eitaa logo
کانال‌حوزه‌علمیه‌خواهران‌البرز
1.4هزار دنبال‌کننده
13هزار عکس
2هزار ویدیو
358 فایل
کانال‌مدیریت‌حوزه‌علمیه‌خواهران‌استان‌البرز منتظر ارسال اخبار شما هستیم eitaa.com/kowsarnews_Alborz اطلاع رسانی ☎️شماره تماس : 📞 02634995630
مشاهده در ایتا
دانلود
بنام نامی نامی که سنگر ندارد بی گمان الله اکبر به نام نامی الفاظ گویا که برپا کرده هر جایی علم را الهی آگهی بر آن سحرگاه که روز جمعه ای آمد به ناگاه میان غصه ای انبوه و جانکاه ز هجر روی آن محزون دلخواه ندیده هر که وی را عاشق اوست هر آنکه وصف وی بشنیده از دوست اگر چه دشمن هم عصر مولا نکرده غفلت از این روز والا به مکر و حیله و تزویر و نیرنگ به جنگی آمده در آن ، شباهنگ بر آنکه در جهان یاد خدا را نموده از دل و جان آشکارا اگر چه بر چنین ، نفرین تنها نبوده پاسخ یاران مولا همان هایی که بر جنگ برابر نهاده تیغ خود را نابرابر بر آنکه دشمن غدار دین است سزای دشمن ملعون همین است چرا که آن حرامی ها ز هر جا به خون غلتانده یاران دگر را نمود اینچنین ظلمی ز آن ها به روز روشن و آن هم هویدا نمود دشمنی بی حد و پیداست دلیل دشمنی ، هر که خدا خواست ندارد بر زبان وی هم جز این را الهی ما رأیتُ الّا جمیلا الهی آگهی برآنکه خودسر در این دنیا نموده ظلم بر هر که بوده در جهان بی یار و یاور به جرم بودن بر دین برتر اگر با این چنین هایی مقدر نموده خالق این قوم برتر که در هر آنچه او نامد بلایا که باشد بر سر هر آنکه وی را بجز یاد خدا در دل ندارد اگرچه بر چنین ، همدل ندارد نه بیم و حسرت و افسوس و آه است نه بیمی در هر آنکه بی پناه است نه بیم بودن در این بلایا نه بیمی از حرامی ها ز هر جا اگر چه بودن در دار دنیا شود ره توشه آن دار عقبا هر آنکه مکتبش باشد حسینی بجوید این چنین را در بزرگی نه زیر ظلم و جولانی که آن را ستمگر می‌نهد بر وی ز هر جا چراکه دشمن غدار خود را کند نابود در این دار دنیا اگر هم کشته میدان شود او شهیدی باشد و با یاد نیکو چنین ره توشه ای را هر وطن دوست بخواهد چون چنین کردار ، نیکوست خدایا جمعه ای دیگر به یکبار بیامد در چنین حالی چو هر بار که بوده منجی محبوب غمخوار به دور و غایب و تنها ز انظار اگرچه با چنین حالی خدایا نوید آمدن را داده مولا اگرچه بوده وی ، زیبنده بنده بخواهد بودنش ، هر آنکه بنده بنامد هر که او ، وی را ببیند همو را در همین دنیا ببیند نباید چشم بد ، وی را ببیند گزندی از جهان تا وی نبیند هر آنکه بوده وی در دار دنیا بخواهد یا که نه ، از دل ز هر جا جز این از رحمت ایزد نشاید که وی قائم شود بر امر باید اگر چه دیدن وی با دو دیده بود لطفی که کس آن را ندیده اگرچه غایب و ناگفته پیداست که وی در سایه الطاف والاست به الطاف خفی با مهر سرشار خدایا اینچنین وی را نگه دار خدایا می دهی پاداش نیکو به اجر محنت دوری از او مقدر کن ببیند روز موعود هر آنکه با همین گردیده خشنود رقیه عبداللهی نیکجه حوزه تخصصی زینبیه
بسم رب الشهدا سلام بر بدن‌های لاله گون سرزمینم سلام بر دل‌های صبورانه شان سلام بر قامت بلند سرو نشانان و سلام بر همه هم وطنان و ازادیخواهان جهان شاکر خدای متعال هستیم بابت توفیق نابودی رذل ترین دشمن پر آوازه که در قرآن بسیار یاد شده دشمنان‌ ما ندیدند و نفهمیدند که مردان این سرزمین با تاسی از علمدار بی بديل کربلا صلات جهاد برپا می‌کنند و زنان مان زينب گونه در آن تاریکی های خشم و نفرت چراغی می‌شوند برای دل‌های دردمند شیر زنانی که دامانشان عطر و بوی یاس می‌دهد بارها عباس هایی را در معرکه جهاد اربا اربا در آغوش گرفته اند ولی لحظه ای در دل ترک امید نکردند و چراغ دلشان خاموش نمیگردد و با تمام وجود، بعد لاله هایشان نجوای قهرمانانه سر دادند . آری اینجا معارف تربیتی بوی زينب و زهرا سلام الله علیها می‌دهد بوی وجود و عطر خوش استقامت. ✍مریم صادق کوهستانی حوزه بقیع
ایران امام زمان (ع) .… سرزمینی زنده و سرشار از سربلندی و غرور با رودهایی جاری ، چون خون ، در شریان‌های تاریخ ، با درختان سرو ، همانند بلند قامتان کوچک جنگلی ، که استقامت و دلیریشان زبانزد هر آزاد مرد خرد اندیش است .نامش که می‌آید، رعشه بر دل نااهلان و دژخیمان می‌افتد . دل هزاران ساله‌ی این سرزمین به عشق ساکنانش می‌تپد. جایی که هر روز ، طلوعش ، با نگاه و رحمت الهی آغاز و غروبش با صدای دلنشین و نغمه‌ی اذان ، پیچیده در گوش جان مردمانش به پایان می رسد . در کوچه‌های همین خاک، اشک و لبخند به هم بافته‌ شده اند. ایمان، چون چشمه‌ای زلال، از دلهای زخم‌ خورده‌ اش ، می جوشد. گاهی روزگار ، آن‌قدر تار می‌شود که امید، پشت بغض‌ها سو سو می زند . اما دوباره ، با روحی که در جان این سرزمین دمیده می شود ، از لابه‌لای انگشتان گره شده ، و از حنجره هایی که ساز حق و حقیقت را می نوازنند و در صبح پیروزی ، سپیده می‌دمد. اینجا مادرها ، جگرگوشه هایشان را نذر آزادی میهن می‌کنند ، فرزندانشان جانفشانی می کنند ، شهید می شوند ، اما ذره ای از خاک پاک ملک مادریشان را نمی‌دهند . پدران این سرزمین ، نسلی را که از خود باقی گذاشته اند ، تحسین و به آنها افتخار می کنند . ما ساکنین سرزمینی هستیم ، که رهبری دارد فرزانه و مدبر ، مریدانش ، درد را بلد ، زخم را چشیده و امید را بر پهنه سترگ مرز و بومش گسترانیده اند . از دل آماج ها و دشمنی ها ، شجاعانه بیرون آمده و عاشقانه‌تر نغمه ی ؛ « در راه تو ! کی ارزشی دارد این جان ما ؟ پاینده باد خاک ایران ما » را سر دادند . حال این روزهای این سرزمین ، شگفتانه است . خیابان‌ها پُر است از خونهای به ناحق ریخته ای که بوی عطر سیب می دهد . نقش رشادت های دختری از این سرزمین بر دیوار نگاره شهر .... خاطره‌ی لبخند یک کودک شهید .... نگاه مهربان یک پدر سربلند .... و امیدی که با هر صدای الله اکبر ، محکم‌تر می‌شود. آری ! جنگ است .... خون جوانان ما ، میچکد از چنگ پلیدترین آدمهای این کره ی خاکی اسرائیل ، این قوم جعلی و حرامزاده. با خیال‌های خامی که در سر دارد. زهی خیال باطل.... ما دلمان خوش است به رهبری دلیر که سکان دار این کشتی مبتلا به تلاطم های زمانه است … رهبر این سرزمین، مثل چراغی همیشه روشن... با دستانی که علم اجداد مطهرش را بالا گرفته ، با قلبی مطمئن و کلامی نافذ همه را دور هم نگاه داشته. او یادمان داد ؛ ایران و ایرانی یعنی: ایستادگی در برابر ظلم و ظالم و آزادی با اجرای عدل ، عدالت و حق و حقیقت ، در زیر سایه ی انقلاب اسلامی میسر است. او یادمان داد ؛ این انقلاب به دست نا اهلان نخواهد افتاد و علم به دست صاحب اصلی این سرزمین یعنی بقیة الله الاعظم ارواحنا فداه خواهد رسید . 🖊️ راحله بینایی مدرسه علمیه فاطمیه کرج
ایران نشانی در جهان با نام ایران نباشد این نشان بی نام ایران اگرچه ناخوشی ها در خوشی ها پدید و بوده در ایام ایران نبوده مانعی هر آنچه بوده از آنچه آن شود بر کام ایران ندارد گفت و گویی این سخن که نبیند هیچ جز اکرام ایران نبوده بی طمع بر خاک پاکش همان بدخواه نافرجام ایران نبودِ واهمه ، از بودِ آن ها نموده خوش چنین فرجام ایران برای اعتلای نام ایران تمام همت اقوام ایران خوشا آن لحظه‌ای را هرکه انسان بخواهد بشنود اسلام ایران سلامی بر هر آنکه خالصانه شود با جان و دل همگام ایران رقیه عبداللهی نیکجه حوزه علمیه تخصصی زینبیه کرج
بسم الله الرحمن الرحیم آنانکه که سراغِ سیمرغ را در قفس میگرفتند، به ناگاه بر فرازِ آسمان آن را دیدند. من یک سربازم، تحت اَمرِ فرمانده. یاد گرفته ام فقط گوش به فرمانِ او باشم. حال که در این بُرهه ی سخت ِتاریخی قرار گرفته ام، بیشتر از قبل قدمهایم را در مسیر قدمهای فرمانده ام قرار میدهم و هر لحظه اینطور زمزمه میکنم: یااللهُ یا رحمنُ یا رحیم ،یا مقلب القلوب،ثَبت قلبی علی دینک. حاضر نیستم حال که به انتهایِ این مسیر دارم میرسم، عقبگرد بزنم و از قافله ی ظهور جا بمانم.قافله ای که فدایی ولایت ، فراوان دارد و همگی سمعاً و طاعتاً امر ولایت هستند. امروز بر خودم مثلِ قبل واجب میدانم که سخنی بر زبان نَیاورم و سکوت کنم و فقط تحتِ فرمان او به جلو بِرَوم و مانند یک سرباز وظیفه شناس تمامیت او را برای خودم حفظ کنم. باشد در این زمانِ امتحان، سربلند بیرون بیایم و حرام باد بر من اگر حرفی در جهت خلاف تصمیم فرمانده ام بر زبان بیاورم. ✍سمیرا سامرنژاد مدرسه علمیه حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها Khadijehkobra.whc.ir
فتح در غبار صلح در سرزمینی که خاک، با جوهر خون، رزم‌نامه‌ی ایمان می‌نگارد، و شقایق‌ها بی‌هیاهو در پادگان‌های بی‌نام می‌شکفند، واژه‌ی «صلح» از زبانِ دیوصفتان، همان صلح تحمیلی‌ست؛ آغشته به زهرِ کهنه‌ی باروت و خیانت، پنهان در غلافِ لبخندی مسموم. ما، از تبارِ خنجرهای پنهان در شبیم؛ فرزندانِ بدر و خیبریم، بر نی‌زارهای نینواهای امروز ایستاده‌ایم؛ آنجا که اگر تیغ در نیام رود، شرافت به خاک می‌افتد. ای آمریکا! ای فرعونِ نقاب‌دارِ عصر! آغازِ کینه‌ات از کودتای مصدق است تا مسلخِ غزه و یمن. تو با دست‌هایی آلوده به خونِ مظلومان، از صلح می‌گویی؟ صلحی آغشته به طمع و نیرنگ؟! ما را از غنی‌سازی می‌ترسانی تا بر نانِ گندیده‌ی تمدنِ پوسیده‌ات سجده کنیم؛ و با سایه‌ی تحریم، ما را به صفِ گدایی بنشانی؟ غافل از آن‌که غنای حقیقی، از مکتب عاشورا برخاسته است. تو سرداران‌مان را ترور کردی، و ما شهیدان را فانوسی ساختیم بر نیزه‌های بلند مقاومت؛ بر بازوانی که آسمان، بر آن تکیه زده است. از موشک‌های ما می‌هراسی؟ چرا که در جانشان آیاتی نهفته است که هیچ سپری را تابِ شنیدنش نیست؛ هر «خیبر»، هر «ذوالفقار»، هر «فتح»، تیری‌ست در قلبِ سپاهِ یأجوجِ باطلتان. ما، صلح را در تدفینِ شرافت و ذلت نمی‌جوییم؛ و هرگز، دست بیعت با یزیدیان نمی‌دهیم، اگرچه کوچه‌های کوفه را با زر فرش کنند. موشک‌های ما، نه بانگِ جنگ، که سپرِ عزت‌اند؛ نه ابزار تهدید، که عصای موسی است در وادیِ سحرِ غرب. آسمان، نه با ابرهای تحریم، که با «نَصْرٌ مِّنَ اللَّهِ وَفَتْحٌ قَرِيبٌ» گشوده می‌شود. ما، وارثانِ اسماء مقدسی هستیم که با طنین‌شان، جهان در سکوتی خاشع زانو می‌زند؛ نسلی که به‌جای امضای صلح‌نامه‌ها، مُهر ایمان بر پیشانی شب می‌کوبد. و تو، ای افعیِ عدالت‌نما! ما را از مرگ مترسان؛ که ما با مرگ، ازلی‌ترین پیمان را بسته‌ایم. و اگر گوشِ تاریخ هنوز می‌شنود، بنویس: ما به قبله‌ای سجده بردیم، که آتشِ دشمن، حتی نامش را نمی‌سوزاند. ✍لیلا عطادوست مدرسه علمیه حضرت فاطمه معصومه( سلام الله علیها) هشتگرد
«ما ایستاده‌ایم» ما فرزندان روضه‌ایم... روضه‌ای که از دلِ خاکِ کربلا جوشید و جهان فهمید: سکوت در برابر ظلم، شریک بودن در جنایت است. ما از سرزمین قاسم و اکبر آمده‌ایم دل‌هامان زخمیِ غزه است، چشم‌هامان بیدار در قدس، و مشت هامان گره کرده بر قلب نحسِ صهیونیسم و استکبار. ای آمریکا! تو سال‌ها دروغ گفتی... به نام آزادی، خاک گرفتـی به نام حقوق بشر، خون ریختـی و امروز، رو به افول هستی در مقابل فریاد ملت‌ها... ما با حسین آموخته‌ایم که حتی اگر تنها باشیم، نباید در برابر ظلم زانو بزنیم حتی اگر تشنه باشیم، نباید حق را معامله کنیم. ای صهیون! تو حساب نکردی که در این خاک، کودکان با ذکر "یا زینب" به دنیا می‌آیند و نوجوانان، با کوله‌پشتی شهادت بزرگ می‌شوند؟ ما وارثان فاطمه ایم... و این پرچم، تا ظهور مهدی (عج)، بر زمین نخواهد افتاد. لبیک یا حسین... لبیک یا زینب... لبیک یا مهدی... ما ایستاده‌ایم. ✍سارا نودهقان حوزه علمیه تخصصی کوثر فردیس
بوی آشنا .... بر مشامم می‌رسد ، هر لحظه بوی آشنا در دلم ترسم بمانم ، در خرابه ، بی شما تشنه ی قاب نگاهت ، ای پدر ، رخصت بده تا بگیرم در بغل ، سر ، را ، در این ، شام بلا کاش یک شب ، زیر نور ماه ، باز آیی پدر تا شوی آرام جانم، تا ببارد ، چشم ما طفل محزون توأم، بی تاب آغوش پدر بر مشامم می‌رسد ، هر لحظه بوی آشنا ✍راحله بینایی مدرسه علمیه فاطمیه کرج
پیغام نی زار بِه دوشِ باد، پیغامی ز نی‌زاران گذر کرد کَهَن خورشید، در شامِ بلا، افسانه سر کرد ستونِ کربلا لرزید، تیغ از خویش ترسید زمان آیینه‌ای شد، رازِ خون را منتشر کرد ز چشمِ اصغر افتاد آسمان، با رنگِ تشویش که شش‌ماهه، قیامت را به دنیا جلوه‌گر کرد علی‌اکبر، به برقِ گام‌هایش، شب نمی‌ماند شُهاب افتاد، امّا اختران را بیشتر کرد قمرها سر بریدند و زمین فانوس شد باز که هر شهزاده‌ای با مرگ، تقدیرش هنر کرد زهیر و حُر، دو آیینه، یکی در صبح افتاد یکی در نیمه‌ی شب، خویش را دیگر نظر کرد تنِ مجروحِ عباس، ز سوگِ دجله برخاست ولی در دست‌هایش، موج را معنا دگر کرد عروسِ شام، زینب شد، که با آوازِ خطبه سپهرِ شام را در روشنی‌ها مختصر کرد و رفت از نیزه‌ها، خونین پیامِ عاشقی را که هر نیزه، برای نسلِ فردا بال و پر کرد به گَردِ نعلِ اسبان، لاله می‌رویید در خاک که خون آیین‌ترین تسبیح را آن دشت تر کرد و اینک، روزگارِ ماست، و خونی تازه جاری‌ست به رگ‌های شهیدانی که لب را از شرر کرد دوباره حرمله آتش به قلبِ خیمه افکند که آتش آب را هم در دلِ صحرا سفر کرد ولی این بار، اینجا پرچم از دستانِ مولاست که با تدبیرِ نور، آن کشتی‌ عشق از خطر کرد ولایت، سایه‌بانِ ماست، در توفانِ فتنه امیدِ ما، که شب را در نگاهش شعله‌ور کرد اگر چه نیزه‌ها در دستِ شب‌ها در کمین‌اند سپاهِ ما حسینی‌تر، شبِ خود را سحر کرد ✍لیلا عطا دوست مدرسه علمیه حضرت فاطمه معصومه (س) هشتگرد
طلوع ناگهانی؛ هنگامه شوق وسکوت ناگاه، بی‌هیچ اعلان و آوایی، درهای حسینیه به آرامی گشوده شد، و او آمد… رهبر، بی‌صدا و باوقار، چون نسیمی برخاسته از کوه‌های صبر و یقین، وارد شد. مجلس در آن دم، در میان حیرت و شوق یخ زد؛ گویی زمان ایستاده بود و نفس‌ها بریده. نگاه‌ها به یک‌سو دوخته شد، دل‌ها از تپش باز ماند، و لحظه‌ای در میان باور و ناباوری، مردم در سکوتی آکنده از اشتیاق، به قامت خورشید چشم دوختند. همهمه‌ای بی‌صدا در دل‌ها افتاد، و اشک، پیش از آن‌که بفهمد چرا، بر چهره‌ها جاری شد. چگونه می‌شد اشک نریخت، وقتی پرچم‌دار صبر، در میان علم‌داران عشق، بی‌ادعا قدم می‌زد؟ مردم، گویی دل‌شان را با نگاهی از او جا گذاشته بودند؛ از جا برخاستند… نه به رسم ادب، که از شوقی بی‌تابانه. شوقی که در کلمات نگنجید و تنها در اشک و آه و قامت‌های ایستاده، معنا یافت. آن لحظه، لحظه‌ی حیرت بود، لحظه‌ی ملاقات شور و شکوه. در آن دم، حسینیه نه تنها خانه عزای حسین بود، بلکه خانه امید دل‌هایی شد که با دیدن ولیّ خویش، دوباره جان گرفتند. ✍زهرا سیدمیرزایی مدرسه علمیه فاطمیه کرج
ای آفتاب جانان! ☀️ دلم از دست رفت... آن دم که از در آمدی و خانه از پرتو نور تو روشن شد. چشم از جهان بستم. جز تو کسی را ندیدم. به سوی تو دویدم، بی هیچ توشه ای... عینک دانش و دفتر خِرَد را بر زمین افکندم. چون شیفته ای که در معراج عشق بار دانش را سبک می کند. منتظرم تا فرمان دهی، حکمی، ندایی، اشاره ای بگو تا جانم را در طبق اخلاص بگذارم. به کوفه رفتن؟ یا جام ولا را به آب زدن؟ و یا برای وطن خواندن؟ فرقی نمی کند هر چه باشد، باشد جانم فدای یک نگاهت من در گِرد وجودت همچون پروانه ای بر شعله فرمان تو بال می زنم، تا به گوش جهانیان برسانم مقتدرِ مظلومِ پیروز کیست؟ رهبرم ای پدر ایران باشد همیشه سایه ات بر سر ما... ❤ ✍️نگارنده: زینب انوری زاده