هدایت شده از کتاب نما
📚انتشارات کتاب نما منتشر کرد
رمان : "تفنگدار مسجد شاه"
🔸مشخصات :
نویسنده : مسلم عارف
نوب چاپ : اول 1403
تعداد صفجه : 288
قطع : رقعی
🔸#معرفی_کتاب:
رمان "تفنگدار مسجد شاه" داستانی جذاب و خواندنی از زندگی #میرزا_کوچک_خان_جنگلی را روایت میکند. این کتاب با روایت وقایع و مبارزات میرزا کوچک خان در دورهی جنبش جنگل، خواننده را به دنیای پرتحرک و پرماجرای آن زمان میبرد.
نویسنده تلاش کرده است با زبانی روان و گیرا، پیچیدگیهای زندگی و اندیشههای این قهرمان ملی را بازتاب دهد. او نه تنها به جنبههای تاریخی و سیاسی ماجرا پرداخته، بلکه لایههای عاطفی و انسانی شخصیت #میرزا_کوچک_خان_جنگلی را نیز بهخوبی به تصویر کشیده است.
#تازه_های_نشر
#رمان #قیام_جنگل
🔸ارتباط با ناشر :
📞 09927170056
📲@Adm_ketab
📚لینک کانال: https://eitaa.com/joinchat/3326541951C515684c768
هدایت شده از کتاب نما
آیین رونمایی کتاب رمان "تفنگدار مسجد شاه " با حضور مسئولین و کارشناسان و علاقمندان به کتاب
#تازه_های_نشر #رمان #تفنگدار_مسجد_شاه
#رمان #قیام_جنگل
🔸ارتباط با ناشر :
📞 09927170056
📲@Adm_ketab
📚لینک کانال: https://eitaa.com/joinchat/3326541951C515684c768
هدایت شده از مجموعه هنری و رسانه ای ساهر
10.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 #انیمیشن | تفنگدار مسجد شاه
🔺 برگرفته از کتاب «تفنگدار مسجد شاه»
روایت داستانی زندگانی #میرزا_کوچک_خان جنگلی
▫️تهیه کننده: عبدالمجید تناور
▫️کارگردان: سید احمد موسوی سالم
▫️مدیر هنری: مهدی غلامی
▫️تصویر سازی: میرپیمان احمدی پور - منصوره مهدوی - امیر حسین اسدی
▫️دوبله: فیاما ناصحی
🎥 تهیه شده در مجموعه هنری رسانهای ساهر
✅ فایل با کیفیت
🔸ارتباط با ناشر برای تهیه کتاب:
📞 09927170056
📲@Adm_ketab
آپارات | ایتا | سایت | اینستاگرام
#سریال_کتاب
#رمان_هیام
#قسمت هجده
درحالیکه از درد به خودش می پیچید گفت: چرا اینجوری شدی؟ یادت رفته جونتو نجات دادم؟ به خاطر تو آدم کشتم، اینه دستمزدم؟ باور نمی کنم تو همچین هیولایی باشی! بلند شو پادزهر رو برام بیار!..
گفتم :باشه برات میارم ولی اول جواب سوالمو بده! نقشتو خوب بازی کردی باورم شد ولی دیگه گولتو نمی خورم وقتت داره تموم میشه حرف بزن! حرف نزنی میدونی چی میشه؟ تو میمیری ومنم می رم دنبال کارم، اگه دلت برا خودت می سوزه اعتراف کن هرلحظه ممکنه خونت لخته بشه اونوقت خیلی دیره ها!
گفت:
فکر کردی می تونی به خانواده ت برسی تو تحت نظری! اگه بدون من از این در بری بیرون دستگیر میشی!
به یکباره حس کردم زیر پایم خالی شد دلم گرفت از این همه ریا!
گفتم:
خب، ادامه بده یادت باشه اینجا فقط من وتو ایم ، کسی نیست به دادت برسه، فکر نکن دلم به حالت میسوزه در کمال خونسردی مردنتو تماشامیکنم، وقتی پای خونواده م در میون باشه، هیولا که هیچ، یه قاتل بالفطره هم می تونم باشم!..
از کلافگی مشتشو محکم کوبید رو میز، معلومه کم کم داره مقاومتش میشکنه،.
گفتم :
انتخاب کن جونت مهمتره یا جواب دوتا سوال؟..
گفت:
باشه تو بردی، یادته بهت گفتم اونا دنبال یه نفر میگردن، نمی دونستن اون کیه، تا اینکه فیلمای دوربین تو ظاهر کردن، یکی از اسرا نتونست شکنجه رو تحمل کنه از رو اون عکسا پدرتو شناسایی کرد، باید یه بهونه جور میشد تا تو مجبور به فرار بشی وبه من اعتماد کنی!تو راجع به اون جاسوس کنجکاوی کردی اونا هم به گوشش رسوندن ، اومد سراغت ومن نجاتت دادم...
گفتم :
اون که از خودشون بود چرا نقشه ی قتلش کشیدن؟
گفت :
دیگه یه مهره ی سوخته بود!.. خواهش میکنم اون پادزهر بهم بده ممکنه دیر بشه!
گفتم :پدر من چه ربطی به این قضایا داره؟
گفت :
نمی دونم چرا دنبالشن!
_هیچ سوالی رو با نمی دونم جواب نده ،اگه زندگیت برات مهمه!
اسلحه شو درآورد وگرفت سمت من وگفت:
زودباش پادزهرو بده وگرنه میمیری !
گفتم:منوازمرگ نترسون خیلی وقته پشت سرگذاشتمش،منوبکشی خودتم میمیری!
_یعنی توهیچی راجع به بابات نمی دونی؟میخوای باورکنم؟
_چیوباید بدونم؟
_اینکه موساد دربه در دنبال پدرته؟
چشمانم میخواست ازحدقه دربیاید
_چرا؟
_یعنی نمی دونی بابات فرمانده است ؟
_قلبم شروع به تپش کرد سرم داغ شده بود..افکارپریشانم راجمع کردم پس دلیل اینهمه پنهان کارهایش این بوده ،اینهمه احتیاط ،اینهمه ،سخت گیری ،چقدرقضاوتش کردم ...
_پس پدر من خار چشم اوناست! خب حتما قصه ی زندگیت هم دروغ بود نه؟ اسمت چی، اونم قرضیه!..
گفت:
نه قصه ی زندگیم همش دروغ نبود با این تفاوت که عموم آدم خوبیه وبعد مرگ بابام سرپرستی مارو قبول کرده، اسمم همونه که می دونی! حالا میشه عجله کنی؟ حالم خوب نیست! گفتم:
باشه از جا بلند شدمو یه آمپول براش آوردم وتزریق کردم، بعدم صندلی رو عقب کشیدم نشستم، بهم گفت:
از کجا بهم شک کردی؟
گفتم:
دیدمت که پاره های کاغذ وسعی داشتی بخونی، وبعدش با اون مرد ملاقات کردی! گفت:
این دوتا که مدرک نیست؟
گفتم :
اگه کنجکاو بودی می تونستی از خودم بپرسی! تو یه اشتباه دیگه هم داشتی، فیلم دوربین! گفت :
پس خودت عکس ظاهر میکنی که فهمیدی! آفرین تو دختر با هوشی هستی! دوباره اسلحه شو سمت من گرفت و
گفت:
به این فکر نکردی که منو بشناسی چه بلایی سرت میاد؟ راستی بهت نگفتم فرمانده همون عموی منه!
حالا یا آدرس پدرتو می دی یا میمیری، انتخاب کن!
✏️اطهر میهندوست
⛔️کپی شرعاََ و قانوناََ مجاز نیست.
┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
📒 @ktbsefid