eitaa logo
کوثر ولایت kosarvaliyt 🕊
67 دنبال‌کننده
659 عکس
248 ویدیو
39 فایل
ا✍️﷽ کوثر ولایت @kosarvaliyt 🕊 🕊 کانالی برای #اهل_علم_و_معرفت #یا_اباصالح_المهدی_ادرکنا به باغ خانه تو کوثرے بهشتےبود که بر ولاےتو دلبسته بودصبح الست ارسال هرپیام،قطره ای از دریای محاسن ومعارف قرآن و اهلبیت«ع»است.🍏 خادم؛پیشنهادے؛سخنـے؛انتقادے↙ @MSafad
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃﷽ا🌸🍃 یکی از زیباترین شعرهای 🍎🦋🍏 شاعر: سید حمیدرضا برقعی   شب همان شب که سفر مبداء دوران مي شد خط به خط باور تقويم مسلمان مي شد شب همان شب که جهاني نگران بود آن شب صحبت از به ميان بود آن شب در شب فتنه شب فتنه شب خنجرها باز هم چاره علي بود نه آن ديگرها مرد؛ مردي که کمر بسته به پيکار دگر بي زره آمده در معرکه يک بار دگر تا خود صبح خطر دور و برش مي رقصيد تيغ عريان شده بالاي سرش مي رقصيد آن است که تا لحظه ي آخر مانده در شب خوف و خطر مانده گر چه باران به سبو بود و نفهميد کسي و خود او بود و نفهميد کسي در شب فتنه شب فتنه شب خنجرها باز هم چاره بود نه آن ديگرها ديگراني که به هنگامه تمرّد کردند جان پيغمبر خود را سپر خود کردند بگذاريد بگويم چه غمي حاصل شد آيه ي ترس براي چه کسي نازل شد بگذاريد بگويم خطر عشق مکن جگر شير نداري سفر عشق مکن عنکبوت آيه اي از معجزه بر سر در دوخت تاري از رشته ايمان تو محکم تر دوخت از شب ترس و تباني چه بگويم ديگر؟! از فلاني و فلاني چه بگويم ديگر؟! يازده قرن به دل ام مي داني به لبم دوخته ام مي داني    باز هم يک نفر از درد به من مي گويد من زبان دوختم و خواجه سخن مي گويد: "من که از آتش دل چون خُم مِي در جوشم مُهر بر لب زده خون مي خورم و خاموشم" طاقت آوردن اين درد نهان آسان نيست شِقْشقِيّه است و سخن گفتن از آن آسان نيست مي رود قصه ي ما سوي سرانجام آرام دفتر قصه ورق مي خورد آرام آرام چشم وا کن احد آيينه ي عبرت شد و رفت دشمن باخته بر جنگ مسلط شد و رفت آن که انگيزه اش از جنگ غنيمت باشد با خبر نيست که طاعت به اطاعت باشد داد و بيداد که در بطن طلا آهن بود چه بگويم که غنيمت رکب دشمن بود داد و بيداد برادر که برادر تنهاست جنگ را وا مگذاريد پيمبر تنهاست يک به يک در ملاء عام و نهاني رفتند همه دنبال فلاني و فلاني رفتند همه رفتند غمي نيست مي ماند جاي سالم به تنش نيست مي ماند مرد که تا لحظه ي آخر مانده دشمن از کشتن او خسته شده درمانده در دل جنگ نه هر خار و خسي مي ماند جگر حمزه اگر داشت کسي مي ماند مرد آن است که سر تا به قدم غرق به خون آن چناني که علي از اُحد آمد بيرون مي رود قصه ي ما سوي سرانجام آرام دفتر قصه ورق مي خورد آرام آرام مي رسد قصه به آن جا که دل تنگ است مي فروشد را که رفيق جنگ است چه نيازي دگر اين مرد به دارد اِن يَکاد از نفس بر تن دارد آذين شده در همهمه آرام آرام تا قدم رنجه کند آرام آرام با رايحه ي گل آمد ناگهان شعر حماسي به تغزّل آمد مي رود قصه ي ما سوي سرانجام آرام دفتر قصه ورق مي خورد آرام آرام مي رسد قصه به آن جا که جهان زيبا شد با جهاز شتران کوه اُحد بر پا شد و از آن آينه با آينه بالا مي رفت دست در دست خودش يک تنه بالا مي رفت تا که از غار حرا ديگر آرد پيش چشم همه از دامنه بالا مي رفت تا شهادت بدهد است پله در پله از آن ماذنه بالا مي رفت پيش چشم همه دست پسر بين دست بالا مي رفت گفت: اين بار به پايان سفر مي گويم «بارها گفته ام و بار دگر مي گويم» راز خلقت همه پنهان شده در عين علي ست کهکشان ها نخي از وصله ي نعلين ست گفت ساقيِ من اين مرد و سبويم دستش بگذاريد که يک شمّه بگويم، دستش هر چه در عالم بالاست تصرف کرده شب معراج به من سيب تعارف کرده گفتني ها همگي گفته شد آن جا اما واژه در واژه شنيدند صدا را اما... سوخت در آتش و بر آتش خود دامن زد آن که فهميد و خودش را به نفهميدن زد مي رود قصه ي ما سوي سرانجام آرام دفتر قصه ورق مي خورد آرام آرام شهر اين بار کمر بسته به انکار هم گره انداخته در کار علي بگذاريد نگويم که اُحد مي لرزد ازين قصه به خود مي لرزد مي رود قصه ي ما سوي سرانجام آرام دفتر قصه ورق مي خورد آرام آرام مي نويسم که "شب تار مي گردد" يک مانده ازين قوم که برمي گردد الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم ┏━━━━━━━━🌺🍃━┓ 🕊 🕊 eitaa.com/kosarvaliyt ┗━━🌺🍃━━━━━━━┛‌