eitaa logo
کشته‌ی‌ِراه‌عشـق♡🇵🇸
22 دنبال‌کننده
80 عکس
94 ویدیو
0 فایل
‹بسم‍‌اللھ...🌱› . ^شهادت^ نام گرفت . وقتی "خدا" کسی را کشت ؛ از شدت "عشق" !♥️ . • 「آنچھ‌باید‌بدانید..ヅ!•• 「 @koshte_eshgh_info
مشاهده در ایتا
دانلود
از فرزند شهید اكبر زوار جنتى خواستن شعر بخونه؛گفت ميشه دعاى فرج بخونم؟آخه من روزی هزار بار دعای فرج می‌خونم! اینقدر‌ می‌خونم‌ تا امام‌ زمان‌ ظهور كنه.ميگن اگه آقا بياد، شهدا هم باهاش ميان. شاید يه بار دیگه بابامو ببینم... به سوز دل اين فرزند شهيد: [کشته‌یِ‌راهِ‌عشق🌻]! ‌
‌‌‌‌ دعای روز پنجم ماه مبارک رمضان [کشته‌یِ‌راهِ‌عشق🌻]! ‌‌ ‌‌‌‌
‌‌‌‌ دعای روز ششم ماه مبارک رمضان [کشته‌یِ‌راهِ‌عشق🌻]! ‌‌ ‌‌‌‌
‌‌‌‌ دعای روز هفتم ماه مبارک رمضان [کشته‌یِ‌راهِ‌عشق🌻]! ‌‌ ‌‌‌‌
‌‌‌‌ دعای روز هشتم ماه مبارک رمضان [کشته‌یِ‌راهِ‌عشق🌻]! ‌‌ ‌‌‌‌
‌‌‌‌ دعای روز دوازدهم ماه مبارک رمضان [کشته‌یِ‌راهِ‌عشق🌻]! ‌‌ ‌‌‌‌
‌‌‌‌ دعای روز سیزدهم ماه مبارک رمضان [کشته‌یِ‌راهِ‌عشق🌻]! ‌‌ ‌‌‌‌
2.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 🔅آیا کسی هست که در بخشیده نشه؟! 🔸خدا همه رو درماه رمضان میبخشه الا یک دسته از‌ آدمها رو... 🎤استاد [کشته‌یِ‌راهِ‌عشق🌻]!
🔸️گفته بودند یک فرمانده تیپ قرار است بیاید مدرسه برایتان سخنرانی کند. اسمش برونسی است. منتظر یک ماشین آنچنانی با چند همراه و محافظ بودیم که یک دفعه یک مردی با سبز رنگی روبروی در مدرسه ایستاد و می خواست برود داخل. جلویش را گرفتیم و گفتیم کجا، مراسم سخنرانی است و می خواهد سخنرانی کند. ایشان مکثی کرد و گفت: من برونسی هستم. 🕊 💔 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🆔️ @shahidaneh69🕊
▫️ماجرای عجیب در تولد فرزند اول چند سالی گذشت. بعد از پیروزی انقلاب و شروع جنگ، عبدالحسین راهی جبهه‌ها شد. بعضی وقت‌ها، مدت زیادی می‌گذشت و ازش خبری نمی‌شد. گاه گاهی می‌رفتم سراغ همسنگری هاش که می‌آمدند مرخصی. احوالش را از آن‌ها می‌پرسیدم. یک بار رفتم خبر بگیرم، یکی از بسیجی ها، عکسی نشانم داد. عکس عبدالحسین بود و چند تا رزمنده دیگر که دورش نشسته بودند. گفت: نگاه کنید حاج خانم، اینجا آقای برونسی از زایمان شما تعریف می‌کردن. یک آن دست و پام را گم کردم. صورتم زد به سرخی. با ناراحتی گفتم: آقا برونسی چه کار‌ها می‌کنه! کمی بعد خدا حافظی کردم و آمدم. از دستش خیلی عصبانی شده بودم. همه اش می‌گفتم: آخه این چه کاریه که بشینه برای بقیه از زایمان من حرف بزنه... چند وقت بعد از جبهه آمد. مهلتش ندادم درست و حسابی خستگی در کند. حرف آن جریان را پیش کشیدم. ناراحت و معترض گفتم: یعنی زایمان هم چیزیه که شما برین برای این و اون صحبت کنین؟! خندید و گفت: شما می‌دونی من از کدوم مورد حرف می‌زدم؟ بهش حتی فکر نکرده بودم. گفتم: نه. خنده از لبش رفت. حزن و اندوه آمد توی نگاهش. آهی کشید و گفت: من از جریان دخترم فاطمه حرف می‌زدم. یک دفعه کنجکاوی ام تحریک شد. افتادم تو صرافت این که بدانم چی گفته. سال‌ها از فوت دختر کوچکمان می‌گذشت، خاطره اش، ولی همیشه همراه من بود. بعضی وقت‌ها حدس می‌زدم که باید سرّی توی آن شب و توی تولد فاطمه باشد، ولی زیاد پی اش را نمی‌گرفتم. بالاخره سرّش را فاش کرد. اما نه کامل و آن طوری که من می‌خواستم. گفت: اون روز قبل از غروب بود که من رفتم دنبال قابله، یادت که هست؟ گفتم: آره، که ما رفتیم خونه خودمون. سرش را رو به پایین تکان داد. پی حرفش را گرفت. گفت: همون طور که داشتم می‌رفتم، یکی از دوست‌های طلبه رو دیدم. اون وقت تو جریان پخش اعلامیه، یک کار ضروری پیش اومد که لازم بود من حتماً باشم؛ یعنی دیگه نمی‌شد کاریش کرد. توکل کردم به خدا و باهاش رفتم... جریان اون شب مفصله. همین قدر بگم که ساعت دو، دو و نیم شب یکهو یاد قابله افتادم. با خودم گفتم:‌ای داد بیداد! من قرار بود قابله ببرم! می‌دونستم که دیگه کار از کار گذشته و شما خودتون هر کار بوده کردین. زود خودم رو رسوندم خونه. وقتی مادر شما گفت قابله رو می‌فرستی و می‌ری دنبال کارت؛ شستم خبر دار شد که باید سرّی توی کار باشه، ولی به روی خودم نیاوردم. عبدالحسین ساکت شد. چشم هاش خیس اشک بود. آهی کشید و ادامه داد: می‌دونی که اون شب هیچ کس از جریان ما خبر نداشت، فقط من می‌دونستم باید برم دنبال قابله که نرفتم. یعنی اون شب من هیچ کی رو برای شما نفرستادم، اون خانم هر کی بود، خودش اومده بود خونه ما.💔😭 خاطره‌ای از «معصومه سبک خیز»؛ همسر شهید برگرفته از کتاب «خاک‌های نرم کوشک»؛ روایت‌هایی از زندگانی شهید عبدالحسین برونسی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
9.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 فوووووووووق العااااااااده مهم پیشنهاد ویژه و مهم استاد پناهیان برای شبهای قدر 👆 هشدار عجیب و جدی آیت الله بهجت (ره)👆 لطفا تا جایی که توان دارید این 👆 کلیپ را قبل از امشب به دست همه برسونید...