*﷽*
#یاران_سردار
هیئت تموم شده بود؛
نزدیک اربعین بود،
اومدم پیشش طبق معمول روبوسے ڪردیم
حال و احوال و شوخے و خنده و...
بهم گفت : موتورت ڪو؟
گفتم : گذاشتم بفروشمش
گفت : میخواے ماشین بخری؟
گفتم : نه میخوام برم ڪربلا
گفت : خب موتور واسه چے میخواے بفروشی؟
گفتم : واقعیت پول ندارم مجبورم بفروشم
گفت : چقدر میشه پول سفرت؟
گفتم : یه تومن
گفت غلط ڪردے موتور و بفروشے
من پول بهت میدم
گفتم : ایول خیریه زدی؟
گفت : اره اولین یتیمشم تویی!
گفتم : دمت گرم جور میشه
گفت : جور شد دیگه...
#شهید_وحید_زمانی_نیا
#یاد_عزیزش_با_صلوات
#ما_ملت_امام_حسینیم
*﷽*
#یاران_سردار
وحید مانند اکثر دهه هفتادی ها بود. بسیار خوش تیپ و امروزی بود. موهایش را شانه میزد و بعضی وقتها موهایش را ژل میزد. اما در کنار اینها اعتقاداتش بسیار قوی بود.
برای نماز اول وقت اهمیت زیادی قائل بود. واجبات را رعایت میکرد بچه هیئتی بود و بیشتر مواقع در مراسم های مختلف در مسجد حاضر می شد و در کار های مسجد و هیئت کمک میکرد.
حتی در وصیت نامه اش از ما خواسته بود که ؛ پیراهن مشکی که با آن در محرم و ایام شهادت در مساجد حاضر می شد را به همراهش دفن شود.
راوی : پدر شهید
#شهید_وحید_زمانی_نیا
#یاد_عزیزش_با_صلوات