eitaa logo
#کوثر(18)
276 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
2.8هزار ویدیو
72 فایل
کوثری های باحال ارتباط با مدیر. https://eitaa.com/Pelak_1412 اگه میخوای به صورت ناشناس چیزی بگی بزن رو لینک👇 https://harfeto.timefriend.net/16513017513697
مشاهده در ایتا
دانلود
پارت شب 💜
پارت 22 قسمت پنجم🌸🌸
با اعمالشون خدا که نباید دستگاه اسکناس بزنه پول توزیع کنه از بنده ها میخواد که به هم کمک کنن اینجوری امتحان و پرورش شکل میگیره مثل پدری که میخواد سخاوت یاد بچه ش بده میگه یکی از این شکلاتات بده به دوستت میتونه خودش شکلات بخره و بده دست اون بچه اما اینجوری با یه تیر دو نشون زده هم اون بچه شکلات گیرش اومده و خوشحال شده هم این یکی بچه سخاوت رو یاد گرفته یکم رشد کرده انسان ها در هر موقعیتی که هستن وسیله آزمون و ابتلای همن همه چیز امتحانه همه چیز... متاسفانه این سیستمای آموزشی اسم امتحان رو توی ذهن ما خراب کردن انگار اتفاق ترسناکی باشه وگرنه امتحان به معنای چالش باید خیلی هم لذت بخش باشه شاگرد زرنگا در به در دنبال اینن امتحان بدن سوادشون رو نشون بدن خب... به جزء دوم هم تموم شد فکر کنم خیلی خسته شدید بهتره ژانت بره بخوابه که از مراسم فرداش نمونه... ژانت با لبخندی از پشت میز بلند شد: _آره الان بخوابم بهتره شبتون بخیر ژانت که رفت رو به کتایون گفتم: تو نمیخوابی؟ گوشیش رو برداشت و باز کرد: من نمیخوابم تو هم نمیخوابی! گوشیم داره منفجر میشه از پیام کلی ویس فرستاده بشین ببینم چی میگه! _خب من چرا باید بشنوم برا تو فرستاده بجای جواب صوت اول رو باز کرد: +تو نمیتونی اصلا شرایط منو درک کنی دخترم من واقعا از پدرت میترسیدم هنوزم می‌ترسم تمام این سال‌ها بهت فکر می کردم هیچ وقت از زندگی لذت نبردم همیشه نبود تو اذیتم کرده ولی کاری از دستم بر نمیومد مادر نیستی که بفهمی چقدر سخته بچه ت رو ازت دور کنن و تو هیچ کاری نتونی بکنی پدرت به من بد کرد به تو بد کرد چون اصلا عاطفه و انسانیت نداره فقط منافع خودش براش اهمیت داره تا وقتی که براش جذاب بودم منو نگهداشت بعد مثل یه دستمال کاغذی پرتم کرد بیرون و طلاقم داد آخرین جمله ای که بهم گفت این بود که اصلاً ازدواج با تو بزرگترین خریت زندگیم بوده در حالی که صد تا خوشگل تر از تو بدون هیچ شرطی حاضرن باهام باشن الان دوستت داره معلومه وقتی به دنیا اومدی مهرت به دلش افتاد ولی تا قبل از به دنیا اومدنت هر روز دعوا داشتیم چندین بار برام آمپول و قرص سقط خرید ولی من مقاومت کردم تا تو به دنیا بیای چون دوستت داشتم از همون اول ولی اون نذاشت بمونم پیشت حتی نذاشت از دور ببینمت پیامها ها یکی یکی پشت هم باز می شدن و کتایون هم انگشت اشاره ش رو روی لبش فشار میداد و گوش می کرد معلوم بود که حسابی درگیر شده گوشی رو برداشتم و ویس رو قطع کردم: _خب؟ _خب من الان باید باور کنم؟ _ چرا از پدرت سوال نمی کنی _ خب همون حرف های همیشگی رو تکرار می کنه دیگه میترسم بگم پیداش کردم _ از چی میترسی _ از این که راست بگه و بلایی سرش بیاد _ اون که اینجا نیست نفس عمیقی کشید: بابا تو ایران هنوزم دوست و رفیق زیاد داره اگر بخواد میتونه هر کاری بکنه با دست چندتا خط فرضی روی میز کشیدم: _ خب... شخص ثالثی که ماجرا رو بدونه وجود نداره؟ _ نه کسی نیست _ مثلاً کسی که هم پدر و هم مادرتو بشناسه دوست خانوادگی فامیل _ هیچ کس _ از کسایی که توی خونتون کار می‌کنن _ همه جدیدن... به جز... چشم هاش ریز شد و خودش نیم خیز _ به جز مهناز... من از وقتی یادم میاد مهناز بوده _خب خیلی خوبه ازش سوال کن بی حوصله گفت: اگر هم چیزی بدونه نمیگه میترسه _ خب خیالش رو راحت کن مطمئنش کن که به پدرت چیزی نمیگی _ سعی خودم رو می کنم ولی اول باید مطمئن بشم مهناز قبل از رفتن مامانم توی خونه کار می کرده یا نه گوشی رو برداشت و تند تند چیزهایی برای مادرش تایپ کرد بعد نگاهش برگشت روی صورتم: خیلی گیجم نمیدونم اگر این حرفا راست باشه باید چکار کنم! بلند شدم و با کشیدن بازوش اون رو هم ناچار به بلند شدن کردم: انقدر فکر و خیال نکن یه طوری میشه دیگه بیا بریم بگیریم بخوابیم فردا کلی کار داریم! وارد اتاق شدم و رختخواب مسافرتیم رو روی زمین پهن کردم کتایون که وارد شد نگاهی بهش انداخت و گفت: آخه اینجوری که بده بذار من رو زمین بخوابم لبخندی زدم: نفرمایید علیاحضرت فقط همینمون مونده شما رو زمین بخوابید کمر همایونی عادت نداره خشک میشه دیگه خر بیار و باقالی بار کن! من عادت دارم خیلی هم راحتم فقط بی زحمت اون چراغ رو خاموش کن چراغ رو خاموش کرد و روی تخت دراز کشید... به دنبال بهانه ای برای سرگرم کردنش گفتم: یه سوال چی شد با ژانت رفیق شدی؟ _گفتم که دو سال پیش به یه شرکت تبلیغاتی... همونطور که توی جام دراز میکشیدم حرفش رو قطع کردم: اونو که گفتی منظورم اینه که چی شد رفیق شدید آخه یکم بعیده نفس عمیقی کشید: آره میدونم به نظر خودم هم خیلی عجیب و بعید بود من کلا تو دوران مدرسه م با هیچکس درست و حسابی دوست نشدم تو دوره دانشگاه هم فقط یه رفیق ایرانی داشتم اونم مهاجرت کرد کانادا با تنهاییم راحتم اما خب... ژانت وقتی از دفترم برای کاتالوگ عکس می انداخت خیلی توجهم رو جلب کرد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼شب داستان زندگی ماست ⭐️گاهی پرنور 🌼گاهی کم نور میشود ⭐️اما بخاطر بسپار 🌼هر آفتابی غروبی دارد ⭐️و هر غروبی طلوعی 🌼قرنهاست که هیچ شبی ⭐️بی صبح شدن نمانده است 🌼به امید طلوع آرزوهایتان 🌙شبتون بخیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹دورد و سلام دوستان خوبم امروزتون زیبا🌹 🗓 ۱۳۹۹/۱۱/۱۲ 🌺 یک درود پراز احسـاس عالی 🌸 یک درود پراز محبت 🌺 یک درود پراز انرژی به دوستان گل 🌸 امروزتان پراز مهربانی 🌺 زندگیتون شاد و منور به نور خدا 🌸 و دلتون به زیبایی گل ها
سلام ویژه برنامه جشن فجر ویژه دختران امروز یکشنبه ساعت 2حسینیه شهرک قائم باحضور خانم شفیعی مادر خانم شهید مدافع حرم کمیل قربانی همراه با مسابقه جایزه
مواد لازم : ▫️شیر ۳ لیوان ▫️شکر نصف لیوان ▫️آرد ۲ ق غ ▫️نشاسته ۱ ونیم ق غ ▫️وانیل نصف ق چ ▫️پودر نارگیل مقداری ▫️برای محبلی شکلاتی هم همین مواد باشه بعلاوه ۳ ق غ پودر کاکائو ✍ابتدا توی دوتا قبلمه جدا مواد رو با هم مخلوط کنید و روی حرارت کم بزارید تا بپزه و به غلظت فرنی برسه از روی اجاق بردارید و قالبتون روبا روغن خیلی کم چرب کنید بعد یه قاشق محبلی سفید بریزید و بعد یک قاشق محبلی شکلاتی و بعد محبلی سفید و بعد شکلاتی . به همین منوال ادامه بدیدتا قالبتون پر بشه بعد بزارید چند ساعت یخچال تا سرد بشه و خودشو بگیره بعد که خنک شد از لبه ها دسر رو جدا کنید و توی پودر نارگیل بغلتونید و با هرچیزی که دوست دارید تزئین کنید . ---------------🍓--------------- 🌹کوثر🌹 https://eitaa.com/joinchat/1574305852C574f8d0f57 ----------------🍓--------------- 💕💕💕