🔴 روضه منوره رضوی به علت نورپردازی و تعمیرات تا اطلاع ثانوی بسته شد
http://eitaa.com/labik_ya_mahdii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥سی نفر از زنها موقع #ظهورامام_زمان عج رجعت میکنند
یکی از این زنهای رجعت کننده، آرایشگری بنام صیانه ماشطه
(آرایشگر دختر فرعون)
ماجرایش را بشنویدبسیار جالبه 🌺
http://eitaa.com/labik_ya_mahdii
💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_دوازدهم
با اعتماد به نفس صدایش را صاف کرد :«ولی من فکر می کنم خیلی هم به هم میخوریم !»
جوابم راکوبیدم توی صورتش :« آدم باید کسی که می خواد همراهش بشه ، بهدلش بشینه !»😏
خنده پیروزمندانه ای سر داد . انگار به خواسته اش رسیده بود :«یعنی این مسئله حل بشه ، مشکل شمام حل میشه ؟!» 😁
جوابی نداشتم ...
چادرم را زیر چانه محکم چسبیدم و صحنه را خالی کردم .
از همان جایی که ایستاده بود ، طوری گفت که بشنوم :«ببینید ! حالا این قدر دست دست می کنید ، ولی میاد زمانی که حسرت این روزا رو بخورید !»
زیر لب با خودم گفتم «چه اعتماد به نفسی کاذبی😐 »
اما تا برسم خانه ، مدام این چند کلمه در ذهنم می چرخید :
«حسرت این روزا !»
مدتی پیدایش نبود ، نه در برنامه های بسیج ، نه کنار معراج شهدا .
داشتم بال در می آوردم . از دستش راحت شده بودم 😃
کنجکاوی ام گل کرده بود بدانم کجاست
خبری از اردوهای بسیج نبود ، همه بودند الا او ..
خجالت می کشیدم از اصل قضیه سر در بیاورم.
تا اینکه کنار معراج شهدا اتفاقی شنیدم از او حرف می زنند
یکی داشت می گفت :«معلوم نیست این محمد خانی این همه وقت توی مشهد چی کار می کنه !»🧐
نمی دانم چرا ..!
یک دفعه نظرم عوض شد!
دیگر به چشم یک بسیجی افراطی و متحجر نگاهش نمی کردم .
حس غریبی آمده بود سراغم . نمی دانستم چرا این طور شده بودم 😐😔
#رمان_شهید_محمد_خانی ✨
http://eitaa.com/labik_ya_mahdii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام بر امام زمانم
هر روز را با سلام بر تو آغاز میکنیم!
سلام بر تو... که صاحباختیار مایی!
درآننفسکهمراازلَحَدبراَنگیزند
حدیثِعشقِتوباشدنوشتهبرکفَنم ..
#زیارت_آل_یاسین
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
http://eitaa.com/labik_ya_mahdii
💎 دستورالعمل تشرف به محضر
حـضـرت ولـی عـصـر ارواحنا له فداه
🔹 عارف آ شیخ رجبعلی خیاط :
🔸 قرائت آیه ۸۰ سوره مبارکه اسراء
۱۰۰ مرتبه تا چهل شب ⬇️
رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِي
مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْـعَـلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ
سُـلْطاناً نَصِيرا
پروردگارا مرا (در هر كار) با صداقت
وارد كن و با صداقت خارج ساز و از
سوى خود، حـجّـتى يارىكننده برايم
قرارده.
طبق نقل، تعداد قابل توجهی از
شاگردان شیخ از طریق مداومت
بر این آیه، خدمت امام زمان (عج)
تشرف پـیـدا کردهاند؛ هر چند در
هنگام تشرف امام را نشناختهاند.
منبع: کتاب کیمیای سعادت
http://eitaa.com/labik_ya_mahdii
⭕️عوارض مصرف بیش از حد کلسیم!😳
• قرصهای کلسیم میتواند به مسمومیت منجر شود و عوارضی مانند رسوب کلسیم در بافتهای نرم بدن مانند کلیهها، ریهها، قلب و گوش را به همراه داشته باشدکه در کلیهها موجب بروز سنگ_کلیه، در ریهها و قلب موجب عوارض قلبی و ریوی و در گوش موجب اختلالات شنوایی میشود.
+ یکی از بهترین منابع تأمین کلسیم بادام است.
#کلسیم
http://eitaa.com/labik_ya_mahdii
🔴پاییز فصل آمدن سیبهای تازه !
✅به کودکانی که از چاقی رنج میبرند: سیب بدهید
✅به کودک ضعیف و لاغر: آب سیب و عسل بدهید
✅به کودکی که اسهال دارد: سیب سفت رنده شده بدهید
✅به کودکان مبتلا به یبوست: سیب پخته شده بدهید .
✅ بدانیم که تقریباً نیمی از ویتامین C سیب در پوست آن وجود دارد و سیب کوچک ویتامینC بیشتری دارد.
از سیبهای خیلی درشت پرهیز کنید .
http://eitaa.com/labik_ya_mahdii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 همه چی از رفاقت شروع میشه ...
🟢 با اینکار با امام زمانت رفیق شو...
#امام_زمان
http://eitaa.com/labik_ya_mahdii
💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_سیزدهم
نمیخواستم قبول کنم که دلم برایش تنگ شده است .
اما با وجود این هنوزهم نمی توانستم اجازه بدهم بیایید خواستگاری ام😐
راستش خنده ام می گرفت ، خجالت می کشیدم به کسی بگویم دل مرا با خودش برده ..!😅
وقتی برگشت پیغام داد میخواهد بیاید خواستگاری .
باز قبول نکردم ...
مثل قبل عصبانی نشدم ، ولی زیر بار هم نرفتم
خانم ابویی گفت :« دوسه ساله این بنده خدا رو معطل خودت کردی!
طوری نمی شه که! بذار بیاد خواستگاری و حرفاش رو بزنه !»😕
گفتم :«بیاد ، ولی خوش بین نباشه که بله بشنوه !» 😒
شب میلاد حضرت زینب (س) مادرش زنگ زد برا قرار خواستگاری .
نمی دانم پافشاری هایش باد کله ام راخواباند یا تقدیرم؟!
شاید هم دعاهایش ...
به دلم نشسته بود😢
با همان ریش بلند و تیپ ساده همیشگی اش آمد .
ازدر حیاط که وارد خانه شد ، با خاله ام از پنجره او را دیدیم . خاله ام خندید : « مرجان ، این پسره چقدر شبیه شهداست 😂!»
باخنده گفتم :«خب شهدا یکی مثل خودشون رو فرستادن برام !»
خانواده اش نشستند پیش مادر و پدرم .
خانواده ها با چشم و ابرو به هم اشاره کردند که « این دوتا برن توی اتاق ، حرفاشون رو بزنن!»
#رمان_شهید_محمد_خانی ✨
http://eitaa.com/labik_ya_mahdii