eitaa logo
کــوݪـہ بــآࢪ ؏ـاشـقــے🖤
336 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
212 ویدیو
39 فایل
﷽ حُـ‌بّکَ‌فـ‌ی‌قلْـ‌بی‌وَانْ‌کُـ‌نتَـ‌عاصـ‌یـ‌اً🖇 الهی!دلم‌بی‌هوا؛هوای‌توراکـرد هوای‌دلم‌رابی‌هوا‌داشتہ‌باش‌:)🦋 شـ‌نوآی‌حرفـ‌اٺون https://harfeto.timefriend.net/16947726174479 خـوش‌اومدی🖐🏻 کـآنـ‌‌آݪ‌وقـ‌ف‌مادرمـون‌حـ‌ضـ‌رٺِ‌زهـ‌راست کپـ‌ی؟حـݪآلـٺ💙
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💙🦋💙🦋💙🦋💙🦋💙🦋💙🦋 🦋💙🦋💙🦋💙🦋💙🦋💙🦋 💙🦋💙🦋💙🦋💙🦋💙🦋 🦋💙🦋💙🦋💙🦋💙🦋 💙🦋💙🦋💙🦋💙🦋 🦋💙🦋💙🦋💙🦋 💙🦋💙🦋💙🦋 🦋💙🦋💙🦋 💙🦋💙🦋 🦋💙🦋 💙🦋 🦋 🦋بِـ‌‌‌سـ‌م‌ِالـ‌رَب‌ِّالـ‌عـ‌الَـ‌میـ‌نَ🦋 وَرَقِ‌چِهِلُ‌نُه بـ‌ه‌قلـ‌م‌حَـ‌نیـ‌فا‌|مَـ‌جهـ‌ول‌الـ‌هـ‌ویـ‌ه‍ پرونده را با بسم اللهی ازهم می‌گشایم و روبه‌رویمان می‌گذارم. بادقت، همه جایش را چند بار از نظر می‌گذرانیم و شنیده‌ها و خوانده‌هایمان را در چند کاغذ، خلاصه جمع می‌کنیم. ماجرا فرقی باگذشته نکرده بود. تنها پیچیده تر و سخت‌تر از قبل شده بود! و دستهایِ درکار، جدی‌تر استارت زده بودند. راهکاری نداشتم درحالِ حاضر! اما میدانستم که مثلِ همیشه، خدا باماست. دسته بندی و خلاصه‌هایمان را جمع می‌کنم و روبه نجوایی که محوِ نوشته هایش شده، میخندم. اصلاً حواسش نیست؛ اگرنه چند تیکه‌یِ سنگین بارم می‌کرد! کاغذ را بی‌هوا از دستش بیرون می‌کشم که با حرص نگاهم میکند: -عه..چته؟ -چخبرته غرق شدی؟ -داشتم فکر می‌کردم روش! -بعدا! تو خونه، دوتایی میشینیم سرش تا تمومش بکنیم. نفسش را کلافه بیرون می‌فرستد و می‌گوید: یه سر باید بریم خونه مامانمینا..از صبح هزار بار بهم زنگ زده! هنوز یکم از وسیله‌هام مونده. -چشم لبخندِ کوچک و محوش را به جان می‌خرم و دلم را که پرتوقعی‌اش کلافه‌ام کرده، پیِ نخودسیاه می‌فرستم. انتظاراتِ دلم زیاد نبود؛ اما انگار نجوا به همان حداقل‌هاهم رضایت نمی‌داد. مخالفتی نداشتم.. ما هیچ کجایِ زندگیِ مان مثلِ دیگران نبود که حالا، عاشقانه‌هایمان مثلِ لیلی و مجنون باشد. عاشقانه‌هایِ ما در کوچکیِ همین لبخندهایِ محو بود؛ اما عمیق! مهم نبود.. اصلِ مطلب دل بود، که بده‌بستانش خیلی وقت بود که صورت گرفته بود:)" بلند میشوم و میگویم: من میرم؛ توام یکم دیگه بیا! با کلافگی، چادرش را مرتب می‌کند: آخر سر لو میریم:/ میخندم: تقصیرِ خودته! تویِ مقرِ خودمون که غریبه نداریم! همه همکاریم! حالا یا دوستایِ تو، یا دوستایِ من! تو خودت نمیخوای کسی بفهمه. جلوتر می‌آید و نگاهِ همیشه طلبکارش را به خوردِ چشمانم می‌دهد و می‌گوید: -دلیلی نداره کلِ مقر رو خبردار کنیم. دستانم را به نشانه‌یِ تسلیم بالا میبرم و نمایشی، قدمی عقب می‌روم: -حق با شماست..من اشتباه کردم! حالا بریم؟ نیشخندی می‌زند و تایید می‌کند. من جلوتر از او می‌روم و دررا قفل میکنم. تلفن‌هایمان را تحویل می‌گیریم و سوارِ ماشین می‌شویم. تا خانه‌ی عمو، فقط سکوت بود و بس! هردویمان ذهنمان درگیر بود. درگیرِ همین پرونده‌یِ حیاتی! البته تمامِ پرونده‌هایِ زیردستِ ما همین بود. همگی‌شان را میتوان شاملِ حیات دانست‌ اما راستش این پرونده‌هایِ سلسله‌وار، اهمیتشان بیش از حد بود! ـادامـه‌دارد:)💙 -کپی‌بدونِ‌هماهنگی‌و‌ذکر‌نام‌نویسنده‌و‌آیدیِ‌کانال، رضایتی‌درپی‌ندارد!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا