eitaa logo
لَعلنَا
129 دنبال‌کننده
58 عکس
2 ویدیو
21 فایل
تاملاتی طلبگی در مسیر اعتلای ایران اسلامی ( امید است این نوشته ها زمینه ای در ما ایجاد نماید برای تفکر و عزم)(این یادداشت ها هر چند بعضا جهت عام می توانند داشته باشند لکن بیشتر ناظر به فضای فرهنگی شهر زرین شهر است) یاسر مرکزی
مشاهده در ایتا
دانلود
سراب "اموزش و پرورش" برای طلاب [قسمت دوم] از مدرسه و ماهیت ان بیشتر بگوییم. مدرسه جاییست برای اموزش علوم کاربردی. حتی علوم انسانی را هم با همین افق در مدرسه اموزش می دهند. برای استفاده و مصرف. در اینکه مدارس ما همین کارکرد ذاتی خود را هم به بدترین نحو ممکن انجام می دهند مناقشه ای نداریم اما فعلا محل بحث ما نیست. غایت این سیر هم منتهی می شود به کابوس کنکور برای دانش اموز و خانواده. در چنین فضا و موقعیتی که همه چیز برای مصرف برنامه ریزی می شود چگونه می توان از دین و اخلاق گفت؟ البته مدرسه می تواند محلی برای اموزش دین باشد اما دو نکته وجود دارد. اول اینکه همان طور که اشاره شد مدرسه در تعلیم همان علوم رسمی و رایج خود هم لنگ میزند چه برسد به علوم و معارف دین که طبعا ظرافت و جامعیت خاصی را می طلبد. دوم اینکه اگر مدرسه از پس اموزش دین هم به خوبی برآید اما اموزش دین غیر از دینداری است. در نهایت قدری به اطلاعات دست و پا شکسته دانش اموز اضافه خواهد شد. اما ذوق دینی کجا و اموزش دین کجا؟ اگر از درس و بحث نمی توان روی گرداند اما ایمان و اعتقاد هم با کلاس درس بوجود نمی آید. حقیقت دین غیر از اینهاست. حتی انها که عمری را در حوزه های علمیه به پای درس و بحث دین گذرانده اند نمی توان واصل به حقیقت دین دانست چه برسد به مدرسه و دانشگاه و کیست که نداند اتصال به حقیقت دین است که آدمی را دیندار و دیندارتر می کند و نه اشتغال به ظواهر و آموزش های دینی. درس دین علاوه بر آموزش باید در وجود مخاطب اثر کند و الا چه فرقی میان تعلیمات دین و دروس ریاضی و فیزیک و ... وجود دارد. فیزیک و ریاضی قرار نیست در وجود بچه ها اثر کنند و انها را معتقدتر کنند اما دین فیزیک و ریاضی نیست. اینجا طبق معمول برخی از مخاطبین ممکن است بگویند که اموزش مقدمه است برای تدین و اعتقاد و حتی ممکن است تعجب کنند که نویسنده چرا این بدیهیات را نمی فهمد. اینها بدیهیات نیست بلکه مشتی مشهورات غلط است که ما بدیهی انگاشته ایم. در ثانی اگر اینها مقدمه است ذی المقدمه اش چیست؟ و کی و کجا برای بچه ها محقق می شود؟ وقتی به این حقایق توجه نمی کنیم و دشواری این امور را به جان نمی خریم در مواجهه با مشکلاتی که پیش می آید آسان ترین کار را بر می گزنیم. یعنی فحش دادن به مسئولین اموزش و پرورش و درخواست عزل مسئول به درد نخور. دوباره به همان حرف اول بازگردیم. مدرسه با شرایط فعلی اش جایی برای دیندارشدن بچه های ما نیست. اساسا ساختار مدرسه چنین اجازه ای را نمی دهد پس بی جهت دل به این سراب خوش نکنیم و به بهانه تبلیغ دین به سرگشتگی خود نیفزاییم. طلابی که بدون التفات به این موارد وارد مدرسه یا دانشگاه شده اند در نهایت هضم همان سیستم شده و اگر چیزی از تدین و طلبگی شان مانده باشد مصروف همان کنج خلوت فردی شان خواهد شد. پس با این تفاسیر و تفاصیل چه باید کرد؟ نمی توان که مدرسه را به حال خود رها کرد. به تعبیر برخی از دوستان : "به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل" و یا : "آب دریا اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید". اگر ما به موقف این پرسش برسیم شاهکار کرده ایم. البته پای پرسش ایستادن از هر کسی ساخته نیست. ذائقه های ما مدت هاست مسموم شده. ما اماده خور شده ایم و لذا هنوز پرسش را درست فهم نکرده به دنبال جواب هستیم. اما جواب مگر از دل پرسش بیرون نمی آید؟ و اساسا ما چگونه می توانیم مهیای عمل شویم؟ اگر کسی گمان کند که این حرفها ثمره ای به غیر از انفعال و بی عملی نخواهد داشت البته حق دارد. اما باید به این نکته هم توجه کند که از شرایط عمل حرف زدن و به انتظار انها بودن بی عملی نیست. اتفاقا عین عمل است. او چون خود ناامید و مرعوب شده می خواهد هر چه سریعتر به دستگیره ای چنگ بیندازد و از ملال توسعه نیافتگی رهایی یابد. ادامه دارد ...
سراب " اموزش و پرورش" برای طلاب [قسمت سوم] قبل از ادامه بحث باید متذکر شوم که مطالبی که نوشته شده غالبا نیاز به تفصیل دارد و اگر ابهام و اجمالی دارد طبیعی است چرا که ظرفیت این مقال به تفصیل و توضیح بیشتر مجال نمی دهد. نکته دیگر این است که اینها را ننوشته ام تا چیزی به کسی تذکر دهم. اینها واگویه های من با خودم بوده. به هر حال من خود نیز در همین مسیر بوده ام اما نشد که تا آخر بروم. اینها همان حرف هایی است که من برای نرفتن خود به خودم زدم. اینها بیان حال است و خواننده اگر با این چشم به مطالب نظر بیفکند شاید بتوانیم همدل شویم. و اگر کسی گمان کرده که این حرف ها باعث ناامیدی و اختگی فرهنگی و اجتماعی است حرفی نمی توان زد الا اینکه : یاس نه بلکه دروغ نگفتن به چشم و گوش و دل و جان خود. و اینکه اگر امید با چند کلمه دست و پا شکسته می رود پس دیگران هم با چند کلمه دست و پا شکسته می توانند امید را برگردانند. دروغ ها بر دو گونه اند. گاهی دروغی است که ما در نسبت با دیگران می گوییم و انچه که ظاهرا در متون دینی بر قبح ان تاکید می شود همین دروغ است. اما نوع دیگر دروغ دروغی است که ما به خود می گوییم. نوع دوم را هم گاهی ملتفت به دروغ بودنش هستیم یعنی می دانیم که به خود دروغ می گوییم اما به قول معروف توجیه المسایل قطوری که در اختیار داریم ان را موجه می کند. و البته گاها هم در این دروغ به خود، دچار عذاب وجدان می شویم. قسم دیگر دروغ به خود، از سنخی است که ان را راست می پنداریم و حتی در لسان خود با قاطعیت بر صدق ان پافشاری می کنیم. اما جان ما با ان بیگانه است. این از خودبیگانگی همان دروغ بزرگی است که بشر به خود می گوید. ما چون طلبگی مان را از دست داده ایم حالا به دنبال جایی هستیم که ان را بدست اوریم. کسی با حضور تبلیغی در مدارس و دانشگاه ها مخالف نیست. اما کارمند شدن بحث دیگری است. ما به دنبال شغل هستیم. ما میخاهیم شاغل باشیم. اما "کار" طلبه چیز دیگری است. او شغل ندارد اما کار دارد. کار است که وجود آدمی را بسط می دهد. طلبه با کارش که همان تفقه و تبلیغ دین خداست طلبه شده و می شود و بیشتر می شود. در زمانه فعلی اگر طلبه ای در پاسخ به این پرسش که "شغلت چیست؟" بگوید : تبلیغ ، خیلی قبول گوش زمانه نمی شود. ما میخاهیم کارمان را به شغل تبدیل کنیم. ما قرار و سکنای خود را نه در "کار" تبلیغ و طلبگی بلکه در مشاغلی همچون معلمی و ... جستجو می کنیم. اما حالا او به دنبال شغل می گردد. چرا؟ ظاهرش دغدغه مالی است و درست هم هست و جای سرزنش ندارد. او باید چرخ زندگی اش را بچرخاند. اما باطنش نیست انگاری دنیای امروز است که حتی دامن ما را هم گرفته. او به سان یک بیمار روانی به خودفراموشی مبتلا شده. بودن خود را در شاغل بودنش جستجو می کند. البته طبیعی است که اسم این شاغل شدن را تبلیغ بگذارد. او به خود دروغ می گوید. دروغی از نوع سوم. البته این دروغ گویی یک امر شخصی نیست. در جهان جدید از انجایی که ادمیان خود را فراموش کرده اند لذا دروغ به درون این جهان راه یافته است. دروغ به زبان هم سرایت کرده و زبان ها زبان دروغ شده است. و در این حالت نمی توان دروغ را از راست تشخیص داد. گاهی اساس زبان سالم مانده و البته گهگاهی دروغ هم بدان راه می یابد در این حالت برملا کردن دروغ کار چندان مشکلی نخواهد بود. اما اوقاتی هم هست که بنیان زبان به دروغ آغشته گشته. اینجا دیگر تمییز راست از دروغ به غایت مشکل می شود. چون جنس زبان جنس دروغ به خود شده است. مجددا از خود بپرسیم طلبگی چیست؟ و کجا می توان پیدایش کرد؟ انچه که از ما طلبه ها بر می آید اما از دیگران نه، کدام است؟ و الا معلم شدن و استاد دانشگاه شدن و ... که معطل حضور طلاب نمانده است. و اگر همچنان اصرار داریم که منافاتی میان طلبگی و این مشاغل نیست دیگر حرفی نمی ماند الا این سوال که این چه هویتی(طلبگی) است که با همه چیز جمع می شود و همچنان سالم و دست نخورده همان طلبگی است آن هم در عالم تجدد؟ هولدرلین شاعر آلمانی در نامه ای به مادرش، در توجیه زندگی شاعرانه خود می نویسد : " نمی توان دانشمند یا بازرگان بود و در عین حال شاعر هم. در ان صورت یک مقصود قربانی مقصود دیگر می شود. کوتاهی در شغل فرار از مسئولیت در قبال دیگران است و کوتاهی در هنر، گناه در حق ودیعه ای خدایی. آتش مقدس رسالت را نمی توان در حد شعله اجاق خانه پایین آورد" شاید ادامه داشته باشد ...
خون دل. جلسه دوم .m4a
حجم: 44.78M
سلسله جلسات همخوانی کتاب : "خون دلی که لعل شد" (خاطرات مقام معظم رهبری از زندگی و مبارزات خود) جلسه دوم ۱۲ / ۷ / ۱۴۰۲
سلسله نشست های گفتگو با محوریت کتاب: ✅ خون دلی که لعل شد ..‌ ✅ «إنّ مع الصّبر نصراً» (خاطرات رهبر معظم انقلاب از دوران انقلاب و ...) حوزه علمیه امام خمینی زرینشهر جلسه سوم چهارشنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۲ ساعت ۱۶ حوزه علمیه امام خمینی(ره)
سراب آموزش و پرورش.pdf
حجم: 46.6K
برای تبیین این "جای طلبگی" شاید بد نباشد تجربه امام(ره) و جامعه ایران را مرور کنیم. امام با ملت ایران چه کرده است؟ جامعه ما قبل از انقلاب که طبعا بدتر و فاسدتر از مدارس فعلی مان نبوده. اما امام با این جامعه ای که گرفتار هزاران مشکل فکری و فرهنگی است چه مواجهه ای داشته؟ او بر خلاف بسیاری از اقایان دیگر که دغدغه دارالتبلیغ و مدارس و مسیحیت و ... داشتند "انقلاب" کرد... سراب "آموزش و پرورش" برای طلاب [قسمت چهارم]
سراب "آموزش و پرورش" برای طلاب [قسمت چهارم] دوستان مختلفی نسبت به یادداشت "سراب آموزش و پرورش برای طلاب" واکنش نشان داده اند. و اغلب هم در موضع انتقادی شان تاکید بر این نکته داشته اند که امکان اثرگذاری در فضای اموزش و پرورش وجود دارد و ادل الدلیل علی امکان الشی وقوعه. یعنی از تجربه های خود گفته اند که رفته اند و با دانش اموزان ارتباط گرفته و حتی بعد از سالها، این مراودات را دارند و اثرگذاری مگر غیر از این است؟ پیش از این هم گفته ام که موضع این یادداشت موضع نفی حضور نیست. من از یک فراموشی و یا به تعبیر بهتر از یک "دروغ به خود" گفته و نوشته ام. دروغی که ما را از یاد خودمان برده است. ما طلبه ها چه کاری ازمان ساخته است و چرا برای انجام این کار به حضور فیزیکی در دانشگاه و مدرسه فکر می کنیم؟ ما چه جا و موقعیتی باید برای خود برگزینیم تا بود و نبودمان در این نهاد ها علی السویه باشد؟ به نوعی معتقدم کاری که از ما ساخته است و نقشی که ما می توانیم داشته باشیم برایش فرقی نمی کند در دانشگاه باشد یا نباشد. اگر صاحب ان موقعیت نباشیم حتی با بودن فیزیکی مان هم هیچ اثری نخواهیم داشت. و از ان طرف اگر ان نگاه را صاحب شویم دیگر دغدغه و غصه هیچ نهاد و مسئولیتی را نخواهیم داشت. برای تبیین این "جای طلبگی" شاید بد نباشد تجربه امام(ره) و جامعه ایران را مرور کنیم. امام با ملت ایران چه کرده است؟ جامعه ما قبل از انقلاب که طبعا بدتر و فاسدتر از مدارس فعلی مان نبوده. اما امام با این جامعه ای که گرفتار هزاران مشکل فکری و فرهنگی است چه مواجهه ای داشته؟ او بر خلاف بسیاری از اقایان دیگر که دغدغه دارالتبلیغ و مدارس و مسیحیت و ... داشتند "انقلاب" کرد. حالا سوال این است که انقلاب چه بوده و هست؟ انقلاب امام "انقلاب در زبان" بود. او حرف مشهور و رایج زمانه را نزد بلکه ان را زیر و رو کرد. او توانست با مردم حرف بزند. به تعبیر آقا او برای ما "حرف نو" داشت. او سخنی داشت که به ما گرمی و حرارت داده و ما را به حرکت واداشت. اینجا البته گلوگاه بحث است. عده ای وقتی از "حرف نو" دم می زنند به نواوری های فقهی و عرفانی و فلسفی امام می اندیشند. و از نظریاتی از او یاد می کنند که هیچ فقیهی تاکنون چنین ایده هایی نداشته است. اما از خود بپرسیم که امام چه سخن تازه ای در سر داشت که قران و عرفان و برهان برایش حرف تازه داشتند. مگر غیر از این است که امام هم همان قران و نهج البلاغه و... را خواند که دیگر علمای ما بارها خوانده و تدریس کرده اند. او اما قران را به گونه ای تلاوت میکرد که گویی فرشته وحی "اقرا" را دوباره بر قلب و زبانش جاری کرده است. او قرآن را مجددا برای ما خواند. و با همین خواندن او بود که معجزه های ملت و جوانانش بروز و ظهور پیدا کرد. او با روح و حقیقت زبان نسبت گرفت و جسم زبان از پی این روح به حرکت درامد. جسم زبان همان محتواهایی است که در زبان می آید اما روح و حقیقت زبان امر دیگری است. و تازگی و زندگی از ان روح زبان است و نه جسم و محتوای آن. جایی که او ایستاده بود همان "جای طلبگی" است که ما را فرا می خواند اما ما خود در تمنای جاهای دیگریم. طلبگی نسبت دوباره با حقیقت زبان که همان قرآن باشد، برقرار کردن است. فضلای طلاب اگر وافعا فاضل باشند نهایتا در دانشگاه و مدارس می خواهند از اخرین نظریات فلسفی و عرفانی بگویند و از تفسیری از آیات که هیچ مفسری تاکنون آن را نگفته باشد. از پژوهش های نو و از نوآوری های پژوهشی شان بگویند. اما کدام قلبی با پژوهش به تحرک و غلیان در آمده است؟ او که به حقیقت زبان نایل شده برایش فرقی نمی کند که زیر دریا خوش بود یا روی آن. در دانشگاه باشد یا در حوزه. در مدرسه باشد یا در مسجد. او طلبه است. او اهل سخن و زبان است. اگر کسی گمان کند که این یادداشت دغدغه اش حضور کیفی در مدارس است در اشتباه است. وقتی از کیفیت و چگونگی حرفی به میان می آید ذهن ها به سراغ ارتقا شرایط حضور می رود. یعنی مثلا اگر طلبه به فقه و عرفان و حکمت تسلط داشته و از غرب و فلسفه معاصر هم سررشته ای داشته باشد، حضور چنین طلبه ای در مدارس ایده ال است. اما منظور نظر این مقال چیز دیگری است که در بالا در حد توان به توضیح و تبیین ان پرداخته ام.اگر زبان این است پس عین عمل است و برای من طلبه عملی غیر از نسبت گرفتن با حقیقت زبان وجود ندارد. اگر چنین عملی از ما سر بزند چه در مدرسه باشیم چه نباشیم اثر گذاریم و الا فلا. کلام را با خاطره ای حکمت امیز به پایان برسانیم. چندین سال پیش اساتید دانشگاه تهران در دیدار با آقا قصد داشتند دکترای افتخاری دانشگاه تهران را به ایشان تقدیم کنند. آقا ضمن تشکر از اساتید از قبول چنین افتخاری امتناع نموده و فرمودند : «مسئله‌ی دکتری افتخاری؛ خوب، البته این یک افتخار است که این دانشگاه این اظهار محبت را به ما بکند؛ لیکن من اهل دکتری نیستم؛ همان طلبگی ما کافی است. اگر بتو
انیم به میثاق طلبگی متعهد و پایبند بمانیم -که قولاً و فعلاً این میثاق را از دوران نوجوانی و جوانی با خدای متعال بستیم- اگر خداوند کمک کند و ما بتوانیم این میثاق را حفظ کنیم و در همین عالم طلبگی پیش برویم، من این را ترجیح میدهم. شما لطف کردید و این برای ما هم مایه‌ی مباهات است، لیکن من پیشنهاد شما را قبول نمیکنم.»
سراب .pdf
حجم: 78.9K
فایل کامل یادداشت " سراب اموزش و پرورش برای طلاب" از قسمت یک تا چهار
1402 - 07 - 19.m4a
حجم: 45.22M
سلسله جلسات همخوانی کتاب : "خون دلی که لعل شد" (خاطرات مقام معظم رهبری از زندگی و مبارزات خود) جلسه سوم 19 / ۷ / ۱۴۰۲
سلسله نشست های گفتگو با محوریت کتاب: ✅ خون دلی که لعل شد ..‌ ✅ «إنّ مع الصّبر نصراً» (خاطرات رهبر معظم انقلاب از دوران انقلاب و ...) حوزه علمیه امام خمینی زرینشهر جلسه چهارم چهارشنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۲ ساعت ۱۶ حوزه علمیه امام خمینی(ره)
هدایت شده از  جیم
آیییی مجهول ! این جهان ترا شناخت ؟ این جهان نداشت طاقت ترا ! این جهان شکست در برابرت ! در برابرتو ساکت است ! تو گرچه کوچکی ! شیرزاده ای ! با هزار تن بلکه بیشتر برابری که نه من نه هیچ‌کس ندید در برابرت دشمنی دشمنت بعد رفتن تو مرد! دشمنت در برابر ابهتت لاله جان ستاره یا که سوسنم هان سوسن است نام تو! که ده زبان شدی و دشمنت در برابر زبان تو تیغ تیز تو لال گشته است سخت ترسیده است سرش جدا شده است که این چنین می‌زند دست و پا می‌زند دست روی دست نام ما مشخص است نام ما یک کد است ما شناسنامه‌ایم کاغذیم ما معینیم مدرکیم پول روی پول دست روی دست مثل دشمن تو بی‌سریم