#محرم #حضرت_رقیه🏴
از دشت پربلا و مکانش که بگذریم
از ظهر داغ و بحث زمانش که بگذریم
یک راست می رسیم به طفل سه ساله ای
از انحنای قد کمانش که بگذریم
از گم شدن میان بیابان کربلا
یا از به لب رسیدن جانش که بگذریم
تازه به زخم های کف پاش می رسیم
از زخم های گوش و دهانش که بگذریم
حتی زنان شام به حالش گریستند
از حال عمه ی نگرانش که بگذریم
خیلی نگاه حرمله آزار می دهد
از خاطرات تیر و کمانش که بگذریم
با روضه ی کشیده ی گوشش چه می کنند
از گوشواره های گرانش که بگذریم
دروازه کودکان بدی داشت لااقل
از ازدحام پیر و جوانش که بگذریم
در مجلس یزید زبانش گرفته بود
از حرف های سخت و بیانش که بگذریم
حالا به گریه کردن غساله می رسیم
از دستهای زجر و توانش که بگذریم…
✏️سعید پاشازاده
@labbayk_ir
#محرم🏴#حضرت_رقیه
با سر رسیده ای بگو از پیکری که نیست
از مصحف ورق ورق و پرپری که نیست
شبها که سر به سردی این خاک می نهم
کو دست مهربان نوازشگری که نیست
باید برای شستن گلزخمهای تو
باشد گلاب و زمزمی و کوثری که نیست
قاری خسته تشت طلا و تنور نه!
شایسته بود شان تو را منبری که نیست
آزاد شد شریعه همان عصر واقعه
یادش به خیر ساقی آب آوری که نیست
تشخیص چشمهای تو در این شب کبود
می خواست روشنایی چشم تری که نیست
دستی کشید عمه به این پلکها و گفت :
حالا شدی شبیه همان مادری که نیست
دیروز عصر داخل بازار شامیان
معلوم شد حکایت انگشتری که نیست
حتی صبور قافله بی صبر می شود
با خاطرات خسته ترین دختری که نیست
✏️یوسف رحیمی
@labbayk_ir