#داستان_آموزنده
🔆یهودی و زرتشتی
🌴مرد يهودى و فقير با شخصى آتش پرست كه مال زياد داشت، به راهى مى رفتند، آتش پرست شترى داشت و اسباب سفر نيز همراه داشت؛ از يهودى سؤ ال كرد: مذهب و #مرام تو چيست؟
🌴گفت: عقيده ام آنست كه جهان را آفريدگارى است و او را پرستش مى كنم و به او پناه مى برم، و هر كس موافق مذهب من مى باشد به او نيكى مى كنم و هر كس مخالف مذهب من است خون او را بريزم.
يهودى از آتش پرست سؤ ال كرد: مرام تو چيست؟
🌴 گفت: خود و همه موجودات را دوست مى دارم و به كسى بدى نمى كنم و به دوست و دشمن احسان و نيكى مى كنم. اگر كسى با من بدى كند به او جز با نيكى رفتار نكنم، به سبب آنكه مى دانم كه جهان هستى را آفريدگارى است. يهودى گفت: اين قدر #دروغ مگو كه من همنوع تو هستم، و تو روى شتر با وسايل مسافرت مى كنى و من با پاى پياده با تهى دستى، نه از خوراك خود مى دهى و نه سوار بر شترت مى نمايى.
🌴آتش پرست از شتر پياده شد و سفره غذا را در مقابل يهودى پهن كرد يهودى مقدارى نان خورد و با خواهش بر شتر او نشست تا خستگى بگيرد. مقدارى راه كه با يكديگر حركت كردند، يهودى ناگهان تازيانه بر شتر نواخت و فرار نمود. آتش پرست هر چند فرياد كرد: كه اى مرد من به تو #احسان نمودم آيا اين جزاى احسان من است كه مرا در بيابان تنها بگذارى ، فايده اى نكرد. يهودى با فرياد مى گفت: قبلا مرام خود را به تو گفتم كه هر كس مخالف مرام من است او را هلاك كنم.
🌴آتش پرست رو به آسمان كرد و گفت: خدايا من به اين مرد نيكوئى كردم و او بدى نمود، داد مرا از او بستان.
🌴اين گفت و به راه خود ادامه داد. هنوز مقدارى راه را نپيموده بود كه ناگهان چشمش به شترش افتاد كه ايستاده و يهودى را بر زمين انداخته و تمام بدنش مجروح و ناله اش بلند است.
🌴خوشحال شد و شتر خود را گرفت و بر آن نشست و مى خواست حركت كند كه ناله يهودى بلند شد: اى مرد #نيكوكار تو ميوه احسان را چشيدى و من پاداش بدى را ديدم، اينك به عقيده خودت از راه احسان رو مگردان و به من نيكى كن و مرا در اين بيابان رها مكن .
او بر يهودى #رحم و #شفقت نمود او را بر شتر خويش سوار كرد و به شهر رساند.