eitaa logo
حوزه های علمیه خواهران کشور
17.3هزار دنبال‌کننده
19.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
152 فایل
کانال رسمی مرکز مدیریت حوزه‌های علمیه خواهران پایگاه خبری و رسانه‌ای حوزه‌های علمیه خواهران: whc.ir" rel="nofollow" target="_blank">news.whc.ir پورتال مرکز مدیریت حوزه‌های علمیه خواهران: whc.ir ارتباط با ادمین: @Maseiha110 @whc_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | کفنش را آورد تا من امضا کنم. 🔹 آیت الله از @kowsarnews | کانال رسمی حوزه‌های علمیه خواهران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببينيد | خاطره رهبر انقلاب از دوران تبعيد در ايرانشهر و برگزاری هفته وحدت 🌷🌾🌷🌾🌷🌾 🌸کانال رسمی حوزه‌های علمیه خواهران 🆔 @kowsarnews ┈┉┅━❀💠❀━┅┉┈
🏷 ❇️ عقیق یمنی برایم خاطرات ماه عسلمان را زنده می کند. خاطرات کربلا و بین الحرمین را. انگشترم را می گویم. اما امروز نمی دانم چگونه نگین عقیق یمنی اش افتاده. قبلا هم یکی دوبار افتاده بود. هر بار که پیدا می شد به خودم می گفتم تا عقیقش غیب نشده فکری به حالش بکنم. یکی از روزهایی که در شهر کربلا بودیم جناب همسر دستم را گرفت و باهم به مغازه ی نقره فروشی رفتیم. همسرم رو به من کرد و گفت: یکیو انتخاب کن از کدوم خوشت میاد؟ من که برق رضایت و ذوق زدگی از چهره ام پیدا بود پاسخ دادم: عه نشد دیگه من عقب وایمیستم تو انتخاب کن و برام بیار. خیلی زود انگشتری زیبا را انتخاب کرد و گفت: ببین دوتا قلب داره یه نگین عقیق هم وسطش. تا همین یکی دو ساعت پیش هم نگینش را داشت. اما حالا نمی دانم کجا افتاده. همه جا را دنبالش گشته ام... دوست دارم زمان بایستد و من بتوانم عقربه های ساعت را به عقب بکشانم اما نمی شود. کسی در ذهنم مدام زمزمه می کند حالا همین طور در کارهایت امروز و فردا کن... . 📌امروز و فردانکن 📙کوثر بلاگ 🖋سایه ‌ 🌸کانال رسمی حوزه‌های علمیه خواهران 🆔 @kowsarnews
👥مذاکره حرف زدن با بعضی از آدم هل مثل مذاکره ی امروز من و زینب کوچولو بی نتیجه است. وقتی کلی تلاش کنی که اجی مجی لاترجی صحیح است و او اصرار که نه اجی مجی یا فرجی. سند هم برایت می آورد که همان یافرجی بعد از نماز در مسجد است. مجبور می شوی به قبول تفاهم نامه ی اجباری که باشد همان اجی مجی... اینکه خوب است هنگام بازی گل یا پوچ هر دو دستش خالی بود. به اصطلاح گل را در جیب لباسش قایم می کرد. دوباره نشستیم سرمیز مذاکره. اینکه گل باید در یکی از دست هایت باشد و ما حدس بزنیم. باز همان آش و همان کاسه نه همین که من می گویم. توپ و تشر هم می زد. مجبور شدیم برای اینکه آبمان با هم در یک جوی برود حرف او را قبول کنیم. خدا برایتان نخواهد روزی با فرد بی منطقی مذاکره کنید. اگر گفت مرغ یک پا دارد یعنی دارد... . 📙کوثر بلاگ 🖋آسیه طاهری، شهرکرد، فاطمیه 🌸کانال رسمی حوزه‌های علمیه خواهران 🆔 @kowsarnews
به نام من به کام دیگری ✍قبلا هم دعوت شده بودم برای سخنرانی اما این بار مدلش فرق می کرد. البته فکر نکنید که من خیلی سخنران هستم نه اصلا! چند روز پیش به اصرار قبول کردم که در محفلی حضور بهم رسانده و لالایی بخوانم برای مستمعینی که بدنبال وقتی برای استراحت می گردند. از طرف مرکز مربوطه تماس گرفتند که دعوت نامه ی شما فلان مرکز است و اگر زحمت نیست خودتان تحویل بگیرید. تماس گرفتم و از دعوت نامه سراغی گرفتم. گفتند دعوت نامه هست اما برای شما نیست! از قضا تشابه اسمی پیش آمده بود و من به داستان واقف بودم و آنها نه! البته من هم اصراری نکردم. مشغول کار شدم. از مرکز مربوطه تماس گرفتند که دعوت نامه را تحویل گرفتید یا نه؟ داستان را که برایشان تعریف کردم گفتند ما که اصلا فلانی را دعوت نکرده ایم این برنامه ویژه ی این گروه خاص است که شامل فلانی نمی شود. اما مهم این بود که فلانی با تمامی اعتماد به سقفی که داشت خودش را دعوت شده می دانست. شرط ورود به جلسه داشتن کارت دعوت بود و حالا من که مثلا مهمان نیمچه ویژه ی برنامه بودم دعوت نامه ای نداشتم. نه آنها من را می شناختند و نه من آنها را. قرار شد من بدون دعوت نامه بروم و خودم را معرفی کنم. روز موعود که فردای همین امروز می شد رسید. هیچ کس من را نمی شناخت خودم را هم معرفی کردم اما کسی نشناخت. کمی نشستم دیدم فایده ندارد. گفتم شاید یادشان از من رفته برای همین با مسئول مربوطه تماس گرفتم که من فلان جا نشسته ام. منتظر بودم تا نوبت به ارائه بحث من برسد که در واقع برنامه ی اصلی به حساب می آمد. که دیدم به به فلانی با کارت دعوت من خیلی راحت وارد شد. لبخند زنان و خرسند از اینکه توانسته بود در برنامه شرکت کند خودش را به ردیف آخر رساند و نشست. ته دلم گفتم کارت دعوت غصبی هم این همه لبخند دارد. خلاصه با اینکه در برنامه متوجه شد داستان از چه قرار بوده اما خدا روشکر رو که نیست همان داستان سنگ پا و این صحبت ها اصلا بروی مبارکشان نیاوردند... 📙کوثر بلاگ 🖋آسیه طاهری، شهرکرد، فاطمیه 🌸کانال رسمی حوزه‌های علمیه خواهران 🆔 @kowsarnews 🌐 news.whc.ir
روز سیزده فرودین سال ۱۴۰۱، مثل سال های گذشته وسایل لازم برای گردش را در ماشین جابه جا کردیم اما پیرزن خوش رویی چند خانه آنطرف تر روی صندلی کوچکی نشسته بود و با تسبیح ذکر می گفت... پس از تفریح و صرف نهار برای فرار از ترافیک برگشت، دو ساعتی تا غروب مانده بود که به طرف خانه حرکت کردیم... وقتی رسیدیم با کمال تعجب دیدم پیرزن نشسته و مشغول تمیز کردن برنج است. کنجکاو شدم و جلو رفتم و پس از سلام و احوالپرسی بدون مقدمه پرسیدم: ـ مادرجان چرا تنها نشستی؟ می رفتین گردشی، تفریحی... ـ بشین دخترم تا بگم برات! از کیف پول کوچکش عکس چهار فرزند شهیدش را نشانم داد و تاریخ شهادت و اسم آنها را گفت. دست روی عکس آخری گذاشت و ادامه داد: ـ این عکس رضاست تو اروند غواص بوده اما هنوز هیچ خبری نیست... هر روز میشینم شاید خبری بیاد...، محسن، احمد و صادق بهشت زهران اما دلم پیش رضاست... 📌روابط عمومی و امور بین الملل ✍️ کوثر بلاگ، صبح انتظار 🆔 @kowsarnews 🌐 news.whc.ir
🏷 دختره فکر کرد می‌تونه شهید رو به گناه بکشونه 😆👇 محل کارمان شمال تهران بود. یه روز دیدم خیلی گرفته و ناراحته. پرسیدم: چیزی شده؟! کمی سکوت کرد و آروم گفت: چند روزه یه دختر بی حجاب به من گیر داده! گفته تا تو رو به دست نیارم ولت نمی‌کنم!» زدم زیر خنده. بعد نگاهی به قد و بالای خوش تیپ ابراهیم انداختم و گفتم: با این تیپ و قیافه که تو داری، این اتفاق خیلی عجیب نیست! گفت: یعنی چی؟! یعنی به خاطر تیپ و قیافه‌م این حرفو زده؟ گفتم: شک نکن! فرداش تا ابراهیم رو دیدم خنده‌م گرفت. با موهای تراشیده آمده بود محل کار، بدون کت و شلوار! فرداش با یه پیراهن بلند و چهره‌ی ژولیده، حتی یه روز با شلوار کردی و دمپایی اومده بود! این قدر این کارو ادامه داد که از شرّ اون قضیه راحت شد. 🌹 شهید ابراهیم هادی 📗 سلام بر ابراهیم، ص55 اداره خبر و اطلاع رسانی 🆔 @kowsarnews 🌐 news.whc.ir
🏷 گنده‌لات و خالکوبی اسم امام خمینی 😲😨 هر شب کاباره، دعوا، چاقوکشی و... زندگی شاهرخ در غفلت و گمراهی ادامه داشت. تا اینکه دعاهای مادر پیرش اثر کرد. مسیحا نفسی آمد و از انفاس خوش او مسیر زندگی شاهرخ تغییر کرد ۵۷ بود. شب و روز می‌گفت: «فقط امام، فقط خمینی (ره)» وقتی در تلویزیون صحبت‌های حضرت امام پخش می‌شد، با احترام می‌نشست. اشک می‌ریخت و با دل و جان گوش می‌کرد. می‌گفت: «عظمت را اگر خدا بدهد، می‌شود خمینی، با یک عبا و عمامه آمد. اما عظمت پوشالی شاه را از بین بُرد.» همیشه می‌گفت: «هرچه امام بگوید همان است.» حرف امام برای او فصل الخطاب بود. برای همین روی سینه اش خالکوبی کرده بود که: فدایت شوم خمینی! 🌹 شهید شاهرخ ضرغام 📚 ، ص10 اداره خبر و اطلاع رسانی 🆔 @kowsarnews 🌐 news.whc.ir
🏷 وسط روضه گریه نمی‌کرد فحش می‌داد 😳😆 یکی‌شون از بقیه بدتر بود. همیشه از خوردن مشروب و کارای خلافش می‌گفت. نه نماز نه روزه، به هیچ چیز اهمیت نمی‌داد. به ابراهیم گفتم: آقا ابرام اینا کین دنبال خودت می‌یاری؟! با تعجب پرسید: چطور، چی شده؟! گفتم: دیشب این پسر دنبال شما وارد هیئت شد. حاج آقا داشت از مظلومیت امام حسین علیه‌السلام و ظلم یزید می‌گفت. این پسره هم با عصبانیت گوش می‌کرد. وقتی چراغا خاموش شد، به جای اشک، مرتب فحشای ناجور به یزید می‌داد! ابراهیم یدفعه زد زیر خنده و گفت: عیبی نداره، این پسر تا حالا هیأت نرفته و گریه نکرده. مطمئن باش با امام حسین علیه‌السلام که رفیق بشه تغییر می‌کنه. ما هم اگه این بچه‌ها رو مذهبی کنیم هنر کردیم. 🌹 شهید ابراهیم هادی 📗سلام بر ابراهیم، ص21 اداره خبر و اطلاع رسانی 🆔 @kowsarnews 🌐 news.whc.ir