوازدَهُم
بـهقلـمحَـنیـفا|مَـجهـولالـهـویـه
امین در آغوشم میکشد و غر میزند: چقدر خشکی! اعصابت باز واسه چی به توپ میبنده بقیه رو؟
چشم میدرانم و زمزمه میکنم: تو خیلی بیجا میکنی بیخِ گوش من هی از دختر مردم میگی! خجالت نمیکشی؟
چشمانش چهارتا میشود: من؟ من چی گفتم از دختر مردم! گفتم سوالاتش بجاست..نبود؟
سری به تاسف تکان میدهم و میگویم: خاک بر سرت، برو سرکارت فکر نکن خسته میشی.
نیشش باز میشود و باخنده میگوید: بدبخت زنت مرصاد! تو عجب شوهر سخت گیری میشی! همون بهتر مجردی.
هلش میدهم و کشیده میگویم: بــــــرو آقایِ متاهل!
باخنده میرود.
من هم کاغذهارا از روی میز جمع میکنم و پیشِ حاجی میروم که کنار محسن ایستاده و مشغول حرفزدن است.
مرا که میبیند، حرفش را قطع میکند.
روبه حاجکاظم میکنم و میگویم: حاجی بیزحمت یه نسخه از پرونده رو برای منم بیارید. یکم روش بیشتر کار میکنم. یاعلی..
-صبرکنمرصاد!
برمیگردم و نگاهش میکنم.
محسن را بدرقه میکند و دست در جیب میگوید: کارتدارم.
مقابلش میایستم و میگویم: جانمحاجی؟
-چرا نگفته بودی؟
-چی؟
-میگم چرا به من نگفتی؟
سردرگم میگویم: متوجه نمیشم..چیو؟
به میز تکیه میدهد و باچشمان ریزشده میگوید: اینکه دخترعموته!
برعکسِ او، من چشمانم دوبرابر از حد معمولی میشود و دهانم باز میماند:
-بله؟
تند میگوید: خودتو نزن به اون راه! فتاح دخترعموته..پدرِ شهیدِ تو عموی اونم میشه. چرا بهم نگفتی؟
سرم را پایین میآندازم.
یکه میخورم و دیگر انکار فایده ندارد.
آرام میگویم: خودم همین امروز فهمیدم. ازش خبر نداشتم.
-خب! حالا میخوای چیکار کنی؟
-چیو چیکار کنم؟
-ادامهی پرونده! هیچکس نمیدونه تو و اون باهم نسبت دارین و نبایدم بفهمه! شاید خودشم راضی نباشه..میتونی نقشِ همکارو همچنان بازی کنی یا بفرستمت سرِ پروندهی عبدی؟
اگر بروم، کمتر چشمم به او میخورد و طبیعتا کمتر اذیت میشوم.
اما اگر باشم، میتوانم حتی در قالب همکار هم مراقبش باشم و حواسم باشد که آسیب نبیند و خودش را واردِ مهلکهی خطرسازی نکند.
اگر او نیرویِ عملیات و هکر حرفهایست، بازهم من مسئول و سرپرستِ نیروهای عملیاتم.
میتوانم اجازهی انجام کارهای خطرناک را ازاو بگیرم.
محکم میگویم: برام با فتاحِ همیشگی فرقی نداره..اینجا، واسم همون فتاح باقی میمونه! توکل به خدا؛ تاآخر پرونده هستم.
ـادامـهدارد:)💙
-کپیبدونِهماهنگیوذکرنامنویسندهوآیدیِکانال، رضایتیدرپیندارد!
سلامدوستعزیزم
خیلیخوشاومدید:)
بمونیدبراموون!
سکینهخانوم، کارگرخونهیخانوادهیموحدهستن.😄💛🖇
بااجازهادمینا، همهروبگم
محیصآجانموناردیبهشت
من، اردیبهشت
آسیِمن، مرداد
نورایِعزیز، مهرماه
امیدوارمدرستگفتهباشم😂😅💙
هرطورکهراحتین.
منبالقبمراحتترم؛ ولیشماهرطورکهدوستدارینصدامونبزنین😃💚🍀
رفقا
اینچندروزشرمندهکهپارتندادیم.
سرمخیلیشلوغهفرصتنکردمتایپکنم
انشاءاللهاولینفرصتجبرانمیکنم💛
ارزشندارهدنیاوآخرتمونوتباهکنیمرفیق
تهشخاکه..🚶🏻♀🙂
#تلنگرانه
کــوݪـہ بــآࢪ ؏ـاشـقــے🖤
یعنیمیشهماهمکربلارواینطوریببینیم؟"🥺🤎
مثلا برسی کربلا
اشکت بند نیاد...🥺💕