#حدیث_روز
#داستان_حدیثی
😞دوستم رو بعد از مدت ها دیدم، خیلی حالش خراب بود و می شه گفت اصلا رو هم نبود!
🤔برام سوال شد که چی شده این دوستی که این قدر شاد بود و همیشه می گفت و می خندید الان اینجوری تو خودشه و حال خوشی نداره؟
👈کم کم باب صحبت رو باز کردم و اون هم شروع کرد به درد دل!
💰می گفت زندگیش رو روال بوده و با حقوق کارمندی روزگار رو سپری می کرده، اما وقتی می بینه بعضی از دوستاش تو بازار آزاد کار می کنند و حال و روزشون بهتره استعفا میده و میاد بیرون!
🚫اما به این فکر نکرده بوده که هر کسی نوانایی هایی داره و شاید این نتونه مثل دوستاش کار آزاد انجام بده!
😕تو همین وضعیت کم کم، کم میاره و وضعیت زندگیش خیلی خراب میشه!
😞حالا اون مونده و کلی قرض و یه وضعیت زندگی ناجور!
👌دوستم می گفت: اگر می خوای دست به کاری بزنی، همیشه جوانب و موقعیت هاش رو بسنج و بعد دست به کار شو، همونطوری که امام جواد علیه السلام می گن:
✅منْ لَمْ یَعْرِفِ الْمَوارِدَ اءعْیَتْهُ الْمَصادِرُ.
👏هركس موقعیّت شناس نباشد جریانات، او را مى رباید و هلاك خواهد شد.
📚الدرة الباهرة ص 40
http://eitaa.com/joinchat/1460207616C8e140b4bdf |🌺
✅سایت ما:
www.kosarnet.ir
#حدیث_روز
#داستان_حدیثی
عااااشقش شده بودم...
واقعا زیبا بود و خوش پوش!
یه دل که چه عرض کنم٬هزار دل منو با خودش برده بود!
تصمیم گرفتم هر جور شده با هاش ازدواج کنم و خودم و بهش برسونم و خوشبخت بشم!
با خانواده صحبت کردم و بر عکس تصوراتم دیدم اونا مخالفن!
می گفتن این دختر به درد تو نمی خوره و اخلاقش مناسب نیست و خانواده مقیدی نداره و تو ازدواج اخلاق و خانواده هم در کنار زیبایی مهمه!
اما کو گوش شنوا! این گوشم در شده بود و اون گوشم دروازه!
هر جور بود من پیروز شدم و با عشقم!! ازدواج کردم و شدیم زن و شوهر!
اوایل خیلی خوب بود و با هم خوش بودیم و هم اون به حرفم گوش می داد و هم هم من به خواسته های اون گوش می دادم.
اما بعد از چند ماه اختلافات شروع شد و هی از هم دور می شدیم!
عقاید مخالف هم! تفکرات متفاوت! سطح توقع متفاوت و... . و بد تر از اون خانواده ای که می شد بگی قید و بندی توش مطرح نبود.
این جا بود که حرفای بزرگترا و اطرافیان دائم تو ذهنم رژه می رفت و چیزی که خیلی اذیتم می کرد مخالفت های من با اونا بود.
الان منم و یه همسری که خیلی دلم می خواد تا میشه نبینمش و ازش دور باشم.
آره؛ همونی که اون روز هر کاری کردم بهش برسم٬ اما توجهی به اخلاقش نداشتم...
اینجا بود به این حدیث بسیار مهم از پیامبر اکرم صلی اللّه علیه و آله پی بردم:
برحذر باشید و بپرهیزید از سبزه ای که بر فراز مزبله و منجلاب روییده باشد! سوال شد ای پیامبر خدا! سبزه زار مزبله و منجلاب چیست؟ فرمود: زن زیبایی که در خانواده پلیدی رشد کرده باشد».
شیخ حرعاملی، وسائل الشیعه، ج14، ص29.
http://eitaa.com/joinchat/1460207616C8e140b4bdf |🌺
✅سایت ما:
www.kosarnet.ir
#حدیث_روز
#داستان_حدیثی
آدم کم توانی بود،
میشه بگی فقیر و دستش هم فوق العاده خالی بود!
هر کاری بهش می خورد، انجام میداد و اگر هم کاری گیرش نمیومد کنار بازارچه می نشست و منتظر می موند، تا شاید یه نفر بیاد و برای کاری صداش کنه!
اما به خاطر اینکه دیگه توانایی کمی داشت، بازاری ها هم کمتر برای کار هاشون صداش می کردند و اندک افرادی بودد که از روی دل رحمی و... کار هایی رو به اون می سپردند.
اما برام عجیب بود، در مقابل این همه فشار اصلا غر نمی زد و زبونش به ناشکری باز نمی شد.
زمانایی که کاری نداشت تسبیحش به دستش بود و ذکر می گفت و به محضی اذان می شد سریع می رفت مسجد بازارچه!
برام سوال شده بود که با این حجم کار کم و درآمد کم، آیا زندگی خوبی داره و اصلا چیزی تو خونش هست که بخورن؟
تو یه موقعیت که پیش اومد ازش پرسیدم و اونم لبخندی زد و همون جور که تسبیحش رو تو دستش می چرخوند نگاهی به من کرد و گفت:
آنکه دندان دهد، نان دهد!
می گفت:
وقتی خدا و اهل بیت علیهم السلام گفتن خدا رو بپرستید و عبادت کنید و طمع نکنید، چون روزیتون نوشته شده هست و برکتش دست خداست ، پس حتما هم به اندازه نیازمون کار برامون جور می کنه، هم به اندازه نیت و اخلاصمون برکت تو روزیمون می ذاره!(1)
اینو که شنیدم واقعا از خودم خجالت کشیدم و دیدم من با داشتن مغازه و این همه جنسی که توشه، و این همه لطفی که خدا بحقم کرده، به اندازه این پیرمرد توکل ندارم.
================
پی نوشت:
۱- امام جواد علیه السلام:
اگر آسمانها و زمین بر شخصى بسته باشد، ولى تقواى الهى پیشه کند، خداوند گشایشى از آنها برایش قرار مى دهد.
الفصول المهمه ،ص 274
http://eitaa.com/joinchat/1460207616C8e140b4bdf |🌺
✅سایت ما:
www.kosarnet.ir
#داستان_حدیثی
روزگارم بد نبود، نسبت به خیلی از افقراد جامعه حال و روزم خوب بود و الحمدلله به قول قدیمیا دستمون به دهنمون می رسید.
اما همسرم همیشه از اوضاع زندگیمون می نالید.
دائم زندگیمون رو با این و اون مقایسه می کرد و هی می گفت:
ببین فلانی چه ماشینی داره!
فلانی رو ببین چه وضعی به هم زده؟
خونه فلانی رو ببین!
فلانی رو ببین چقدر طلا برای زنش خریده؟
و از این دست مقایسه هایی که به جای اینکه کمکی به ما بکنه حالمون رو بد و بد تر می کرد!
دیگه واقعا کلافه شده بودم!
از یه طرف زندگی و همسرم رو خیلی دوست داشتم و از طرفی این غرغر های همیشگیش حالم رو خراب می کرد!
به این فکر افتادم که یه کاری بکنم! اما چه کاری؟
تا اینکه یه روز تو خیابون که رد می شدیم حدیثی که روی دیوار نوشته بود نظرم رو به خودش جلب کرد!
واقعا حدیث زیبایی بود و می تونست شروعی بر پایان اون همه غرهای همسرم باشه...
حدیث رو به همسرم نشون دادم و وقتی اون رو خوند شروع کردم به گفتن خوبی ها و داشته های زندگیمون...
اشک از چشمای همسرم سرازیر شد و مثل یک شبنم که از برگ گل می افته از روی گونه هاش سُِر خوردو روز لباسش افتاد و گفت:
هیچ وقت به داشته های زندگیمون توجه نکرده بودم...
ازت عذر می خوام که این همه غر زدم و این همه خوبی هات رو ندیدم...
منو ببخش..
و واقعا این کلام رسول خدا صلی الله علیه و آله شروعی بود بر پایان اون همه رنج ها...
✅پی نوشت:
🌺پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله
✅فرزند آدم وقتی تن تو سالم است و خاطرت آسوده است و قوت یک روز خویش راداری ، جهانگر مباش.
📚کنز العمال ، ج 3 ، ص 782
🌸🍃با ما همراه باشید:
@kosarnet