eitaa logo
کــوݪـہ بــآࢪ ؏ـاشـقــے🖤
336 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
212 ویدیو
39 فایل
﷽ حُـ‌بّکَ‌فـ‌ی‌قلْـ‌بی‌وَانْ‌کُـ‌نتَـ‌عاصـ‌یـ‌اً🖇 الهی!دلم‌بی‌هوا؛هوای‌توراکـرد هوای‌دلم‌رابی‌هوا‌داشتہ‌باش‌:)🦋 شـ‌نوآی‌حرفـ‌اٺون https://harfeto.timefriend.net/16947726174479 خـوش‌اومدی🖐🏻 کـآنـ‌‌آݪ‌وقـ‌ف‌مادرمـون‌حـ‌ضـ‌رٺِ‌زهـ‌راست کپـ‌ی؟حـݪآلـٺ💙
مشاهده در ایتا
دانلود
ولی‌بدان‌که‌گدایت‌فقط‌تورادارد!🙂🤍
کــوݪـہ بــآࢪ ؏ـاشـقــے🖤
-🖤🕊-
+جـامـانده‌اربعینی؟! ناامیدمباش‌رفیق ؛ به‌قول‌حاج‌مهدی‌رسولی‌که‌میگه: ‹چه‌مکه‌رفته‌هاکه‌حاجی‌هم‌نمیشنُ چه‌کربلانرفته‌هاکه‌کربلایین‌♥️› -باما‌کربلایی‌باش!:)^ https://eitaa.com/joinchat/2419196067C9009afa5f6
کــوݪـہ بــآࢪ ؏ـاشـقــے🖤
-🖤🕊-
نه‌اینکه‌‌حرفی‌نباشدهست زیادهم‌هست !! اماعاشق‌ها‌میدانند دلتنگی‌‌به‌‌استخوان‌که‌برسد میشودسکوت‌💔!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💙🦋💙🦋💙🦋💙🦋💙🦋💙🦋 🦋💙🦋💙🦋💙🦋💙🦋💙🦋 💙🦋💙🦋💙🦋💙🦋💙🦋 🦋💙🦋💙🦋💙🦋💙🦋 💙🦋💙🦋💙🦋💙🦋 🦋💙🦋💙🦋💙🦋 💙🦋💙🦋💙🦋 🦋💙🦋💙🦋 💙🦋💙🦋 🦋💙🦋 💙🦋 🦋 🦋بِـ‌‌‌سـ‌م‌ِالـ‌رَب‌ِّالـ‌عـ‌الَـ‌میـ‌نَ🦋 وَرَقِ‌بیستُ‌یِکُم بـ‌ه‌قلـ‌م‌حَـ‌نیـ‌فا‌|مَـ‌جهـ‌ول‌الـ‌هـ‌ویـ‌ه‍ دخترک را روی سینه‌ام میفشارم و با درد میگویم: تموم‌شدعموجون..تمومه.. انگار منتظر یک تلنگر بود! زد زیر گریه و با هق‌هق کودکانه‌اش دلم را به بازی گرفت. امین به طرفم پا تند کرد و بچه را ازرویِ سینه‌ام بلند کرد‌. خواستم نیم‌خیز شوم که بانفس‌نفس‌ گفت: بلندنشو! الان‌بچه‌هامیان..تموم‌شد. جانش را ندارم که مخالفت کنم! چشم رویِ هم میگزارم و با درد، لب میگزم‌. خاک و ماسه‌ها، زخمم را تا حد مرگ می‌سوزاند و نگرانم که کار به عفونت بکشد.. تمامِ بدنم درد میکند. چشم‌هایم را میفشارم که با فشردگیِ عضلاتِ بازویم، از درد میمیرم. با ضرب چشم باز میکنم و با دیدنِ نگاهِ نگران و دستانی که مشغولِ بستنِ دستم است، سکوت میکنم و دردم از یاد میرود. نگاهم را که سنگین میبیند، با اخم و کمی لبخند آرام میگوید: خوش‌قولی کردی! ولی از راهِ غلطش..قرار بود خودتو توی خطر نندازی جناب سرگرد.. لبخندِ تلخی میزنم که میگوید: ممنون! خیلی‌ممنونم‌مرصاد.. لبهایِ خشکم ازهم جدا میشود و میگویم: بچه.. لبخندِ زیبایی میزند: خوبه! به‌لطفِ‌تو، هیچ‌اتفاقِ‌بدی‌براش‌نیوفتاد! الان‌بایدبه‌خودت‌فکرکنی. حالم درجا خوب میشود.. نجوآ نگرانِ حال من شده و حتی انکارش هم بی‌فایده است درحالی که چشمانش دو دو میزند. میخندم..بی‌رمق‌و‌بادرد. صدایِ آژیرِ آنبولانس به گوشم میرسد و نجوآ تکمیل میکند: چشماتوببند! میریم‌بیمارستان..خیلی‌خون‌داره‌ازت‌میره. سرم را به تایید تکان میدهم و چشم می‌بندم، تا عملی شدنِ وعده‌ی او.. *** -اول‌شخص‌مفرد- از شیشه‌ی بیمارستان، به چشمانِ بسته‌اش نگاه میکنم و بغضم را مثلِ قلوه‌سنگی پایین میفرستم. اذیت‌کننده است که او، برایِ من و قولم تا حدِ مرگ جلو رفته بود.. خدایا! اگر اتفاقی برایش می‌افتاد، من به زنعمویی که همه امیدش مرصادش بود، چه میتوانستم بگویم؟ زمانی که صدایِ تیراندازی به‌گوشم رسید، بندِ دلم پاره شد و نتوانستم خوش‌قول بمانم و تا ساختمان‌ِ نیمه‌تمام آمدم. تصورِ اینکه یکی از آن دوتیر نصیب مرصاد شده باشد، تنم را می‌لرزاند و به این فکر میکردم که قول و قرارِ من، چه بر سرِ تک‌پسر و امیدِ زنعمو آورده؟ بالایِ سرش قابلیتِ مردن داشتم و نصیبم نشد. مرصاد قرار بود قربانیِ قول و قرارِ من باشد و خدا مرا روسفید کرد. آن عملیات هم با فرماندهیِ عالی و بی‌نقصِ مرصاد، به پایان رسید و پرونده با تمامِ اسنادِ بدست آمده بسته شد و یک دزدیِ چند رقمی از سرِ مردم گذشت. من هم پیشِ سولماز روسفید شدم و دخترش سالم ماند. تنها کسی که همه‌چیز را درست کرد، او بود. -نجوادخترم؟ نگاه میگیرم و چشم میدوزم به اویی که حالا همه چیز را می‌دانست و به اندازه‌ی من دل‌نگرانِ تنها یادگارِ برادرشهیدش بود. ـادامـه‌دارد:)💙 -کپی‌بدونِ‌هماهنگی‌و‌ذکر‌نام‌نویسنده‌و‌آیدیِ‌کانال، رضایتی‌درپی‌ندارد!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اسلام علیک یا علی بن موسی الرضا🥺✨💛 🍃@koolebareasheghi🍃
اسلام علیک یا ابا عبدالله الحسین🥺✨💛 🍃@koolebareasheghi🍃