eitaa logo
12 ‌
164 دنبال‌کننده
15 عکس
3 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کیمیا رجبی: فقط این را خوب میدانستم که دیگر هیچ‌‌ چیز آنطور که باید در من احساس خوشحالی ایجاد نمیکند. با این کنار آمده بودم. بیشتر میترسیدم که دیگر هیچ‌ چیز هم غمگینم نکند. از بی حس شدن میترسیدم.
از تو چه پنهان ، عاشقت بودم از دل نه از سلول به سلولم! با تو جهانم تازه تر میشد از روزهای طبق معلمولم. تو زنده تر بودی و کوچکسال ، با دامن کوتاه گل دارت؛ گفتم بمانم با تو گفتی نه ، گفتم خدا گفتی به همراهت! گفتی برو این کوچه ها فردا شب پرسه های روزگار ماست؛ دشمن رسیده تا لب اروند ، فردا همین ساعت قرار ماست. عشق من و این خاک همراهت ، خندیدم و دل کندم از دنیا. رفتم که برگردم به آغوشت ، رفتم که برگردم به رویاها؛ خون رفت ، آتش رفت ، من ماندم یه قلب عاشق زیر خاک سرد.. عشق تو قطره قطره بیرون زد ، از چشمهای عاشقم با درد! نفرین به هرکی تو لباس من قلب تورو با بددلی آزرد؛ نفرین به دنیایی که خاکی شد ، نفرین به رویایی که بی من مرد. تو چشمای عکس من گاهی با گوشه ی چشمت تماشا کن :)لعنت به این ترتیب که بین ماست من عاشقت بودم تو حاشا کن ، من عاشقت بودم تو حاشا کن تا این غبار خسته بنشیند؛ ما باهمیم این رابطه این عشق بین من و بین تو شیرینه..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
راستِ حسینی چطوری انقدر خوشگل افریدی بعضیارو ؟
چه غریبانه تو با یاد وطن می‌نالی..
روزگارت که بگذرد..نه سواری رعنا با اسب سفید می خواهی ، نه دختری با چشم های آبی و موی طلایی..نه نگاهی گیرا با قدی بلند. نه عاشقانه هایی مثل رمان های فرانسوی..نه دلت گیتار زدنش زیر پنجره اتاقت را می خواهد ، نه نیمه شب دویدنتان زیر باران... روزگارت که بگذرد..دلت همان معمولی ها را می خواهد؛همان معمولی هایی که ماندن بلد باشند..همان معمولی هایی که ماندن،و گاه " با تو باختن " را بلد باشند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلم پیش توست و امروز بیشتر از همیشه حاضرم بهترین داشته‌هایم را بدهم تا بتوانم تو را با تمام غمم ببوسم. ‏-نامه آلبر کامو به ماریا کاسارس، ۱۵ ژانویه ۱۹۴۶
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تو مرا آزردی..که خودم کوچ کنم از شهرت، تو خیالت راحت! میروم از قلبت،میشوم دورترین خاطره در شب‌هایت ، تو به من میخندی! و به خود میگویی: باز می‌آید و میسوزد از این عشق ولی..برنمی‌گردم، نه! میروم آنجا که دلی بهر دلی تب دارد..عشق زیباست و حرمت دارد.
کسی را آنچنان دوست داری که برایش بجنگی؟ گفتم از جنگ ها برگشته ام، با زخمها و موی سپید و یاد گرفته ام که صبور باشم و به تماشا قانع...