eitaa logo
کتابخانه کوثر دانشگاه قم
1.4هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
195 ویدیو
660 فایل
تلفن تماس: ۳۲۱۰۳۷۲۹ ایمیل : lib-kosar@qom.ac.ir جهت سفارش مقاله به qom.ac.ir/paper مراجعه نمایید جهت سفارش خرید کتاب به qom.ac.ir/book مراجعه نمایید
مشاهده در ایتا
دانلود
۳۱ نهج البلاغه 📌قسمت ۴۳ ❣آن گاه امام(عليه السلام) راه را به فرزند دلبندش نشان مى دهد که انجام اعمال شايسته چگونه است، مى فرمايد: ✨فِي طَلَبِ طَاعَتِهِ، وَالْخَشْيَةِ مِنْ عُقُوبَتِهِ، وَالشَّفَقَةِ مِنْ سُخْطِهِ: فَإِنَّهُ لَمْ يَأْمُرْکَ إِلاَّ بِحَسَن، وَلَمْ يَنْهَکَ إِلاَّ عَنْ قَبِيح 💠«در راه اطاعتش بکوش، از عقوبتش ترسان باش و از خشمش بيمناک، زيرا او تو را جز به نيکى امر نکرده و جز از قبيح و زشتى باز نداشته است» ✍امام عليه السلام در اينجا عمل شايسته را در سه چيز خلاصه کرده است: 👈اطاعت و فرمان، ترس از عقوبت و اشفاق از خشم او. 🔹بديهى است که خشيت و اشفاق در برابر عقوبت و خشم پروردگار، انگيزه طاعت است، 🔹 بنابراين امام عليه السلام نخست به اطاعت پروردگار اشاره کرده و سپس بر انگيزه هاى آن تأکيد ورزيده است و تفاوت خشيت و اشفاق همان گونه که قبلاً اشاره شد در اين است که خشيت به معناى خوف و ترس است، ولى شفقت و اشفاق، ترس آميخته با اميد است. ✔️ بنابراين ترس از عقوبت خداوند، همچون ترس از حادثه وحشتناک نااميد کننده نيست، بلکه ترسى آميخته با اميد به لطف و عطوفت و کرم پروردگار است. 🔹جمله «فَإِنَّهُ لَمْ يَأْمُرْکَ ...» اشاره به اين است: گمان نبر اطاعت تو از پروردگار چيزى بر جاه و جلال او مى افزايد يا خداوند نيازى به آن دارد. به عکس تو نيازمند به آنى، زيرا تو را به نيکى هايى که مايه سعادت توست امر فرموده و از قبايح و زشتى هايى که تو را به بدبختى و شقاوت مى کشاند نهى کرده است. 📝ادامه دارد..... ┏━━━🍃🌹🍃━━━┓ @nahjol_balagheh ┗━━━🍁━━
📗📗 «کتاب آه» نوشته یاسین حجازی حاصل بازخوانی و ویرایش مقتل «نفس المهموم» است. کتابی که اغلب نقل های صحیح مقاتل و کتب تاریخ را در خود گرد آورده و جزءجزء حادثه شهادت امام حسین بن علی(ع) را از ۶ ماه پیش تر تا روز حادثه عاشورای حسینی ثبت کرده است. «نفس المهموم» نوشته شیخ عباس قمی یکی از بزرگترین محدثین شیعه و صاحب کتاب شریف "مفاتیح الجنان" است که به او لقب «خاتم المحدثین» داده اند. یاسین حجازی در مقدمه کتاب می نویسد: "من در بازخوانی نفس المهموم، خط حادثه را پررنگ کردم و به ترتیب و توالی وقوع حادثه ها دقت کردم و گشتم آدم هایی را که اسمشان در اول حادثه یک چیز بود و در اثنای حادثه یک چیز و در انتها یک چیز دیگر، یکی کردم و نقل های پراکنده در جای جای کتاب را تجمیع کردم و رد نقل هایی را که با هم نمی خوانند، در کتاب های دیگر گرفتم تا نقل معقول تر و مشهودتر را بیاورم و تاریخ ها را همخوان کردم."
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یکبار یک خاطره‌ای از دکتر زرین‌کوب در مورد عاشورا میخواندم که اون رو در اینجا میاورم: میگفت: روز عاشورا بود و در مراسمی بهمین مناسبت به عنوان سخنران دعوت داشتم ، مراسمی خاص با حضور تعداد زیادی افراد تحصیل کرده و به اصطلاح روشنفکر و البته تعدادی از مردم عادی، نگاهی به بنر تبلیغاتی که اسم و عکسم را روی آن زده بودند انداختم و وارد مسجد شده و در گوشه ای نشستم دنبال موضوعی برای شروع سخنرانی ام می گشتم .. موضوعی که بتواند مردم عزادار را در این روز خاص جذب کند ، برای همین نمی خواستم، فعلا کسی متوجه حضورم بشود، هرچه بیشتر فکر می کردم ، کمتر به نتیجه‌ای میرسیدم ، ذهنم واقعا مغشوش شده بود که پیرمردی که بغل دستم نشسته بود با پرسشی رشته افکارم را پاره کرد : ببخشید شما استاد زرین کوب هستید ؟ گفتم : استاد که چه عرض کنم، ولی زرین کوب هستم. خوشحال شد، شروع کرد به شرح این که چقدر دوست داشته، بنده را از نزدیک ببیند، همین طور که صحبت میکرد، دقیق نگاهش می کردم، این بنده خدا چرا باید آرزوی دیدن من را داشته باشد ؟ چه وجه اشتراکی بین من و او وجود دارد ؟ پیرمردی روستایی با چهره ای چین خورده و آفتاب سوخته، متین و سنگین، اما باوقار می گفت مکتب رفته و عم‌جزء خوانده و در اوقات بیکاری یا قرآن میخواند یا غزل حافظ و شروع به خواندن چند بیت جسته و گریخته از غزلیات خواجه کرد و چه زیبا غزل حافظ را میخواند پرسیدم : حالا چرا مشتاق دیدن بنده بودید ؟ گفت : سؤالی داشتم و سپس پرسید : شما به فال حافظ اعتقاد دارید ؟ گفتم : خب بله ، صددرصد ... گفت : ولی من اعتقاد ندارم ! پرسیدم : من چه کاری میتونم انجام بدم ؟ از من چه خدمتی بر میاد ؟ ( عاشق مرامش شده بودم و از گفتگو با او لذت می بردم ) گفت : خیلی دوست دارم معتقد شوم، یک زحمتی برای من میکشید ؟ گفتم : اگر از دستم بر بیاد، حتما ، چرا که نه گفت : یک فال برام بگیر گفتم ولی من دیوان حافظ پیشم نیست بلافاصله دیوانی کوچک از جیبش درآورد و به طرفم گرفت و گفت : بفرما مات و مبهوت نگاهش کردم و گفتم، نیت کنید فاتحه ای زیر لب خواند و گفت : برای خودم نمیخوام، میخوام ببینم حافظ در مورد امروز *(روز عاشورا)* چی می گه ؟؟ برای لحظه ای کپ کردم و مردد در گرفتن فال *حافظ* .*عاشورا* ، اگه جواب نداد چی ؟ عشق و علاقه این مرد به حافظ چی ؟ با وجود اینکه بارها و بارها غزلیات خواجه را کلمه به کلمه خوانده و در معنا و مفهوم آنها اندیشیده بودم، غزلی به ذهنم نرسید که به طور ویژه به این موضوعات پرداخته باشد متوجه تردیدم شد، گفت : چی شد استاد ؟ گفتم : هیچی، الان چشمان را بستم و فاتحه ای قرائت و به شاخه نباتش قسمش دادم و صفحه ای را باز کردم : *زان یاردلنوازم شکریست با شکایت* *گرنکته دان عشقی خوش بشنو این حکایت* *بی مزدبودو منت هرخدمتی که کردم* *یارب مباد کس را مخدوم بی عنایت* *رندان تشنه لب را آبی نمی‌دهد کس* *گویی ولی شناسان رفتنداز این ولایت* *درزلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا* *سرهابریده بینی بی جرم وبی جنایت* *چشمت به غمزه ماراخون خورد و می‌پسندی* *جانا روا نباشد خونریز راحمایت* *دراین شب سیاهم گم گشت راه مقصود* *ازگوشه‌ای برون آی ای کوکب هدایت* *ازهرطرف که رفتم جزوحشتم نیفزود* *زنهارازاین بیابان وین راه بی‌نهایت* *ای آفتاب خوبان می‌جوشد اندرونم* *یک ساعتم بگنجان درسایه عنایت* *این راه را نهایت صورت کجا توان بست* *کش صد هزار منزل بیش است در بدایت* *هر چندبردی آبم روی ازدرت نتابم* *جوراز حبیب خوشترکزمدعی رعایت* *عشقت رسدبه فریادارخودبه سان حافظ* *قرآن ز بربخوانی درچارده روایت* خدای من این غزل موضوعش امام حسین(ع) و وقایع روز و شب یازدهم نیست، پس چیست ؟ سالها خود را حافظ پژوه می دانستم و هیچ وقت حتی یک بار هم به این غزل، از این زاویه نگاه نکرده بودم، این غزل ویژه برا همین مناسبت سروده شده ! بیت اولش را خواندم از بیت دوم این مرد شروع به زمزمه کردن با من کرد و از حفظ با من همخوانی و گریه میکرد، طوری که تمام بدنش میلرزید انگار روضه می خواندم و او هم پای روضه من بود . متوجه شدم عده ای دارند مارا تماشا میکنند که مجری برنامه به عنوان سخنران من را فرا خواند و عذرخواه که متوجه حضورم نشده ، حالا دیگر میدانستم سخنان خود را چگونه آغاز کنم . بلند شدم، دستم را گرفت و می خواست ببوسد که مانع شدم، خم شدم، دستش را به نشانه ادب بوسیدم . گفت معتقد شدم، معتقد بودم، ایمان پیدا کردم استاد، گریه امانش نمی داد ! آن روز من روضه خوان امام شهید(ع) شدم و کسانی پای روضه من گریه کردند که پای هیچ روضه ای به قول خودشان گری ه نکرده بودند . *پیشنهاد میکنم هروقت حال* *خوشی داشتید،اين غزل را بخوانيد.