🍂
🔻پنهان زیر باران 4⃣5⃣
#سردارعلی_ناصری
فردا صبح باز با ماشین و به اتفاق دوستان رفتیم و جاهای باقی مانده را شناسایی و عکس برداری کردیم.
دو سه شب در منزل مهدی در روستای شنانه ماندیم. در این مدت، حضور فردی به نام عبدالله مرا آزار می داد. فامیل مهدی و همسایه آنان بود. شبی شام مهمان آنها بودیم؛ بر روی پشت بام خانه شان. عبدالله از خاطراتش درباره عملیات خیبر تعریف می کرد. بدجوری به من زل می زد. نگاهش آزاردهنده بود.
شبها معمولا ما در روستای شنانه نمی خوابیدیم و به هور می رفتیم و تا صبح آنجا می ماندیم. مقر لجستیکی سپاه سوم عراق، درست روبه روی شنانه و در پانصد متری آن قرار داشت و شرط عقل بود که شبها آنجا نمانیم. آخرین شبی که در شنانه بودیم، در منزل مهدی بودیم. در پشت بام خانه شان شام خوردیم. بعد از شام، ابوکاظم با پسر عمویش به نام فنجان آمدند. ابوکاظم ناشیگری کرده، ماموریت ما را برای او باز گفته و بدتر آنکه او را برای دیدن ما به منزل هادی آورده بود. در نگاه اول که فنجان را دیدم، دلم خالی شد و به لرزه افتاد. چفیه سرخی به سر بسته بود و سبیل كلفتی داشت داستان ناشیانه برنامه بازگشتمان به ایران را با تاریخ دقیق آن را جلوی فنجانه مطرح کردند. فنجان گفت:
مشکلی نیست! من فردا خودم می آیم و شما را به هور منتقل می کنم. من ماشین دارم!
ابو احمد میاحی کنارم بود. آهسته به او گفتم: این مرد را می شناسی؟ .
- این پسر عموی کاظمه.
۔ ابو احمد، من دلم طوریه. از این مرد دلهره دارم. احساس می کنم مورد اطمینان نیست.
ابو احمد ساکت ماند و به فکر فرو رفت.
پیگیر باشید
🍂
🔻پنهان زیر باران 3⃣5⃣
#سردارعلی_ناصری
از جمله شهرهایی که رفتیم، العزيز بود. در آنجا موی سرمان را در آرایشگاهی کوتاه کردیم. سلمانی، سر تا پا سفید بود؛ حتی کمربند و کفش و جورابش. مهدی به او گفت:
- نواری برایمان بگذار!
- چه نواری می خواهی؟
- یه نوار شاد می خوام! نوار داک مصری شادی گذاشت. مهدی گفت: .ها، خیلی خوبه.
در فرصتی که مهدی موهایش را کوتاه می کرد، من مجلات و روزنامه هایی را که روی میز سلمانی بود، برداشتم و سرگرم شدم. در آن میان، توجهم به مصاحبه فرمانده سپاه سوم عراق در خصوص عملیات خیبر جلب شد. در آن مصاحبه چنین مضامینی آمده بود. ایرانیها با استفاده از عراقیهای خائن توانستند در هور نفوذ پیدا کنند. خائنان به مملکت، ایرانیها را آوردند و ما را غافلگیر کردند. ما جنگ سختی با ایرانیها داشتیم و توانستیم آنان را از شرق دجله اخراج کنیم؛ اما در جزیره مجنون، جنگ سختی کردیم و به رغم آنکه تلفات زیادی از ایرانیان گرفتیم، ایرانیان در آنجا مقاومت کردند و ما دیدیم اگر بخواهیم جزیره را پس بگیریم، تلفات خیلی زیادی خواهیم داد. از این رو جزیره فعلا دست ایرانیها است. ان شاء الله در فرصت مناسب آنجا را از چنگ آنان در خواهیم آورد.»
کار مهدی که تمام شد، از سلمانی در آمدیم و گشتی در شهر العزيز زدیم. من از پلهایی که روی رودخانه زده بودند، عکس گرفتم. در این شهر به منزل یکی از عوامل خودمان رفتیم و او اطلاعاتی را که درباره زرهی و توپخانه دشمن در منطقه به دست آورده بود، در اختیارمان گذاشت.
حوالی غروب، حسین ما را از خودرواش پیاده کرد. شب را در منزل شوهر خواهر مهدی میاحی گذراندیم. منزلش در هور غرب دجله بود. شام خوردیم و تا صبح همان جا ماندیم. خواهر مهدی، پسر پنج ساله ای داشت. مهدی گفت:
- با او حرف بزن! به عربی پرسیدم:
- خمینی بهتره یا صدام؟!
پسر بچه فوری مرا نگریست. در پاسخ مردد ماند. سرش را خاراند، مکث کرد و به پدرش نگاه کرد. مهدی گفت:
- بگو کی بهتره؟ .
_ من، من خمینی را می خواهم! گفتم:" خمینی پیره؛ صدام جوانه، کلت داره، لباس نظامی به تن می کنه. پسربچه در حالی که دستانش را تکان می داد، گفت: . نه، نه، نه. خمینی خیلی قشنگه! من خمینی را می خوام.
برایم لحظه شیرینی بود که دیدم عشق امام خمینی چنین در دل پسر بچه محروم عراقی خانه دارد.
پیگیر باشید
6.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥وعده تخلف ناپذیر الهی
#نیمه_شعبان
═✧☘️ 🌸☘️✧═
12.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📻 رادیو ثامن/ شماره پنج
🔰موضوع: بزرگترین آرمان بیانیه گام دوم آماده شدن برای ظهور حضرت ولی عصر (عج)
🎙کارشناس برنامه: استاد محسن نصری
✅ معاونت سیاسی ناحیه بسیج دانشجویی استان اصفهان
#نیمه_شعبان
#معیار
#ثامن
┄┅═✧☘️ 🌸☘️✧═┅┄
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💠السلام علیک یا صاحب الزمان💠
🌸هر صبح به عشقِ
مهدی نفس میکشم
وَ مـا هَــرچِـه داریـم
اَزْ تُـو داریم...🍃
#اللهمعجللولیڪالفرج
سلام علیکم
مراسم چهلمین روز
شهدای گمنام
بانوای گرم حاج محسن افشاری
زمان سه شنبه 10فروردین ساعت17:30
مکان:آرامستان فیض مزار شهدای گمنام
لطفا
اطلاع رسانی گسترده شود.
9.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا