8.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نور میبارَد،
خدا، کوثر به کوثر داده است...🌱
#میلادحضرتزینبسلاماللهعلیها
♥️🍃
«فَصَبْرٌ جَميلٌ؛
وَ اللهُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ
(یوسف ۱۸)
من صبـر جمـیل خواهم داشت؛
و در برابر آنچه مىگوييد،
از خدا يارے مىطلبم».🌱
امام عسکرے علیهالسّلام از پدرانشان،
از امام صادق علیهالسّلام،
روایت میکنند:
که دربارهے تفسیرِ این آیه، که
گفتارِ حضرت یعقوب علیهالسّلام
است، فرمودند:
«فَصَبْرٌ جَمِیلٌ» یعنی
صبر نمودن در مصائب،🍃
بدون اینکه انسان، شِکوِه
و شکایتی داشته باشد!
#آیههاےدلبـرانه🍃
╭─┅🍃🌸🌺🌸🇮🇷🌸🍃┅─╮
💐🌹@Labaykayahosin
╰─┅🍃🌸❤️🌸🦋🌸🍃┅─╯
9.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مندراعماقخیالم،چهبگویمازتو...🌱
🌹🍃
حسابِ صبـر و ایثارم،
بماند تا صفِ محشر؛
دواے دردهاے من،
ظهـورِ دلرباے تو...🌱
#یاایهاالعـزیز
╭─┅🍃🌸🌺🌸🇮🇷🌸🍃┅─╮
💐🌹@Labaykayahosin
╰─┅🍃🌸❤️🌸🦋🌸🍃┅─╯
میلاد حسینی ترین ، خواهر❤️ عالم مبارکباد🌹
╭─┅🍃🌸🌺🌸🇮🇷🌸🍃┅─╮
💐🌹@Labaykayahosin
╰─┅🍃🌸❤️🌸🦋🌸🍃┅─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹باهم درمحضرقرآن📖باشیم🍃🦋
💐 تلاوت بسیارجذاب وشنیدنی وماندگار✨
🦋سوره یوسف🌹
✨استادسیدسعید🎙
💐الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
و عَجّل فَرَجَهم🌹
╭─┅🍃🌸✨🌸🇮🇷🌸🍃┅─╮
💐@Labaykayahosin
╰─┅🍃🌸🍃🌸❤️🌸🍃┅─╯
دو شهید با پلاکهای ۵۵۵ و ۵۵۶ ...
خاطرهای تکان دهنده از یکی از اعضای تفحص شهدا
▫️طی عملیات تفحص، در منطقه چیلات، پیکر دو شهید پیدا شد... یکی از این شهدا نشسته بود و با لباس و تجهیزات کامل به دیوار تکیه داده بود. لباس زمستانی هم تنش بود و سر شهید دیگری را كه لای پتو پیچیده شده بود را بر دامن داشت.
▫️معلوم بود که شهيدِ درازکش مجروح بوده است. خوب، پلاک داشتند، پلاکها را دیدیم که بصورت پشت سر هم است.۵۵۵ و ۵۵۶. فهمیدیم که آنها با هم پلاک گرفتهاند.
▫️معمولا اینها که با هم خیلی رفیق بودند، با هم میرفتند پلاک میگرفتند. اسامی را مراجعه کردیم در کامپیوتر.
دیدیم که آن شهیدی که نشسته است، پدر است و آن شهیدی که درازکش است، پسر است... پدری سر پسر را به دامن گرفته است...
▫️شهید سید ابراهیم اسماعیلزاده موسوی پدر و سید حسین اسماعیل زاده پسر است اهل روستای باقر تنگه بابلسر....
🌷 *اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَـــرَج*🌷
╭─┅🍃🌸🍃🌸🇮🇷🌸🍃┅─╮
💐@Labaykayahosin
╰─┅🍃🌸🦋🌸❤️🌸🍃┅─╯
🌹﷽🌹
❤️ همراهان عزیز وبزرگوار
ان شاء الله از فردا با عاشقانهای متفاوت در دل جنگ ایران وعراق و با یادی از شهدای #مفقودالاثر در خدمت شما خوبان هستیم
🌹هر روز دو قسمت تقدیم خواهد شد.
🌹 رمان ٧٧ قسمته با نام #بی_تو_هرگز بر اساس حوادث حقیقی از زندگی طلبه شهید سید علی حسینی، از زبان همسر شهید که نمونه بارز ایثار یڪ همسر و صبر واستقامت یڪ زن به عنوان همسر ومادر ومتانت وحیا ووقار یڪ دختر مسلمان است می باشد.
این رمان با اشاره به گوشهای از عنایات شهید، در بستر داستانی #عاشقانه روایت شده است 🌺
❤️ هدیه به روح مطهر همه شهدا، شهدای گمنام و شهدای مفقودالاثر و همه پدران و مادران شهید پرور کشورم🇮🇷
امشب قسمت۲۱و۲۲داستان👇👇
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
✅به کانال "اسماء " بپیوندید👇.
🌍eitaa.com/Labaykayahosin
#بی_تو_هرگز
#قسمت۲۱
🌹قسمت بیست و یکم:یا زهرا
🍃اول اصلا نشناختمش ... چشمش که بهم افتاد رنگش پرید... لب هاش می لرزید ... چشم هاش پر از اشک شده بود... اما من بی اختیار از خوشحالی گریه می کردم ... از خوشحالی زنده بودن علی ... فقط گریه می کردم ... اما این خوشحالی چندان طول نکشید ...
🍃اون لحظات و ثانیه های شیرین ... جاش رو به شوم ترین لحظه های زندگیم داد ... قبل از اینکه حتی بتونیم با هم صحبت کنیم ... شکنجه گرها اومدن تو ... من رو آورده بودن تا جلوی چشم های علی شکنجه کنن ...
🍃علی هیچ طور حاضر به همکاری نشده بود ... سرسخت و محکم استقامت کرده بود ... و این ترفند جدیدشون بود ...
🍃اونها، من رو جلوی چشم های علی شکنجه می کردن ... و اون ضجه می زد و فریاد می کشید ... صدای یازهرا گفتنش یه لحظه قطع نمی شد ...
🍃با تمام وجود، خودم رو کنترل می کردم ... می ترسیدم ... می ترسیدم حتی با گفتن یه آخ کوچیک ... دل علی بلرزه و حرف بزنه ... با چشم هام به علی التماس می کردم ... و ته دلم خدا خدا می گفتم ... نه برای خودم ... نه برای درد ... نه برای نجات مون ... به خدا التماس می کردم به علی کمک کنه ... التماس می کردم مبادا به حرف بیاد ... التماس می کردم که ...
🍃بوی گوشت سوخته بدن من ... کل اتاق رو پر کرده بود ...
🎯 ادامه دارد...
❣️
╭─┅🍃🌸🍃🌸🇮🇷🌸🍃┅─╮
💐@Labaykayahosin
╰─┅🍃🌸🦋🌸❤️🌸🍃┅─╯
#بی_تو_هرگز
#قسمت۲۲
🌹قسمت بیست و دوم:علی زنده است
🍃ثانیه ها به اندازه یک روز ... وروزها به اندازه یک قرن طول می کشید ...
ما همدیگه رو می دیدیم ... اما هیچ حرفی بین ما رد و بدل نمی شد ... از یک طرف دیدن علی خوشحالم می کرد ... از طرف دیگه، دیدنش به مفهوم شکنجه های سخت تر بود ... هر چند، بیشتر از زجر شکنجه ... درد دیدن علی توی اون شرایط آزارم می داد ... فقط به خدا التماس می کردم ...
- خدایا ... حتی اگر توی این شرایط بمیرم برام مهم نیست... به علی کمک کن طاقت بیاره ... علی رو نجات بده ...
🍃بالاخره به خاطر فشار تظاهرات و حرکت های مردم ... شاه مجبور شد یه عده از زندانی های سیاسی رو آزاد کنه ... منم جزء شون بودم ...
🍃از زندان، مستقیم من رو بردن بیمارستان ... قدرت اینکه روی پاهام بایستم رو نداشتم ... تمام هیکلم بوی ادرار ساواکی ها ... و چرک و خون می داد ...
بعد از ۷ماه، بچه هام رو دیدم ... پدر و مادر علی، به هزار زحمت اونها رو آوردن توی بخش ... تا چشمم بهشون افتاد... اینها اولین جملات من بود ... علی زنده است ... من، علی رو دیدم ... علی زنده بود ...
🍃بچه هام رو بغل کردم ... فقط گریه می کردم ... همه مون گریه می کردیم ...
🎯 ادامه دارد...
╭─┅🍃🌸🍃🌸🇮🇷🌸🍃┅─╮
💐@Labaykayahosin
╰─┅🍃🌸🦋🌸❤️🌸🍃┅─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بر چهره تابنده زينب صلوات
بر منطق كوبنده زينب صلوات
در گريه به رخسار حسينش خنديد
بر گريه وبر خنده زينب صلوات
(🌸)اَللّهُـمَّ
💗(🌸)صَـلِّ
💗💗(🌸)عَـلىٰ
💗💗💗(🌸)مُحَمَّـدٍ
💗💗💗💗(🌸)وَ آلِ
💗💗💗💗💗(🌸)مُحَمَّـدٍ
💗💗💗💗(🌸)وَ عَـجِّلْ
💗💗💗(🌸)فَرَجَهُـمْ
💗💗(🌸)وَ اَهْـلِکْ
💗(🌸)اَعْـدَائَهُمْ
(🌸)اَجْمَعِیـن
╭─┅🍃🌸🍃🌸🇮🇷🌸🍃┅─╮
💐@Labaykayahosin
╰─┅🍃🌸🦋🌸❤️🌸🍃┅─╯