eitaa logo
حوزه های علمیه خواهران کشور
17.2هزار دنبال‌کننده
20هزار عکس
3.7هزار ویدیو
152 فایل
کانال رسمی مرکز مدیریت حوزه‌های علمیه خواهران پایگاه خبری و رسانه‌ای حوزه‌های علمیه خواهران: whc.ir" rel="nofollow" target="_blank">news.whc.ir پورتال مرکز مدیریت حوزه‌های علمیه خواهران: whc.ir ارتباط با ادمین: @Maseiha110 @whc_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلم کوتاه «چقد وقت داری..؟» ⏱ شاید بعد از دیدن این فیلم کوتاه یه تصمیم مثبت بگیری... 💚 🏷 🌸کانال رسمی حوزه‌های علمیه خواهران 🆔️ @kowsarnews 🌐 news.whc.ir
مؤمن در نماز مثل ماهی توی آبه. همونجور که ماهی از آب سیر نمی‌شه، مؤمن هم از عبادت خسته نمی‌شه... 📖 الهیه، ص۳۵. 🏷 🌸کانال رسمی حوزه‌های علمیه خواهران 🆔️ @kowsarnews 🌐 news.whc.ir
خانواده‌ای که زن و شوهر هر دو رئیسن، یه خانواده‌ی بی‌سرپرسته. 🏷 🌸کانال رسمی حوزه‌های علمیه خواهران 🆔️ @kowsarnews 🌐 news.whc.ir
🏷 ساعت‌کاری اداره‌ها از شنبه به‌حالت قبل بازمی‌گردد 🔹رئیس سازمان اداری: ساعت آغاز به‌کار دستگاه‌های اجرایی ملی مستقر در تهران از شنبه ۱۶ شهریور ۷ تا ۹ صبح به‌صورت شناور و در استان‌ها از ساعت ۷ خواهد بود. در اداره‌های نظامی، انتظامی و امنیتی ۶:۳۰ خواهد بود. 🌸کانال رسمی حوزه‌های علمیه خواهران 🆔️ @kowsarnews 🌐 news.whc.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥تصاویری از حال و هوای کربلا 🏷 🌸کانال رسمی حوزه‌های علمیه خواهران 🆔️ @kowsarnews 🌐 news.whc.ir
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با فرهنگ غرب چه کار کنیم؟ 🏷 🌸کانال رسمی حوزه‌های علمیه خواهران 🆔️ @kowsarnews 🌐 news.whc.ir
🏷 (قسمت آخر) حسن با عجله برگشت و گفت؛ «ببخشید، خب تو فضا بودی خراب.»  علی پس از آخرین کام، سیگار را به جاسیگاری سپرد و گفت؛ مست، دست به دیوار خونه های کوچه، یواش یواش می رفتم، رسیدم به در خونه ای که، صدای روضه و نوحه میومد، تکیه دادم و همونجا نشستم، تو حال و هوای خودم بودم، دستی به شونم خورد و گفت؛ «آقا، چرا اینجا نشستید بفرمایید داخل» تا خواستم بگم آخه من. «مجلس امام حسین(ع) برای همه جا هست، خوش آمدید» با هزار زور و زحمت وارد شدم و دم در نشستم، مرد هر چه تعارف کرد، جلوتر نرفتم، مداح همون نوحه ای که خوندم و می خوند، دلم شکست زار زار به حال خودم گریه می کردم و تو دلم می گفتم؛ خدایا این چه حکمتیه من و تواین حال کشوندی اینجا. خانوم رقیه نجاتم بده. شهر پر از غوغا، شور و هیجان، شاه خائن رفته بود و با آمدن امام بوی پیروزی انقلاب، همه جا را پر کرده بود. مرد در یکی از خیابان های اطراف خانه اش رها شده، رهگذرها بالای سرش جمع شده بودند، یکی از آنها او را شناخت. در خانه به صدا درآمد، دخترک با ناامیدی در را باز کرد، عروسک از دست های کوچکش افتاد، همسایهٔ پرستار، با عجله آمد، زخم ها را دور از چشم های پر اشک دختربچه، ضدعفونی و باندپیچی کرد و گفت؛ «فقط بذارید استراحت کنه.این مسکن ها رو هشت ساعتی بهش بدید، فردا انشالله میام» فردای آن شب، رقیه و مادرش، بالای سر مرد نشسته بودند، احمد چشم هایش را باز کرد و پس از چند دقیقه گفت؛ «دختر عزیزم، چه عروسک نازی داری»، بابا خوبی، یه آقایی آورد گفت از طرف داش علی. مادر جلوتر آمد و گفت؛ «راستی علی آقا را می شناختی، فراریش دادی» آره، یه شب سرد زمستون. مامور شدم دعوتش کنم به روضه امام یارالی بابام وای... پایان ✍ 🌸کانال رسمی حوزه‌های علمیه خواهران 🆔️ @kowsarnews 🌐 news.whc.ir