💙🦋💙🦋💙🦋💙🦋💙🦋💙🦋
🦋💙🦋💙🦋💙🦋💙🦋💙🦋
💙🦋💙🦋💙🦋💙🦋💙🦋
🦋💙🦋💙🦋💙🦋💙🦋
💙🦋💙🦋💙🦋💙🦋
🦋💙🦋💙🦋💙🦋
💙🦋💙🦋💙🦋
🦋💙🦋💙🦋
💙🦋💙🦋
🦋💙🦋
💙🦋
🦋
🦋بِـسـمِالـرَبِّالـعـالَـمیـنَ🦋
#نَـجـوآیِعـآشِـقی
وَرَقِهِفدَهُم
بـهقلـمحَـنیـفا|مَـجهـولالـهـویـه
به خودم میآیم و میبینم نیروهارا سازماندهی کردهایم و همهچیز برای غافلگیریِشان آماده است..
ذکرِ یازهرا، قوتِ قلب و رمزِ عملیاتمان میشود و به دلِ خط میزنیم.
بچهها هرکدام در موقعیتهایی که از قبل با آنها هماهنگ شده، جاگیر میشوند.
دستی به پلاکِ دور گردنم میاندازم.
محکم در مشتم فشارش میدهم و میبوسمش.
پلاکی که از پدر به من رسیده و برایم بسیار ارزشمند است!
زمزمه میکنم: وَمارَمَیتَاِزرَمَیت..
کلتم را چک میکنم و از ماشین بیرون میروم.
امین صدایم میزند و میگوید: همهچی آمادست..بریم.
سری تکان میدهم و قصد رفتن میکنم که طنینِ صدایش دلم را خش میزند: سرگرد!
برمیگردم.
اشاره میزنم و امین، کنار میرود..
نیمرخم را به طرفش میگردانم و لب میزنم: من خوش حسابی کردم! از حالا به بعدم نمیزارم جلویِ اون مادر سرت پایین باشه..خیالت تخت.
توام باید پای قولت بمونی نجوآ؛ باشه؟
آرام میگوید: بخاطرِ قولِ من خودتو توی خطر ننداز! من نمیخوام مدیونِ زنعمو بشم.
لبخندِ تلخی میزنم.
نمیگوید دلم نمیخواهد بلایی سرت بیآید!
نگرانِ دلِ مادر است..
این که کنار کشیدم و سراغش نرفتم حق بود. نبود؟
نجوآ مرا نمیخواست.
صدایِ تیراندازی از دور، نشانِ این است که عملیات شروع شده..
عقب عقب میروم و میگویم: پایِ قولت بمون!
و آنقدر دور میشوم که دیگر به پشتِ سرم نگاه نیندازم.
تند تند میدوم و خودم را به موقعیت میرسانم.
پشتِ درِ اصلی میایستم و با اشاره به امین، در را با لگدی باز میکنم..
من از چپ و او از راست، خانه را پوشش میدهد.
از بیرونِ خانه و محوطه صدایِ درگیری بالا گرفته..
دست رویِ گوشم قرار میدهم و خطاب به سینا میگویم: اوضاعتخوبه؟
-موقعیتم دید نداره، نمیتونم بزنم.
-جاتو تغییر بده، تاجایی که میتونی متوسل به شلیک نشو! هرچی بیشتر تو کنترلمون باشن بنفعمونه
-چشمآقا.
اسلحهام را بیرون میکشم و پشت به امین، اتاقهارا میگردم.
در سه اتاقِ پیشه رویم چیزی نمیبینم.
سمتِ آشپزخانه میروم.
در یک قوطیِ روغنِ حلبی، آتشی روشن شده و همهچیز باهم میسوزد.
یاعلی میگویم و به طرفِ حلب حجوم میبرم.
با پایم سطل را میاندازم و محکم برگهها و عکسهارا لگد میکنم.
حلب را کنار پرت میکنم و کاغذ و عکسهارا با دقت نگاه میکنم.
یکسری کامل سوختهاند و بقیه، سرجایشان هستند.
ـادامـهدارد:)💙
-کپیبدونِهماهنگیوذکرنامنویسندهوآیدیِکانال، رضایتیدرپیندارد!
سلامرفقا!
حالواحوالتون؟
چندوقتِپیشپیگیریواسهادمینکانالکولهبارعاشقیشدنزیادبود.
هنوزهممایلبهادمینیهستین؟
بسمالله!
درخدمتیم..
تشریفبیارینپیوی:
@Fadaeivelayat90💜
یه قسمتی از اشعار سهراب سپهری هست که میگه:
در چراگاهِ نصیحت
گاوی را دیدم،سیر...-!''💜''(:
#دلی
❀ کــولـھ بــار عــاشـقــے↯
💙͜͡❥••「➜ @koolebareasheghi
ᒻ"أقربُ منّي ليَ هاکَ الورید"
نزدیک تر از من به من، شاهرگم برای تو'💙'ᒻ
#خدا
#حرف_قشنگ
#آیهگرافی
❀ کــولـھ بــار عــاشـقــے↯
💙͜͡❥••「➜ @koolebareasheghi
چهقشنگگفت:
-گاهیفرآغتیو
شعریوغزلی:)💚
#حرف_قشنگ
❀ کــولـھ بــار عــاشـقــے↯
💙͜͡❥••「➜ @koolebareasheghi