eitaa logo
کتابخانه عمومی کوثر دولت آباد
175 دنبال‌کننده
414 عکس
38 ویدیو
61 فایل
 هر كس با كتاب ها آرام گيرد ، هيچ آرامشى را از دست نداده است غرر الحكم : ج 5 ص 233 ح 
مشاهده در ایتا
دانلود
با سلام و عرض ادب ساعت كاري كتابخانه هاي عمومي از تاریخ ۱۶ فروردین ماه: شيفت صبح : ۷/۳۰ الی۱۴ شيفت عصر:۱۳ الی ۱۹/۳۰ پنج شنبه ها: ۸ الی ۱۳/۳۰
کتاب: هواتو دارم نوشته: محمدرسول ملاحسنی انتشارات: شهید کاظمی «هواتو دارم» از دوازده فصل تشکیل شده و قصّه‌ی زندگی شهید مهندس مرتضی عبداللهی است که از سال ۱۳۸۵ شروع می‌شود و در سال ۱۳۹۷ تمام می‌شود؛ روایت دوازده سال از زندگی پُرپیچ‌وخم و مملو از لحظه‌های ناب یک قهرمان. داستان از یک خواب شروع می‌شود؛ خوابی که سرچشمه‌ی تغییرات اساسی در یک انسان است؛ خوابی که همسر او قبل از ازدواجشان می‌بیند و تحوّل عجیبی را در او ایجاد می‌کند. همسر مرتضی با اسم مستعار «ستاره» راوی داستان زندگی آن‌ها است. ماجرای خواستگاری مرتضای بیست‌ساله را تعریف می‌کند: «... چیزی که برایم خیلی جالب بود این بود که مرتضی تکلیفش با خودش روشن بود، هدفش مشخّص بود، می‌دانست از زندگی چه می‌خواهد. برایم خیلی هیجان‌انگیز بود که پسری با این سنّ‌وسال بخواهد این‌قدر پخته و حساب‌شده حرف بزند. صداقت و اطمینان خاطر را در حرف‌های یک پسر بیست‌ساله می‌دیدم و از همان ابتدا، این انرژی مثبت من را گرفت و محبّت خاصّی به مرام و صداقت و سادگی آقامرتضی پیدا کردم که نه کار داشت، نه سرمایه، نه درسش تمام شده بود، ولی کاملاً شفّاف بود؛ بی‌هیچ شیله‌پیله‌ای.» مرتضی آن موقع دانشجوی سال سوّم مهندسی عمران بود. بعد از کش‌وقوس‌های فراوان، در آذرماه سال ۱۳۸۷ عقد می‌کنند و مهرماه سال ۱۳۹۰ و در شب ولادت حضرت معصومه (سلام‌الله‌علیها) سر زندگی مشترکشان می‌روند. کتاب، از یک طرف، به‌نوعی جنس زنانه دارد و از طرف دیگر، روایتگر سبک زندگی یک شهید مدافع حرم است. خواننده، از یک‌سو، نکات اخلاقی جالبی را از شهید به خاطر می‌سپارد و از سوی دیگر، با ابعاد مختلف شخصیّتی شهید آشنا می‌شود و همچنین، با جنایت‌های داعش بیشتر آشنا می‌شود.‌ با اینکه نویسنده‌ی کتاب مرد است، ولی به‌خوبی توانسته احساسات و عواطف زنانه را به تصویر بکشد؛ این اتّفاق در دو کتاب قبلی ملّاحسنی هم به‌خوبی مشهود بود. مرتضی انواع و اقسام ورزش‌های رزمی را بلد بود، شجاع بود و باهوش و به درس اهمّیّت می‌داد. برای اینکه بتواند عازم سوریه شود، دوره‌های مختلف غوّاصی، پاراگلایدر و راپل را یاد گرفت؛ با این اوصاف، نتوانست به دفاع از حرم اهل‌بیت (علیهم‌السّلام) برود. این اتّفاق را با پدرش در میان گذاشت؛ پدری که در دوران دفاع مقدّس از فرماندهان گردان تخریبچی بود. پدر به کمک کوچکی اکتفا می‌کند که آن‌هم کارساز نمی‌افتد. بالاخره، با اختراعش بود که جواز مدافع حرم شدن را کسب کرد، تا جایی که خود سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی توصیه‌ی مؤکّد کردند تا مرتضی به ‌عنوان مدافع حرم به سوریه اعزام شود. او دوستان زیادی داشت؛ ولی تلاش می‌کرد همه را از خودش راضی نگه دارد. کار سختی بود؛ امّا مرتضی این کار را خوب بلد بود. نمونه‌اش در همان آخرین اعزامش به سوریه بود. او در عملیّات آزاد‌سازی گذرگاه القائم در عراق حضور داشت. القائم گذرگاهی بین استان اَلانبار عراق و دیرالزّور سوریه است که نیرو‌های داعش، از ابتدای بحران سوریه و عراق، بر این گذرگاه مسلّط بودند. وقتی این گذرگاه از داعش پاک‌سازی می‌شد، رزمنده‌ها باید از عراق به پایانه‌ی مرزی بو‌کمال برمی‌گشتند. به‌ واسطه‌ی این پیروزی، همان جا بین رزمندگان قرعه‌کشی ‌شد که اسم هر کس بیفتد، می‌تواند به نیابت از همه‌ی بچّه‌های آنجا برای زیارت اربعین به کربلا برود. قرعه‌ به نام مرتضی افتاد؛ با آنکه همان موقع همسرش برای بار اوّل در اربعین راهی سفر کربلا بود و اگر او هم می‌آمد می‌توانستند هم‌سفر باشند، ولی مرتضی انصراف داد، به مرز بوکمال برگشت و بین تکلیف جهاد و زیارت، جهاد را انتخاب کرد. گفته بود: «تکلیف من ماندن در کنار دیگر رزمندگان و جهاد است.» تا اینکه در همان منطقه به شهادت می‌رسد. مرتضی، اوّلین بار، در اردیبهشت سال ۱۳۹۵ به مدّت ۴۰ روز به سوریه اعزام شد؛ بار دوّم، مهرماه ۱۳۹۶ به سوریه رفت و نهایتاً بیست‌وسوّم آبان‌ماه سال ۱۳۹۶ در استان دیرالزّور در شرق سوریه و در جریان آزاد‌سازی بوکمال سوریه، در عملیّات شناسایی نقاط حسّاس دشمن به شهادت رسید. روز بعد از شهادتش، هم‌رزمانش در بوکمال سوریه جشن پاک‌سازی داعش را برگزار کردند. مرتضی از آن شهدایی بود که خیرش به همه می‌رسید؛ چه قبل از شهادت و چه بعد از شهادت. حتّی برای بعد از شهادت هم برنامه‌ریزی کرده بود. او از قبل، شفاعت‌نامه‌ای برای برخی از بستگانش، از جمله همسرش نوشته بود: «اینجانب مرتضی، غلام حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها)، متعهّد می‌‌شوم که در صورت شهید‌شدنم، همسر عزیزم را در محضر خدا و رسولش و اهل‌بیت بزرگوارش شفاعت بکنم.» او قبلاً در وصیّتی مزارش را مشخّص کرده بود و نمی‌خواست سنگ مزار داشته باشد و می‌گفت: «به دلیل بازگشت پیکرم شرمنده‌ی امام حسین (علیه‌السّلام) هستم، دیگر نمی‌خواهم شرمنده‌ی حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) باشم.» در بخشی از کتاب آمده است: «به ورودیِ خانه‌ی خودمان ک
ه رسیدم، نگاهم به دمپایی‌های مرتضی افتاد که همیشه دم در بود. ناخودآگاه، نشستم و دمپایی را در دست گرفتم؛ اشک امانم نمی‌داد. در دلم درد بزرگی داشت جوانه می‌زد؛ دردی به سنگینی این غم که دیگر صاحب این دمپایی‌ها به این خانه سر نخواهد زد. کف دمپایی را بوسیدم و به صورتم کشیدم؛ دوست داشتم خاک کف پای فدایی حضرت زینب روی صورتم شهادت بدهد که من اگر اختیار داشتم، هیچ‌وقت بدون مرتضی به این خانه برنمی‌گشتم. به‌زور، کلید انداختم و وارد خانه شدم؛ خانه‌ای که همه جایش بوی مرتضی می‌داد. …» @kowsarlib
کتاب: هواتو دارم نوشته: محمدرسول ملاحسنی انتشارات: شهید کاظمی «هواتو دارم» از دوازده فصل تشکیل شده و قصّه‌ی زندگی شهید مهندس مرتضی عبداللهی است که از سال ۱۳۸۵ شروع می‌شود و در سال ۱۳۹۷ تمام می‌شود؛ روایت دوازده سال از زندگی پُرپیچ‌وخم و مملو از لحظه‌های ناب یک قهرمان. داستان از یک خواب شروع می‌شود؛ خوابی که سرچشمه‌ی تغییرات اساسی در یک انسان است؛ خوابی که همسر او قبل از ازدواجشان می‌بیند و تحوّل عجیبی را در او ایجاد می‌کند. همسر مرتضی با اسم مستعار «ستاره» راوی داستان زندگی آن‌ها است. ماجرای خواستگاری مرتضای بیست‌ساله را تعریف می‌کند: «... چیزی که برایم خیلی جالب بود این بود که مرتضی تکلیفش با خودش روشن بود، هدفش مشخّص بود، می‌دانست از زندگی چه می‌خواهد. برایم خیلی هیجان‌انگیز بود که پسری با این سنّ‌وسال بخواهد این‌قدر پخته و حساب‌شده حرف بزند. صداقت و اطمینان خاطر را در حرف‌های یک پسر بیست‌ساله می‌دیدم و از همان ابتدا، این انرژی مثبت من را گرفت و محبّت خاصّی به مرام و صداقت و سادگی آقامرتضی پیدا کردم که نه کار داشت، نه سرمایه، نه درسش تمام شده بود، ولی کاملاً شفّاف بود؛ بی‌هیچ شیله‌پیله‌ای.» مرتضی آن موقع دانشجوی سال سوّم مهندسی عمران بود. بعد از کش‌وقوس‌های فراوان، در آذرماه سال ۱۳۸۷ عقد می‌کنند و مهرماه سال ۱۳۹۰ و در شب ولادت حضرت معصومه (سلام‌الله‌علیها) سر زندگی مشترکشان می‌روند. کتاب، از یک طرف، به‌نوعی جنس زنانه دارد و از طرف دیگر، روایتگر سبک زندگی یک شهید مدافع حرم است. خواننده، از یک‌سو، نکات اخلاقی جالبی را از شهید به خاطر می‌سپارد و از سوی دیگر، با ابعاد مختلف شخصیّتی شهید آشنا می‌شود و همچنین، با جنایت‌های داعش بیشتر آشنا می‌شود.‌ با اینکه نویسنده‌ی کتاب مرد است، ولی به‌خوبی توانسته احساسات و عواطف زنانه را به تصویر بکشد؛ این اتّفاق در دو کتاب قبلی ملّاحسنی هم به‌خوبی مشهود بود. مرتضی انواع و اقسام ورزش‌های رزمی را بلد بود، شجاع بود و باهوش و به درس اهمّیّت می‌داد. برای اینکه بتواند عازم سوریه شود، دوره‌های مختلف غوّاصی، پاراگلایدر و راپل را یاد گرفت؛ با این اوصاف، نتوانست به دفاع از حرم اهل‌بیت (علیهم‌السّلام) برود. این اتّفاق را با پدرش در میان گذاشت؛ پدری که در دوران دفاع مقدّس از فرماندهان گردان تخریبچی بود. پدر به کمک کوچکی اکتفا می‌کند که آن‌هم کارساز نمی‌افتد. بالاخره، با اختراعش بود که جواز مدافع حرم شدن را کسب کرد، تا جایی که خود سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی توصیه‌ی مؤکّد کردند تا مرتضی به ‌عنوان مدافع حرم به سوریه اعزام شود. او دوستان زیادی داشت؛ ولی تلاش می‌کرد همه را از خودش راضی نگه دارد. کار سختی بود؛ امّا مرتضی این کار را خوب بلد بود. نمونه‌اش در همان آخرین اعزامش به سوریه بود. او در عملیّات آزاد‌سازی گذرگاه القائم در عراق حضور داشت. القائم گذرگاهی بین استان اَلانبار عراق و دیرالزّور سوریه است که نیرو‌های داعش، از ابتدای بحران سوریه و عراق، بر این گذرگاه مسلّط بودند. وقتی این گذرگاه از داعش پاک‌سازی می‌شد، رزمنده‌ها باید از عراق به پایانه‌ی مرزی بو‌کمال برمی‌گشتند. به‌ واسطه‌ی این پیروزی، همان جا بین رزمندگان قرعه‌کشی ‌شد که اسم هر کس بیفتد، می‌تواند به نیابت از همه‌ی بچّه‌های آنجا برای زیارت اربعین به کربلا برود. قرعه‌ به نام مرتضی افتاد؛ با آنکه همان موقع همسرش برای بار اوّل در اربعین راهی سفر کربلا بود و اگر او هم می‌آمد می‌توانستند هم‌سفر باشند، ولی مرتضی انصراف داد، به مرز بوکمال برگشت و بین تکلیف جهاد و زیارت، جهاد را انتخاب کرد. گفته بود: «تکلیف من ماندن در کنار دیگر رزمندگان و جهاد است.» تا اینکه در همان منطقه به شهادت می‌رسد. مرتضی، اوّلین بار، در اردیبهشت سال ۱۳۹۵ به مدّت ۴۰ روز به سوریه اعزام شد؛ بار دوّم، مهرماه ۱۳۹۶ به سوریه رفت و نهایتاً بیست‌وسوّم آبان‌ماه سال ۱۳۹۶ در استان دیرالزّور در شرق سوریه و در جریان آزاد‌سازی بوکمال سوریه، در عملیّات شناسایی نقاط حسّاس دشمن به شهادت رسید. روز بعد از شهادتش، هم‌رزمانش در بوکمال سوریه جشن پاک‌سازی داعش را برگزار کردند. مرتضی از آن شهدایی بود که خیرش به همه می‌رسید؛ چه قبل از شهادت و چه بعد از شهادت. حتّی برای بعد از شهادت هم برنامه‌ریزی کرده بود. او از قبل، شفاعت‌نامه‌ای برای برخی از بستگانش، از جمله همسرش نوشته بود: «اینجانب مرتضی، غلام حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها)، متعهّد می‌‌شوم که در صورت شهید‌شدنم، همسر عزیزم را در محضر خدا و رسولش و اهل‌بیت بزرگوارش شفاعت بکنم.»
او قبلاً در وصیّتی مزارش را مشخّص کرده بود و نمی‌خواست سنگ مزار داشته باشد و می‌گفت: «به دلیل بازگشت پیکرم شرمنده‌ی امام حسین (علیه‌السّلام) هستم، دیگر نمی‌خواهم شرمنده‌ی حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) باشم.» در بخشی از کتاب آمده است: «به ورودیِ خانه‌ی خودمان که رسیدم، نگاهم به دمپایی‌های مرتضی افتاد که همیشه دم در بود. ناخودآگاه، نشستم و دمپایی را در دست گرفتم؛ اشک امانم نمی‌داد. در دلم درد بزرگی داشت جوانه می‌زد؛ دردی به سنگینی این غم که دیگر صاحب این دمپایی‌ها به این خانه سر نخواهد زد. کف دمپایی را بوسیدم و به صورتم کشیدم؛ دوست داشتم خاک کف پای فدایی حضرت زینب روی صورتم شهادت بدهد که من اگر اختیار داشتم، هیچ‌وقت بدون مرتضی به این خانه برنمی‌گشتم. به‌زور، کلید انداختم و وارد خانه شدم؛ خانه‌ای که همه جایش بوی مرتضی می‌داد. …» @kowsarlib
این کتاب مشتمل بر ۴ بخش است و نویسنده ی کتاب تلاش نموده تا زندگی شهید بزرگوار صیاد شیرازی را برای دوستداران او به رشته ی تحریر در آورد. از بهترین مجاری دست یابی به هویت انقلاب اسلامی ایران و شناخت آن، بررسی زندگی و اندیشه های ناب مجاهدان و عناصر فعال و تأثیر گذار پس از انقلاب می باشد.یکی از این مجاهدین و فعالان امیر سپهبد صیاد شیرازی می باشد. شخصیت وزندگانی شهید صیاد از چند نظر ویژه و مورد توجه می با شد ، اول؛اوج وشکوه اخلاص ،ایمان وعبادت این شهید بزرگوار است که بدون آن که حرف و حدیث و ادعایی در باره ی آن باشد ،زبانزد و مورد تأیید همه ی مردم این مرز و بوم می باشد . دومین مسأله این است که شهید صیاد شیرازی ، هم در جایگاه سردار دفاع مقدس و هم در جایگاه یکی از خدمتگزاران کار آمد و موفق سالهای پس از جنگ ، قابل الگو گیری وشناخت است . او در سال های پس از جنگ ، مصمم تر از گذشته ، با تمامی جسم و جان به خدمت اهداف انقلاب اسلامی درآمد و درایت ، اخلاص ، توکل و ساده زیستی او در این دوران به اوج رسید. صیاد شیرازی در حالی مورد خشم و کینه ی تروریست های منافق واقع شد که ۲۱ سال از انقلاب و ۱۱ سال از جنگ می گذشت؛ در زمانی که روحیه ی غفلت و دنیاگرایی ، رفته رفته بسیاری از ارزش ها و الگوهای انقلاب را از صفحه بیرون می راند ، ترور و شهادت آن امیر سرافراز که نشان دهنده ی اوج عداوت دشمنان با او بود ، همچون نسیمی جان بخش ، عطر خوش ایثار و ایمان را بر کوچه ها و خیابان های شهر حکم فرما کرد و این هنر مردان خداست که مرگشان ، نه پایان یک اسطوره ، بلکه آغازی دیگر بر حقایق عالم می شود. سرکار خانم محبوبه معراجی پور نویسنده ی این اثر گرانبها می باشد. کتاب عاشق ترین صیاد از ۴ بخش تشکیل شده و نویسنده تلاش نموده به گونه ای مراحل مختلف زندگی این سردار شهید را برای ما به تصویر بکشد بخش اول کتاب ، طلوع یک سپیده نام دارد. در این بخش نویسنده از تولد علی صیاد شیرازی آغاز کرده و در ادامه فعالیت سیاسی وی را پیش از پیروزی انقلاب بیان می کند ، فعالیت هایی که ایشان با شهامت هر چه تمام در ارتش انجام می دادند. فعالیت های او در جایی صورت می گرفت که خطرش بیشتر از مکان های دیگر بود. بخش دوم کتاب« عاشق ترین صیاد» در رکاب عشق نام دارد و به فعالیت ها و تلاش های شهید صیاد پس از انقلاب اسلامی می پردازد، فعالیت هایی که همه در راستای سرافرازی ، سر بلندی و پیشبرد اهداف انقلاب و اسلام بود . در بخش سوم این کتاب به رشادت های ایشان در زمان هشت سال جنگ تحمیلی عراق علیه ایران پرداخته شده است . این بخش که سردار آرام نام دارد تا حدی به توصیف شخصیتی این سردار بزرگ که همواره در اوج تواضع و فروتنی به انجام مسئولیت های خود می پردازد نگاه انداخته است . آخرین بخش کتاب که بخش چهارم آن می باشد با عنوان تا آخرین نفس به زندگی این سردار شهید پس از اتمام دوران دفاع مقدس تا لحظه های شهادت ایشان اختصاص یافته است. از مشخصات ظاهری این کتاب تعداد صفحات آن است که حدودا ۱۴۰ صفحه می باشد و شمارگان آن ۳۰۰۰ نسخه می باشد . این کتاب در بهار سال ۸۵ برای بار اول توسط انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی به چاپ رسیده است . برشی از کتاب در صفحه ی ۴۷ از بخش اول این کتاب با عنوان طلوع یک سپیده می خوانیم : علی به خانه ی فرمانده رفت و چون او را آدم ساده ای دید ، تصمیم گرفت زمینه ی انقلابی شدنش را فراهم آورد. علی مراقب بود تا بهبنه ای دست عوامل ضد اطلاعات ندهد، اما سرانجام لو رفت و بازداشت شد ؛ جریان از این قرار بود که در آن روزها تعدادی نوجوان که برای آموزش دوره ی گروهبانی به مرکز آمده بودند ، در آسایشگاه هایشان شعارهای انقلابی سر دادن ؛ شاه دوستان طاقت نیاوردند و همان شبی که علی افسر نگهبان بود ، با باتوم های برقی به جان نوجوانان افتادند . در بخش سوم این کتاب و در صفحه ی ۸۵ می خوانیم : با دور اندیشی و ابتکار سرهنگ صیاد ، قرارگاه مشترک ارتش و سپاه تشکیل شد. او به آینده ی این وحدت بسیار خوشبین بود ، زیرا سفارش امام خمینی (ره ) هم وحدت بین سپاه و ارتش بود . حالا که آبادان از محاصره درآمده بود ، مردم منتظر آزادی خرمشهر بودند ؛ اما امکانات و نیروی لازم فراهم نبود . در صفحه ی ۱۲۱ می خوانیم : ظهر به تهران برگشت . فردای آن روز یعنی روز شنبه ، ۲۱ فروردین ، طبق عادت هر روز ، آخرین فرازهای دعای عهد را زمزمه کرد و آماده ی رفتن به دفتر کارش شد . ساعت ۶:۴۵ دقیقه در خانه باز شد و ماشین صیاد شیرازی بیرون آمد . سرلشگر در ماشین منتظر بود تا مهدی پسرش در پارکینگ را ببندد و با پدر تا مدرسه برود . مرد ناشناسی در لباس رفتگر به علی که در ماشین نشسته بود نزدیک شد و پاکت نامه ای را به او داد تا آن را بخواند. @kosarlib
📝 نامه حضرت علی علیه‌السلام به امام حسن علیه‌السلام 1⃣ قسمت اول: 1- انسان و حوادث روزگار از پدرى فانى، اعتراف دارنده به گذشت زمان، زندگى را پشت سر نهاده- كه در سپرى شدن دنيا چاره اى ندارد- مسكن گزيده در جايگاه گذشتگان، و كوچ كننده فردا، به فرزندى آزمند چيزى كه به دست نمى آيد، رونده راهى كه به نيستى ختم مى شود، در دنيا هدف بيمارى ها، در گرو روزگار، و در تيررس مصائب، گرفتار دنيا، سودا كننده دنياى فريب كار، وام دار نابودى ها، اسير مرگ، هم سوگند رنجها، هم نشين اندوه ها، آماج بلاها، به خاك در افتاده خواهش ها، و جانشين گذشتگان است. پس از ستايش پروردگار، همانا گذشت عمر، و چيرگى روزگار، و روى آوردن آخرت، مرا از ياد غير خودم باز داشته و تمام توجه مرا به آخرت كشانده است، كه به خويشتن فكر مى كنم و از غير خودم روى گردان شدم، كه نظرم را از ديگران گرفت، و از پيروى خواهشها باز گرداند، و حقيقت كار مرا نماياند، و مرا به راهى كشاند كه شوخى بر نمى دارد، و به حقيقتى رساند كه دروغى در آن راه ندارد. و تو را ديدم كه پاره تن من، بلكه همه جان منى، آنگونه كه اگر آسيبى به تو رسد به من رسيده است، و اگر مرگ به سراغ تو آيد، زندگى مرا گرفته است، پس كار تو را كار خود شمردم، و نامه اى براى تو نوشتم، تا تو را در سختى هاى زندگى رهنمون باشد. حال من زنده باشم يا نباشم. ص 521 2 -مراحل خودسازى پسرم همانا تو را به ترس از خدا سفارش مى كنم كه پيوسته در فرمان او باشى، و دلت را با ياد خدا زنده كنى، و به ريسمان او چنگ زنى، چه وسيله اى مطمئن تر از رابطه تو با خداست اگر سر رشته آن را در دست گيرى. دلت را با اندرز نيكو زنده كن، هواى نفس را با بى اعتنايى به حرام بميران، جان را با يقين نيرومند كن، و با نور حكمت روشنائى بخش، و با ياد مرگ آرام كن، به نابودى از او اعتراف گير، و با بررسى تحولات ناگوار دنيا به او آگاهى بخش، و از دگرگونى روزگار، و زشتى هاى گردش شب و روز او را بترسان، تاريخ گذشتگان را بر او بنما، و آنچه كه بر سر پيشينيان آمده است به يادش آور. در ديار و آثار ويران رفتگان گردش كن، و بينديش كه آنها چه كردند از كجا كوچ كرده، و در كجا فرود آمدند از جمع دوستان جدا شده و به ديار غربت سفر كردند، گويا زمانى نمى گذرد كه تو هم يكى از آنانى پس جايگاه آينده را آباد كن، آخرت را به دنيا مفروش، و آنچه نمى دانى مگو، و آنچه بر تو لازم نيست بر زبان نياور، و در جادّه اى كه از گمراهى آن مى ترسى قدم مگذار، زيرا خوددارى به هنگام سرگردانى و گمراهى، بهتر از سقوط در تباهى هاست. @kosarlib