eitaa logo
لبیک یاحسین🏴لبیک یامهدی🚩
9.4هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
4هزار ویدیو
354 فایل
مطالب امام زمانی، چله ها و راه های ترک گناه، مسائل مربوط به نماز و تعقیبات نماز، اعمال ماه های قمری 🌱همه فقط و فقط به نیت تعجیل در فرج و خوشنودی قلب نازنین آقا امام زمان عج الله 🌱 مدیریت کانال👈 @mahdie70 ادمین تبلیغات👈 @mahdieh_1370
مشاهده در ایتا
دانلود
لبیک یاحسین🏴لبیک یامهدی🚩
❣🖇❣🖇❣🖇❣ ❣🖇❣🖇❣ ❣🖇❣ ❣ 🎗#بدون_تو_هرگز ۵ 📢‼️ این داستان واقعی است !! 🎬 این قسمت | می‌خواهم درس بخوانم
❣🖇❣🖇❣🖇❣ ❣🖇❣🖇❣ ❣🖇❣ ❣ 🎗 ۶ 📢‼️ این داستان واقعی است !! 🎬 این قسمت | داماد طلبه با شنیدن این جمله چشماش پرید می‌دونستم چه بلایی سرم میاد اما این آخرین شانس من بود ... اون شب وقتی به حال اومدم تمام شب خوابم نبرد هم ، هم فکرهای مختلف، روی همه چیز فکر کردم یَاس و خلا بزرگی رو درونم حس می‌کردم ... برای اولین بار کم آورده بودم ... ، قطره قطره از هام می‌اومد و کنترلی برای نگهداشتن شون نداشتم ... بالاخره خوابم برد ... اما قبلش یه تصمیم مهم گرفته بودم به چهره نجیب علی نمی‌خورد اهل زدن باشه ... از طرفی این جمله‌اش درست بود : من هیچ وقت بدون فکری و تصمیم‌های احساسی نمی گرفتم حداقل کسی بود که یه جمله درست در مورد من گفته بود و توی این مدت کوتاه، بیشتر از بقیه، من رو شناخته بود با خودم گفتم، زندگی با یه هر چقدر هم سخت و باشه از این بهتره ... اما چطور می‌تونستم پدرم رو راضی کنم؟ .. چند روز تمام روش فکر کردم تا تنها راهکار رو پیدا کردم ... یه روز که مادرم خونه نبود به هوای احوال پرسی به همه دوست‌ها، و اقوام زنگ زدم و غیر مستقیم حرف رو کشیدم سمتی که می‌خواستم و در نهایت : - وای یعنی شما جدی خبر نداشتید؟ ما اون شب خوردیم بله، است ... خیلی خوبیه کمتر از دو ساعت بعد، سر و کله پدرم پیدا شد ... وقتی مادرم برگشت، من بی هوش روی زمین افتاده بودم .. "اما خیلی زود عقد من و علی خونده شد" البته در اولین زمانی که های صورت و بدنم خوب شد فکر کنم نزدیک دو ماه بعد ... ... ❣ ❣🖇❣ ❣🖇❣🖇❣ ❣🖇❣🖇❣🖇❣
❣🖇❣🖇❣🖇❣ ❣🖇❣🖇❣ ❣🖇❣ ❣ 🎗 ۸ 📢‼️ این داستان واقعی است !! 🎬 این قسمت | خرید عروسی با نگرانی تمام گفت: سلام علی آقا می‌خواستیم برای جهیزیه بریم بیرون امکان داره تشریف بیارید؟ - شرمنده ، کاش زودتر اطلاع می‌دادید من الان بدجور درگیرم و نمی‌تونم بیام، هر چند، ماشاء الله خود خانم خوش سلیقه است فکر می‌کنم موارد اصلی رو با نظر خودش بخرید بالاخره حیطه ایشونه ... اگر کمک هم خواستید بگید، هر کاری که بود، به روی فقط لطفا باشه اشرافیش نکنید!! مادرم با چشم‌های گرد و بهم نگاه می‌کرد ، اشاره کردم چی میگه؟ از شوک که در اومد، جلوی دهنی گوشی رو گرفت و گفت میگه با خودت بخر، هر چی می‌خوای ... دوباره خودش رو کنترل کرد این بار با بیشتری گفت: علی آقا، پس اگه اجازه بدید من و هانیه با هم میریم البته زنگ زدم به چند تا آقا که همراه‌مون بیان ولی هیچ کدوم وقت نداشتن تا هم وقت کمه و ... بعد کلی تشکر، گوشی رو قطع کرد هنگ کرده بود چند بار تکونش دادم چی شد؟ چی گفت؟ بالاخره به خودش اومد، گفت خودتون برید دو تا خانم و بزرگ که لازم نیست برای هر چیز اجازه بگیرن ...!! برای اولین بار واقعا ازش خوشم اومد تمام خریدها رو خودمون تنها رفتیم فقط خریدهای بزرگ همراه‌مون بود پدرم بود، نظر می‌داد و نظرش رو تحمیل نمی‌کرد ... حتی اگر از چیزی خوشش نمی‌اومد اصرار نمی‌کرد و می‌گفت : شما باید راحت باشی باورم نمی‌شد یه روز یه نفر به‌راحتی من فکر کنه! یه مراسم ساده یه ساده یه شام ساده حدود ۶۰ نفر مهمون پدرم بعد از خونده شدن و دادن امضاش رفت برای عروسی نموند ولی من برای اولین بار خوشحال بودم علی جوانِ آرام، طبع و بود... ادامه_دارد ...... ❣ ❣🖇❣ ❣🖇❣🖇❣ ❣🖇❣🖇❣🖇❣
4_6042067512776984457.mp3
12.09M
37 تاریخ رنجهای حضرت فاطمه سلام الله علیها قسمت 37 فدکیه (2) مخصوص نوجوانان 👉 مخصوص معلمین 👉 از مجموعه