فرش های پله ها را دارم میچسبونم
انقدر با گوشکوب زدم رو چسبا که دست راستم را حس نمیکنم.😔😔
ݪَبْݒَࢪ
فرش های پله ها را دارم میچسبونم انقدر با گوشکوب زدم رو چسبا که دست راستم را حس نمیکنم.😔😔
بعد خواهر من بیا شما خونه ی ما و بگو هیچ کاری نکردی.😔😔
بعد از اینکه ده، دوازده پله را فرش هایش را چسباندم با خودم گفتم: اره من چسبوندم، چه قدر تمیز و مرتب شده پله ها!
خدا شاهد است از دو پله ی پایینی آنقدر بد با پشت سر افتادم میان راه رو که پاهایم هنوز روی پله بود و سر و کمرم زمین.
بین دیوار و پله ها گیر کرده بودم.
جدای از اینکه پیشانی ام دیروز به دو جا خورد و چشم هایم نور میدید اینبار بد تر بود.
با خودم گفتم: وظیفه ات بوده، غرور همینه آ.
خلاصه که غرور نگیردتان.
بد، مخرب و آسیب راست.
#آسیب