🔘 داستان کوتاه
من دیگ نخریدم
آورده اند یکی از علما ۴۰ شبانه روز چله گرفته بود تا امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف را زیارت کند ۰۰۰
تمام روزها روزه بود ۰۰۰
در حال اعتکاف ۰۰۰
از خلق الله بریده بود...!!!
صبح به صیام و شب به قیام
زاری و تضرع به حضرت حجت روحی له الفدا ۰۰۰
*شب ۳۶ ندای در خود شنید که می گفت :*
فلانی ساعت ۶ بعد از ظهر بازار مسگران
در دکان فلان مسگر
عالم می گفت:
از ساعت ۵ در بازار مسگران حاضر شدم در کوچه های بازار از پی دکان فلان می گشتم
گمشده خویش را در آنجا زیارت کنم...
پیرزنی را دیدم دیگ مسی به دست داشت و مسگران نشان می داد...
قصد فروش آنرا داشت
به هر مسگری نشان می داد ؛ وزن می کرد و می گفت : به ۴ ریال و ۲۰ شاهی
پیرزن می گفت : نمیشه ۶ ریال بخرید ؟
مسگران می گفتند : خیر مادر برای ما بیش از این مبلغ نمی صرفد
پیرزن دیگ را روی سر نهاده و در بازار می چرخید
همه همین قیمت را می دادند
پیرزن می گفت : نمیشه ۶ ریال بخرید ؟
تا به مسگری رسید که دکان مورد نظر من بود
مسگر به کار خود مشغول بود
پیرزن گفت : این دیگ را برای فروش آوردم به ۶ ریال می فروشم ؛ خرید دارید ؟
مسگر پرسید چرا به ۶ ریال ؟
پیر زن سفره دل خود را باز کرد و گفت :
پسری مریض دارم ؛ دکتر نسخه ای برای او نوشته است که پول آن ۶ ریال می شود
مسگر پیر ؛ دیگ را گرفت و گفت : این دیگ سالم و بسیار قیمتی است حیف است بفروشی
امّا اگر اصرار داری بفروشی
من آنرا به ۲۵ ریال میخرم!!!
پیر زن گفت:
عمو مرا مسخره می کنی ؟!
مسگر گفت : ابدا"
دیگ را گرفت و ۲۵ ریال در دست پیرزن گذاشت
پیرزن که شدیدا" متعجب شده بود ؛ دعا کنان دکان مسگر را ترک کرد و دوان دوان راهی خانه خود شد
عالم می گوید : من که ناظر ماجرا بودم و وقت ملاقات را فراموشم شده بود
در دکان مسگر خزیدم و گفتم :
عمو انگار تو کاسبی بلد نیستی ؟!
اکثر مسگران بازار این دیگ را وزن کردند و بیش از ۴ ریال و ۲۰ شاهی ندادند
آنگاه تو به ۲۵ ریال می خری ؟!
مسگر پیر گفت
*من دیگ نخریدم*
من پول دادم نسخه فرزندش را بخرد
پول دادم یک هفته از فرزندش نگهداری کند
پول دادم بقیه وسایل خانه اش را نفروشد
*من دیگ نخریدم*
عالم می گفت:
از حرفی که زدم بسیار شرمسار شدم در فکر فرو رفته بودم که...
شخصی با صدای بلند صدایم زد و گفت:
*فلانی ؛ کسی با چله گرفتن به زیارت ما نخواهد آمد ....!!!
*دست افتاده ای را بگیر و بلند کن ما به زیارت تو خواهیم آمد ...!!!! ❤️
─┅─═इई 🌸🌺🌸 ईइ═─┅─
#کوثر(18)
﴿🔥﴾○﴿فرار از جهنم۱۰﴾○﴿🔥﴾ #Part_10 بعد از چند روز توی بیمارستان به هوش اومدم … دستبند به دست، زنجیر
﴿🔥﴾○﴿فرار از جهنم۱۱﴾○﴿🔥﴾
#Part_11
من بی حال روی تخت دراز کشیده بودم … همه جا ساکت بود … حنیف بعد از خوندن نماز، قرآن باز کرد و مشغول خوندن شد … تا اون موقع قرآن ندیده بودم … ازش پرسیدم: از کتابخونه گرفتیش؟ … جا خورد … این اولین جمله من بهش بود …
.
نه، وقتی تو نبودی همسرم آورد … .
موضوعش چیه؟ … .
قرآنه … .
بلند بخون … .
مکث کوتاهی کرد و گفت: چیزی متوجه نمیشی. عربیه … .
مهم نیست. زیادی ساکته …
همه جا آروم بود اما نه توی سرم … می خواستم با یکی حرف بزنم اما حس حرف زدن نداشتم … شروع کرد به خوندن … صدای قشنگی داشت … حالت و سوز عجیبی توی صداش بود … نمی فهمیدم چی می خونه … خوبه یا بد … شاید اصلا فحش می داد … اما حس می کردم از درون خالی می شدم … .
گریه ام گرفته بود … بعد از یازده سال گریه می کردم … بعد از مرگ آدلر و ناتالی هرگز گریه نکرده بودم … اون بدون اینکه چیزی بگه فقط می خوند و من فقط گریه می کردم … تا اینکه یکی از نگهبان ها با ضرب، باتوم رو کوبید به در …
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
#کپی_آزاد
نشرخوبیهاصدقهجاریه🌿(:
🥀
🔥🥀🔥
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
خانواده بستر رشد و بالندگی فرزند است و هیچ نهادی نمیتواند جایگزین آن شود.
با امر و نهی های پی در پی و خشونت و ایجاد ناامنی، بستر رشد فرزندان رو به خطر نندازیم.
─━━━━⊱🐣⊰━━━━─
♡•• 🌹کوثر🌹
https://eitaa.com/joinchat/1574305852C574f8d0f57
یکی از ظلم های بزرگی که به کودکان امروزی از طرف والدین بخصوص مادران می شود
حساسیت و وسواس در تمیزی است چه تمیزی خانه چه تمیز بودن خود فرزندان
حق کودک است که بتواند کثیف کاری کند
─━━━━⊱🐣⊰━━━━─
♡•• 🌹کوثر🌹
https://eitaa.com/joinchat/1574305852C574f8d0f57
یک کودک می تواند چیزهای زیادی به یک انسان بالغ بیاموزد !
▫️بدون دلیل شاد بودن
▫️همیشه مشغول کاری بودن
▫️کینه به دل نگرفتن
▫️اعلام خواسته خویش با تمام قوا
▫️و....
─━━━━⊱🐣⊰━━━━─
♡•🌹کوثر🌹
https://eitaa.com/joinchat/1574305852C574f8d0f57
🔴 ⚠️ استوری | آقای اکبرآبادی: زائران امام حسین علیه السلام، مراقب این موکب خطرناک و منحرف باشید.
جریان احمد بَصری ( مدعی دروغین مهدویت و یمانی ) در مسیر پیادهروی اربعین با غذاهای لذیذ و پذیراییهای چشم گیر سعی میکنند مردم را وارد موکبها و استراحتگاهها کنند و بعد مُبلغان این جریان، برای تبلیغ فرقه ضاله خودشان اقدام میکنند...
⚠️ همچنین امکان دارد در طول مسیر هم افرادی از مبلغین احمدالحسن، حضور داشته باشند که مسئولیتشان تبلیغ و بشارت دادن به زوار است.
#جریان_های_انحرافی
#مدعیان_دروغین_مهدویت
#دجال_بصره
♡ همدلی برای ظهور
به نیت سلامتی امام زمان(عج)♡
بانو به خودت برس :
به خودرسیدن به معنی هرماه عوض کردن رنگ مووکاشت ناخن ومژه واکستنشن نیست . به معنی تزریق ژل و بوتاکس وتاتو وکاشت گونه نیست .اینها هرگز به تنهایی
موجب زیبایی نمیشوند. به خود رسیدن یعنی
ورزش کردن
نوشیدن آب جوشیده
تغذیه صحیح
خودت رو درگیر غصه ها و کینه و کدورت نکردن
، یعنی بعداز چهل سالگی وبعداز
زایمان مراقب سلامت و روحت و هیکلت باشی ولباس شیک
بپوشی .
🌹کوثر🌹
https://eitaa.com/joinchat/1574305852C574f8d0f57
⭐️
💍⭐️
💞💍⭐️
🔘 داستان کوتاه
در زمان های قدیم سقای فقیری زندگی می کرد که خر لاغری داشت.
سقای تنگدست هر روز کوزه های پر از آب را بار خرش می کرد و برای فروش به شهر می برد. از آنجایی که حیوان بیچاره همیشه گرسنگی می کشید و بارهای سنگینی حمل می کرد، جثه ی لاغر و ضعیفی داشت. روزی از روزها میر آخور (مسئول اسب های دربار پادشاه)، سقا و خرش را دید و گفت: چه بر سر این خر بیچاره می آوری که از او جز استخوان و پوست چیزی باقی نمانده؟
سقا با ناراحتی پاسخ داد:
راستش را بخواهید بخاطر فقر و تنگدستی من، این حیوان زبان بسته به این حال و روز افتاده! با اینکه کار زیادی از او می کشم اما توانایی خرید علف و غذای کافی را ندارم.
میرآخور گفت: اگر می خواهی خرت را چند روزی به من بسپار تا او را به طویله دربار ببرم. مطمئن هستم که آنجا حسابی چاق و زورمند خواهد شد و به جان من دعا خواهی کرد.
سقای بیچاره با خوشحالی پذیرفت و خرش را به میرآخور سپرد.
میرآخور خر لاغر را به آخور دربار برد و آن را کنار اسب های امیران و لشکریان بست. خر بیچاره که تا آن روز هیچ گاه مزه ی جو و یونجه ی تازه را نچشیده بود، با اشتهای خاصی شروع به خوردن کرد. هنگامی که کاملاً سیر شد، با کنجکاوی به اطراف خود نگریست و در جای جای طویله اسب های سالم و با نشاط را دید.
با حسرت گفت: خوش به حالشان! ای کاش من هم مثل این اسب ها، همیشه اینجا می ماندم و بدون رنج و زحمت، زندگی شاد و آرامی داشتم و همیشه یونجه و علف تازه می خوردم.
سپس در حالی که به وضع زندگی فقیرانه اش تاسف می خورد، با خود گفت: مگر من چه فرقی با این اسب ها دارم؟
چرا من خری ضعیف و ناتوان آفریده شده ام؟ در حالی که این اسب ها در آسایش و نعمت فراوان قرار دارند؟!
خر همین طور با خود از این حرف ها می زد و حسرت می خورد، ناگهان چند نفر وارد طویله شدند و اسب ها را با سرعت برای بردن به میدان جنگ، زین کردند.
فردای آن روز خر بیچاره با صدای ناله اسب ها از خواب برخاست. در کمال تعجب مشاهده کرد که تعداد بسیاری از اسب ها زخمی شده و تیر خورده اند و عده ای با خنجر تیز و پر حرارت، تیرها را از بدن آن ها بیرون می کشند تا آن ها را پس از بهبودی دوباره برای بردن به میدان و صحنه کارزار آماده نمایند.
خر وقتی این صحنه های وحشتناک را دید و شیهه های دردناک اسبان را شنید، با خود گفت: درست است که من خر لاغری هستم و صاحب بی پولی دارم ولی به همان زندگی فقیرانه ای که داشتم، راضیم!
زندگی آرام و راحت این اسب ها، فقط ظاهر گول زننده ای دارد، بی خود نیست که به آن ها یونجه تازه می دهند، در واقع این غذاها قیمت جان اسب های بیچاره است. من دوست دارم هر چه زودتر به نزد صاحب خود باز گردم. این را گفت و در گوشه ای از طویله منتظر ماند تا هر چه زودتر مرد سقا به سراغش بیاید و برای کار او را به کنار چشمه ببرد.
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
@kosar_18
#کوثر(18)
﴿🔥﴾○﴿فرار از جهنم۱۱﴾○﴿🔥﴾ #Part_11 من بی حال روی تخت دراز کشیده بودم … همه جا ساکت بود … حنیف بعد ا
﴿🔥﴾○﴿فرار از جهنم۱۲﴾○﴿🔥﴾
#Part_12
.صبح که بیدار شدم سرم درد می کرد و گیج بود … حنیف با خوشحالی گفت: دیشب حالت بد نشد … از خوشحالیش تعجب کردم … به خاطر خوابیدن من خوشحال بود … ناخودآگاه گفتم: احمق، مگه تو هر شب تا صبح مراقب من بودی؟ … نگاهش که کردم تازه فهمیدم سوال خنده داری نبود … و این آغاز دوستی من و حنیف بود … .
اون هر شب برای من قرآن می خوند … از خاطرات گذشته مون برای هم حرف می زدیم … اولین بار بود که به کسی احساس نزدیکی می کردم و مثل یه دوست باهاش حرف می زدم … توی زندان، کار زیادی جز حرف زدن نمی شد کرد …
وقتی برام تعریف کرد چرا متهم به قتل شده بود؛ از خودم و افکارم درباره اش خجالت کشیدم … خیلی زود قضاوت کرده بودم … .
حنیف یه مغازه لوازم الکتریکی داشت … اون شب که از مغازه به خونه برمی گشت متوجه میشه که یه مرد، چاقو به دست یه خانم رو تهدید می کنه و مزاحمش شده … حنیف هم با اون درگیر می شه … .
توی درگیری اون مرد، حنیف رو با چاقو میزنه و حنیف هم توی اون حال با ضرب پرتش می کنه … اون که تعادلش رو از دست میده؛ پرت میشه توی زباله ها و شیشه شکسته یه بطری از پشت فرو میشه توی کمرش … .
مثل اینکه یکی از رگ های اصلی خون رسان به کلیه پاره شده بوده … اون مرد نرسیده به بیمارستان میمیره … و حنیف علی رغم تمام شواهد به حبس ابد محکوم میشه …
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
#کپی_آزاد
نشرخوبیهاصدقهجاریه🌿(:
🥀
🔥🥀🔥
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
هدایت شده از فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
🔴طبق این کتاب به آنها گفته شد:
▪️ازدواج همجنس گرایان در آینده قانونی و مجاز خواهد بود.
▫️والدین قادر به تربیت و کنترل فرزندان خود نخواهند بود.
▪️زنان مشغول کار و فرصت خانه داری نخواهند داشت.
▫️طلاق بسیار آسان خواهد بود.
▪️ مشکلات و تمایل برای ازدواج بسیار دشوار خواهد بود.
▫️دین ممنوع خواهد شد و
مؤمنان واقعی شکنجه ، زندانی، نابود و کشته خواهند شد.
▪️عبادت فقط بین مردم و ذهنشان خواهد بود!
🔺 و همه به دین جدید (شیطان پرستی/ دین لوسیفر) روی خواهند آورد!
⚠️کتاب نظم نوین جهانی در سال ۱۹۹۰ منتشر شد و این کلمات امروز به معنای واقعی کلمه در حال رخ دادن است.
#نظم_نوین_شیطانی
#آخرالزمان_شناسی
#منتظران_ظهور 🖤
♡ همدلی برای ظهور
به نیت سلامتی امام زمان(عج)♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آموزش درست کردن بیسکوییت😍
بیسکویت حبه ای
🌹کوثر🌹
https://eitaa.com/joinchat/1574305852C574f8d0f57
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
غذای فوری و خوشمزه😋
🌹🌹کوثر🌹
https://eitaa.com/joinchat/1574305852C574f8d0f57
#همسرانه
زن و شوهر باید نسبت به یکدیگر وفادار باشند و حداکثر سعی خود را برای تحکیم خانواده و استمرار و استحکام رابطه زوجیت داشته باشند.
🌹کوثر🌹
https://eitaa.com/joinchat/1574305852C574f8d0f57
⭐️
💍⭐️
💞💍⭐️
معمولاً ازدواج به خاطر قیافه و موقعیت افراد شکل میگیرد و طلاق به خاطر اخلاق!
وقت آن رسیده است که کمی در معیارهایمان تجدید نظر کنیم! ↙️
🌹کوثر🌹
https://eitaa.com/joinchat/1574305852C574f8d0f57
⭐️
💍⭐️
💞💍⭐️
🌸
📌احترام
یكی از عوامل مهم برای زندگی مسالمت آمیز و #آرامش در زندگی، حفظ حرمت یكدیگر است که در زندگی زناشویی خودش را بیشتر نشان میدهد.
🌹کوثر🌹
https://eitaa.com/joinchat/1574305852C574f8d0f57
⭐️
💍⭐️
💞💍⭐️
#کوثر(18)
﴿🔥﴾○﴿فرار از جهنم۱۲﴾○﴿🔥﴾ #Part_12 .صبح که بیدار شدم سرم درد می کرد و گیج بود … حنیف با خوشحالی گف
﴿🔥﴾○﴿فرار از جهنم۱۳﴾○﴿🔥﴾
#Part_13
اون روز من و حنیف رو با هم صدا کردن … ملاقاتی داشتیم … ملاقاتی داشتن حنیف چیز جدیدی نبود … اما من؟ … من کسی رو نداشتم که بیاد ملاقاتم … در واقع توی ۸ سال گذشته هم کسی برای ملاقاتم نیومده بود … تا سالن ملاقات فقط به این فکر می کردم که کی ممکنه باشه؟ … .
.
برای اولین بار وارد سالن ملاقات شدم … میز و صندلی های منظم با فاصله از هم چیده شده بودن و پای هر میز یه نگهبان ایستاده بود … شماره میز من و حنیف با هم یکی بود … خیلی تعجب کردم … .
.
همسرش بود … با دیدن ما از جاش بلند شد و با محبت بهش سلام کرد … حنیف، من رو به همسرش معرفی کرد … اون هم با حالت خاصی گفت: پس شما استنلی هستید؟ حنیف خیلی از شما برام تعریف کرده بود ولی اصلا فکر نمی کردم اینقدر جوان باشید …
.
اینو که گفت ناخودآگاه و سریع گفتم: ۲۵ سالمه … از حالت من خنده اش گرفت … دست کرد توی یه پاکت و یه تی شرت رو گذاشت جلوی من … .
واقعا معذرت می خوام … من بسته بندیش کرده بودم اما اینجا بازش کردن … خیلی دلم می خواست دوست شوهرم رو ببینم و ازش تشکر کنم که حنیف اینجا تنها نیست … امیدوارم اندازه تون باشه … .
.
اون پشت سر هم و با وجد خاصی صحبت می کرد … من خشکم زده بود … نمی تونستم چشم از اون تی شرت بردارم … اولین بار بود که کسی به من هدیه می داد … اصلا نمی دونستم چی باید بگم یا چطور باید تشکر کنم … .
.
توی فیلم ها دیده بودم وقتی کسی هدیه می گرفت … اگر شخص مقابل خانم بود، اونو بغل می کرد و تشکر می کرد … و اگر مرد بود، بستگی به نزدیکی رابطه شون داشت … .
.
مثل فنر از جا پریدم … یه قدم که رفتم جلو تازه حواسم جمع شد اونها مسلمانن … رفتم سمت حنیف و همین طور که نشسته بود بغلش کردم و زدم روی شونه اش … .
بغض چنان مسیر گلوم رو پر کرده بود که نمی تونستم حرفی بزنم … نگهبان هم با حالت خاصی زل زده بود توی چشمم...
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
#کپی_آزاد
نشرخوبیهاصدقهجاریه🌿(:
🥀
🔥🥀🔥
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
📌 فواید بغل کردن!
▪️ باعث کاهش ترس میشود.
▫️ باعث افزایش همدلی میشود.
▪️ بهترین راه برای آشتی کردن است.
▫️ اعتماد به نفس را افزایش میدهد.
▪️ به تنظیم ضربان قلب کمک میکند.
▫️ فشارهای عصبی را کاهش میدهد!
▪️ احساسات عاشقانه را نشان میدهد.
▫️ نشانههای افسردگی را کاهش میدهد.
▪️ به جلوگیری از بیخوابی کمک میکند.
▫️ باعث کاهش خشم و استرس میشود.
👈اگر امروز کسی را در آغوش نگرفتهاید؛ شتاب کنید. پدر، مادر، همسر و فرزندانتان به آغوش شما نیازمندند.
@kosar_18
بهترین تکنیک تنبیه کودکان محروم کردن است که برای کودکان بزرگتر از سه سال استفاده میشود. به این صورت که کودک را از وسیلهای که در طول روز از آن استفاده کرده و به آن وابسته است، محروم میکنیم.
برای مثال والدین باید بگویند که کودک بخاطر انجام فلان رفتار خطای مشخص برای یک ساعت حق استفاده از کامپیوتر یا تبلت خود را ندارد.
توجه کنید که در آن یک ساعت هم قرار نیست شخصیت کودک را خرد کنیم بلکه تنها اجازه استفاده از آن وسیله را ندارد، اما والدین همچنان تمامی رفتارهای مثبت خود را با کودک انجام داده و وظایف پدر و مادری خود را نیز به نحو احسن انجام میدهند.
─━━━━⊱🐣⊰━━━━─
♡•• 🌹کوثر🌹
https://eitaa.com/joinchat/1574305852C574f8d0f57
چندعروسک را در فضای باز، روی کاغذ قرار دهیدو از کودکان بخواهید تا سایه آنها را بکشند
این کار را در دو زمان مختلف روز انجام دهید تا تفاوت اندازه وجهت سایه را با بازی بیاموزند
─━━━━⊱🐣⊰━━━━─
♡•• 🌹کوثر🌹
https://eitaa.com/joinchat/1574305852C574f8d0f57
بعداز تنبیه کودک،پرونده راکاملاببندید.
سرکوفت،تحقیر،تکرار وتنبیه دیگر،و یادآوری گذشته؛اثرات زیان باری برکودک داردکودک باخطا میآموزد و در مسیررشداشتباهات زیادی میکندپس انعطافپذیرباشید.
─━━━━⊱🐣⊰━━━━─
♡•• 🌹کوثر🌹
https://eitaa.com/joinchat/1574305852C574f8d0f57
#سیاست_همسرداری😍
💛 "دو اشتباه بزرگ در ارتباط کلامی زن و شوهر!"
💙 وقتی زن ناراحت است، مرد تلاش میکند برای رفع مشکلات همسرش، دائم راه حل نشان بدهد و با این کار احساسات او را جریحه دار میکند.
💜 رفتار صحیح؛ شوهر به جای ارائه راه حل، به صحبتهای زن خوب گوش بدهد و بازخورد احساسی به صحبتهای همسر خود بدهد.
🧡 وقتی مردی مرتکب اشتباه میشود، زن در جهت تغییر رفتار شوهرش، شروع به ارائه توصیهها و پیشنهادهای خود میکند و این حال مرد را خراب میکند.
❤️ رفتار صحیح؛ زن به جای توصیه و ارائه پیشنهاد، بهتر است از کارها و تلاشهای مرد قدردانی بکند و موفقیتهای او را یادآوری کند.
🌹کوثر🌹
https://eitaa.com/joinchat/1574305852C574f8d0f57
⭐️
💍⭐️
💞💍⭐️
❤️خانوم عزیز بخون👇
١_خونه مادرشوهر نه خیلی دیر برو که دلگیر بشن و نه خیلی زود به زود که عادی بشی!
٢_ همسرت رو جلوی جمع با پیشوند "آقا"صدا بزن.
٣_ با فامیل شوهر حین ورود به جمعشون محکم دست بده و لبخند رو لبت باشه.
۴_موقع شنیدن حرفهای ناراحت کننده سعی کن حواست رو به تلوزیرن پرت کنی یا محل رو برای دقایقی به بهونه ی آشپزخونه یا کمک کردن ترک کنی.
۵_ کنار مادرشوهر به هیچ عنوان با همسرت حرفهای خصوصی رو بصورت "پچ پچ" یا درگوشی نزن.
🌹کوثر🌹
https://eitaa.com/joinchat/1574305852C574f8d0f57
⭐️
💍⭐️
💞💍⭐️
🔶 بهترین ناهار
♻️ بهترینها در #وعده_ناهار، مغزیجات و دانه ها هستند ازجمله:
بادام، پسته، فندق، گردو، بادام زمینی، نخودچی کشمش، مویز، تخم آفتابگردان، کنجد...
🔹 نقشِ درمانیِ بسیار موثر در بیماریهایی همچون:
#چاقی، #نفخ، #رفلاکس و آروغ معده، دیر هضمی و سوء هاضمه، #اشتهای_زیاد، پولیپ روده، #ام_اس، #آلزایمر و ضعف حافظه، #تنبلی، خوابآلودگی و بخش اعظم بیماریهای سرد دیگر
🔸 چگونگی عملکرد :
مغزیجات با وجود حجم و رطوبت کم و غذائیت بالایی که دارند موجب پاکسازی معده از رطوبت زائد و تحلیل رطوبت و چربی اضافه در همهی بدن شده و حرارتی طبیعی را در بدن و معده افزایش میدهد که بتدریج باعث #تعدیل_اشتها میشود،
رسول اکرم (ص) میفرمایند: معده خانهی همهی بیماریهاست و #پرهیز در راس همهی داروهاست.
بنابراین بهترین دارو، جایگزینی ناهار با مغزیجات است
❗️نکته: افراد #گرم_مزاج و افرادی که فعالیت جسمانی زیادی دارند با جایگزینی ناهار با مغزیجات احتمال آسیبپذیری دارند، مگر اینکه معده سردی داشته باشند که باز هم باید تحت نظر طبیب حاذق باشد.
🌹کوثر🌹
https://eitaa.com/joinchat/1574305852C574f8d0f57
#کوثر(18)
﴿🔥﴾○﴿فرار از جهنم۱۳﴾○﴿🔥﴾ #Part_13 اون روز من و حنیف رو با هم صدا کردن … ملاقاتی داشتیم … ملاقاتی د
﴿🔥﴾○﴿فرار از جهنم۱۴﴾○﴿🔥﴾
#Part_14
سریع تی شرت رو برداشتم و خداحافظی کردم … قطعا اون دلش می خواست با همسرش تنها صحبت کنه …
.
از اونجا که اومدم بیرون، از شدت خوشحالی مثل بچه ها بالا و پایین می پریدم و به اون تی شرت نگاه می کردم … یکی از دور با تمسخر صدام زد … هی استنلی، می بینم بالاخره دیوونه شدی … و منم در حالی که می خندیدم بلند داد زدم … آره یه دیوونه خوشحال … .
در حالی که اشک توی چشم هام حلقه زده بود؛ می خندیدم … اصلا یادم نمی اومد آخرین بار که خندیده بودم یا حتی لبخند زده بودم کی بود … .
تمام شب به اون تی شرت نگاه می کردم … برام مثل یه گنجینه طلا با ارزش بود … .
.
یک سال آخر هم مثل برق و باد گذشت … روز آخر، بدجور بغض گلوم رو گرفته بود … دلم می خواست منم مثل حنیف حبس ابد بودم و اونجا می موندم … .
بیرون از زندان، نه کسی رو داشتم که منتظرم باشه، نه جایی رو داشتم که برم … بیرون همون جهنم همیشگی بود … اما توی زندان یه دوست واقعی داشتم … .
.
پام رو از در گذاشتم بیرون … ویل، برادر جاستین دم در ایستاده بود … تنها چیزی که هرگز فکرش رو هم نمی کردم …
.
بعد از ۹ سال سر و کله اش پیدا شده بود… با ناراحتی، ژست خاصی گرفتم … اومدم راهم رو بکشم برم که صدام زد … همین که زنده از اونجا اومدی بیرون یعنی زبر و زرنگ تر از قبل شدی … تا اینو گفت با مشت خوابوندم توی صورتش...
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
#کپی_آزاد
نشرخوبیهاصدقهجاریه🌿(:
🥀
🔥🥀🔥
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀