از فرزند شهید #مدافع_حرم اكبر زوار جنتى خواستن شعر بخونه؛گفت ميشه دعاى فرج بخونم؟آخه من روزی هزار بار دعای فرج میخونم! اینقدر میخونم تا امام زمان ظهور كنه.ميگن اگه آقا بياد، شهدا هم باهاش ميان. شاید يه بار دیگه بابامو ببینم...
به سوز دل اين فرزند شهيد: #اللهم_عجل_لوليك_الفرج
[کشتهیِراهِعشق🌻]!
#شهدا #ماه_رمضان
6.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پروفسور دانشگاه توکیو با خواندن آیات روزه مسلمان شد 🤩😎
#فواید_روزه
#ماه_رمضان
#مثل_هانیه
[کشتهیراهعشق🌻]
دعای روز هفتم ماه مبارک رمضان
[کشتهیِراهِعشق🌻]!
#ماه_رمضان #رمضان
2.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥#تصویری
🔅آیا کسی هست که در #ماه_رمضان بخشیده نشه؟!
🔸خدا همه رو درماه رمضان میبخشه الا یک دسته از آدمها رو...
🎤استاد#حسینی_قمی
[کشتهیِراهِعشق🌻]!
🔸️گفته بودند یک فرمانده تیپ قرار است بیاید مدرسه برایتان سخنرانی کند. اسمش برونسی است.
منتظر یک ماشین آنچنانی با چند همراه و محافظ بودیم که یک دفعه یک مردی با #موتور_گازی سبز رنگی روبروی در مدرسه ایستاد و می خواست برود داخل.
جلویش را گرفتیم و گفتیم کجا، مراسم سخنرانی است و #فرمانده_تیپ می خواهد سخنرانی کند.
ایشان مکثی کرد و گفت: من برونسی هستم.
#شهید_عبدالحسین_برونسی🕊
#سالروز_شهادت💔
#ماه_رمضان
#شب_جمعه
#شهدارایادکنیم_باذکرصلوات
#سیدالغریب
#شهیدانه
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🆔️ @shahidaneh69🕊
▫️ماجرای عجیب در تولد فرزند اول #شهید_عبدالحسین_برونسی
چند سالی گذشت. بعد از پیروزی انقلاب و شروع جنگ، عبدالحسین راهی جبههها شد.
بعضی وقتها، مدت زیادی میگذشت و ازش خبری نمیشد. گاه گاهی میرفتم سراغ همسنگری هاش که میآمدند مرخصی. احوالش را از آنها میپرسیدم. یک بار رفتم خبر بگیرم، یکی از بسیجی ها، عکسی نشانم داد. عکس عبدالحسین بود و چند تا رزمنده دیگر که دورش نشسته بودند. گفت: نگاه کنید حاج خانم، اینجا آقای برونسی از زایمان شما تعریف میکردن.
یک آن دست و پام را گم کردم. صورتم زد به سرخی. با ناراحتی گفتم: آقا برونسی چه کارها میکنه!
کمی بعد خدا حافظی کردم و آمدم. از دستش خیلی عصبانی شده بودم. همه اش میگفتم: آخه این چه کاریه که بشینه برای بقیه از زایمان من حرف بزنه...
چند وقت بعد از جبهه آمد. مهلتش ندادم درست و حسابی خستگی در کند. حرف آن جریان را پیش کشیدم. ناراحت و معترض گفتم: یعنی زایمان هم چیزیه که شما برین برای این و اون صحبت کنین؟!
خندید و گفت: شما میدونی من از کدوم مورد حرف میزدم؟
بهش حتی فکر نکرده بودم. گفتم: نه.
خنده از لبش رفت. حزن و اندوه آمد توی نگاهش. آهی کشید و گفت: من از جریان دخترم فاطمه حرف میزدم.
یک دفعه کنجکاوی ام تحریک شد. افتادم تو صرافت این که بدانم چی گفته. سالها از فوت دختر کوچکمان میگذشت، خاطره اش، ولی همیشه همراه من بود.
بعضی وقتها حدس میزدم که باید سرّی توی آن شب و توی تولد فاطمه باشد، ولی زیاد پی اش را نمیگرفتم.
بالاخره سرّش را فاش کرد. اما نه کامل و آن طوری که من میخواستم. گفت: اون روز قبل از غروب بود که من رفتم دنبال قابله، یادت که هست؟
گفتم: آره، که ما رفتیم خونه خودمون.
سرش را رو به پایین تکان داد. پی حرفش را گرفت. گفت: همون طور که داشتم میرفتم، یکی از دوستهای طلبه رو دیدم. اون وقت تو جریان پخش اعلامیه، یک کار ضروری پیش اومد که لازم بود من حتماً باشم؛ یعنی دیگه نمیشد کاریش کرد.
توکل کردم به خدا و باهاش رفتم... جریان اون شب مفصله. همین قدر بگم که ساعت دو، دو و نیم شب یکهو یاد قابله افتادم.
با خودم گفتم:ای داد بیداد! من قرار بود قابله ببرم! میدونستم که دیگه کار از کار گذشته و شما خودتون هر کار بوده کردین. زود خودم رو رسوندم خونه. وقتی مادر شما گفت قابله رو میفرستی و میری دنبال کارت؛ شستم خبر دار شد که باید سرّی توی کار باشه، ولی به روی خودم نیاوردم.
عبدالحسین ساکت شد. چشم هاش خیس اشک بود. آهی کشید و ادامه داد: میدونی که اون شب هیچ کس از جریان ما خبر نداشت، فقط من میدونستم باید برم دنبال قابله که نرفتم. یعنی اون شب من هیچ کی رو برای شما نفرستادم، اون خانم هر کی بود، خودش اومده بود خونه ما.💔😭
خاطرهای از «معصومه سبک خیز»؛ همسر شهید
برگرفته از کتاب «خاکهای نرم کوشک»؛ روایتهایی از زندگانی شهید عبدالحسین برونسی
#ماه_رمضان
#سیدالغریب
#شهیدانه
9.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴
فوووووووووق العااااااااده مهم
پیشنهاد ویژه و مهم استاد پناهیان برای شبهای قدر 👆
هشدار عجیب و جدی آیت الله بهجت (ره)👆
لطفا تا جایی که توان دارید این 👆 کلیپ را قبل از امشب به دست همه برسونید...
#شب_قدر
#ماه_رمضان
#زندگی_با_ایه_ها
✅