✳️ باشعورها خداترسند!
🔻 موش را ملاحظه كنيد؛ اينقدر که از گربه میترسد از شير نمیترسد چون #شعور درك عظمت شير را ندارد تا از آن بترسد. از شير ترسيدن هنر میخواهد، باید آن حیوان شعور فهم هيبت و عظمت شير را داشته باشد و شير هم برتر از آن است كه موش با آن شعور كم از آن بترسد. اما چون شعور آهو بيشتر از موش است متوجه عظمت و هیبت شیر میشود و از آن فاصله میگیرد.
🔸 تنها آدمهای #عميق و #دقيق و #فكور از خدا میترسند و عظمت و ابهت او را درک میکنند. #مؤمنين_واقعی به جهت بهرهمندی از شعوری بلند، نظر به #ابدیت خود دارند و از خوف الهی که مانع بیبندوباری میشود بهرهمندند و بهخوبی دستورات الهی را رعایت میکنند. برعکسِ انسانهای بیفكر و كمعقل، انسانهای حكيم و متفكر جامعه خداترسند. خدا در قرآن میفرمايد: «اِنَّما يَخْشَی اللهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَمَاء» فقط در بين بندگان خدا، آنان كه بهواقع عالماند از خدا میترسند. يعنی آنها كه انديشههای بزرگ دارند و حقایق عالَم را میشناسند از خدا میترسند، چون عالمان واقعی دنيای کوچک را کوچک و حقير میبينند و خدای بزرگ را بزرگ و با عظمت مییابند.
🔺 برای #كوچك و حقير ديدن #دنيا و #بزرگ و باعظمت ديدن #قيامت، شعور بزرگی نياز است، بايد انسان متوجه وسعت روح خود باشد و خود را همتراز امور کوچک قرار ندهد تا امور کوچک برایش مهم نشوند.
👤 #استاد_اصغر_طاهرزاده
📚 از کتاب «جوان و انتخاب بزرگ»
#⃣ #توحید #معرفت_نفس
8.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❥ عظمت حضرت زهرا(سلام الله علیها) در #قیامت
روایتهستشکه، درروزقیامت..🙂🖤
#آقای_عالی
#فاطمیه
#شفاعتِمادر
✳️ خیلیها خیال میکنند چیزی دارند اما هنگام مرگ میفهمند دستشان خالی است!
🔻 #پیامبر (ص) فرمود «الناس نیام اذا ماتوا انتبهوا» خیلیها خیال میکنند چیزی دارند اما در هنگام #مرگ میفهمند که دستشان خالی است، خواب میبینند که #مقام و #منزلتی دارند و بیدار که میشوند میبینند خبری نیست، این همه آیتالله و این همه عظمیٰ که به من بستند چه شد؟ همانطور که آدم خوابیده چیزهای بسیاری را خواب میبیند و وقتی بیدار شد میبیند که دستش خالی است، این گونه است، غالب مردم اینگونهاند و هنگام احتضار میفهمند که دستشان خالی است. اینها گوشهای از مسائل #قیامت است.
👤 #آیت_الله_جوادی_آملی
📌 #درس_تفسیر | آیات پایانی سوره مبارکه #زمر
#⃣ #قیامت
✳️ بیست سال است شلاقِ یک «اِی» را میخورم!
🔻 سالکی نقل کرد، بر سر مزار مؤمنی مشغول ذکر بودم که یکمرتبه مکاشفهای دست داد. دیدم عالمی نورانی روی منبر صحبت میکرد و همه را جذب کرده بود. در این میان از پشت سرم صدای خِشخشی آمد و دیدم مار بدهیبتی جلو میآید. مار جلو رفت تا به منبر رسید و آن آقا رنگ باخت و کلام را قطع و دهان را باز کرد و این مار، فک او را گرفت. آن آقا افتاد و مجلس به هم خورد.
❗️بعداز مدتی که به خود آمد از او پرسیدم چه بر شما آمده است؟ گفت: بیست سال است که شلاقِ یک «اِی» را میخورم! این موضوع هفتهای یک بار عیش مرا خراب میکند.
🔺 [ماجرا از این قرار است که] من معتمد و ریشسفید محل بودم و قبالهها و ازدواجها با شهادت من انجام میگرفت. یک روزی پسر من ۱۸ساله شد و از دختری که میشناختم برایش خواستگاری کردم اما اعلام کردند که آن دختر، پسر شما را نپسندید. این امر بر من گران آمد ولی چون متدیّن بودم از او بدگویی نکردم الّا اینکه وقتی مردم از من دربارهی او میپرسیدند میگفتم «اِی! سخن دیگری بپرسید» و ظاهراً مردم از این تعبیر من میفهمیدند که او خوب نیست و لذا کسی با او ازدواج نکرد. لذا از آن روزی که اینجا آمدهام میگویند تا او تو را نبخشد گرفتار هستی.
👤 #استاد_ابوالفضل_بهرامپور
📚 از کتاب #زندگی_با_قرآن | ج۵
📖 صص ۳۰-۲۹
#⃣ #اخلاق #قیامت