eitaa logo
لحظه‌ای باشهدا
3.3هزار دنبال‌کننده
36هزار عکس
22.2هزار ویدیو
894 فایل
ݪحظه‌ا؁باشھدا امروزفضݪیٺ‌زنده‌نگھداشتن‌یادوخاطره‌شھدا کمترازشھادٺ‌نیسٺ، امام‌خامنه‌ای کاناݪ‌بہ‌معرفےشھدا،جانبازاטּ،آزادگاטּ،ایثارگراטּ وبصیرٺ‌دینی‌درپیرو؎ازامام‌خامنه‌ا؎می‌‌‌‌پردازد یاد شهدا باذکرصلوات اللهم‌صل‌علی‌محمدوال‌محمدوعجل‌فرجهم ۱۳۹۷/۱/۱۱
مشاهده در ایتا
دانلود
2.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📝 🔸 حال و هوایی که آن روز داشتند را تا به آن موقع از ایشان ندیده بودم ... بی قرار و گریان، طور خاصی ناراحت بود، به من گفته بود که از رفقای جهادی اش دوستانی دارد که از برادر به او نزدیکترند ... حاج از آنها بود. 🔹 بعد ها این عبارت (نزدیکتر از برادر) را در مورد چند نفر دیگر به طور خاص به من گفت... انگار یکی از عزیزترین برادرانش را از دست داده بود، چند باری با اشک می‌گفت «اُف بر دنیا»... 🔸 در این مدت یک بار دیگر هم او را در این حالت دیدیم و آن هم بعد از شهادت حاج قاسم بود... 🎥 برشی از فیلم تشییع پیکر مطهر شهید کاظمی و حضور و شهید و شهید یاد همه عزیزان شهیدی که هیچ گاه نام ویادانان ازخاطرتمان رفتنی نیستند هدیه محضر همه شهدا صلوات وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُم 🇮🇷 @lahzaei_ba_sh
📝 | چرا می‌خواهید مرا تنها بگذارید؟! 🌷 تقریبا یک سال قبل از شهادت شهید زاهدی، وقتی بیروت منزل ایشان بودم، سحر که برای نماز بیدار شدند فرمودند: دیشب خواب عجیبی دیدم. احمد و حاج قاسم رو توی خواب دیدم. از من پرسیدن: « نمیای این طرف؟! » جواب دادم: «من که خیلی دوست دارم بیام، شما مقدماتش رو فراهم کنید!» 💔 دلم لرزید. 🌹چند روزی از این جریان گذشت. یکی از روزها وقتی شهید زاهدی به منزل آمدند، فرمودند: «امروز جلسه‌ای با داشتم. برایشان خوابم را تعریف کردم. ایشان به هم ریخت و گفت: « چرا می‌خواهید مرا تنها بگذارید؟! ...» 🎙 راوی: داماد شهید ✍🏻 پی‌نوشت۱: دیرینه و و به سال‌های اول دفاع مقدس برمی‌گردد. این رفاقت و رفت و آمد خانوادگی تا زمان شهادت ادامه داشت ... ✍🏻 پی‌نوشت۲: شهید زاهدی واقعا بود. در همه اعمال و رفتارش این مطلب نمایان بود. مراقب بود کاری نکند که رزقش عوض شود. اگر مطلبی خلاف این موضوع رخ داد سریع جبران کند. اینقدر عاشق دیدار پروردگارش بود که حتی خوابهایش (که گاهی یکی اش را تعریف می کرد) هم همین رنگ و بو را داشت. 🌷هدیه‌به‌ارواح‌طیبه‌شهداصلوات.. هم 🇮🇷 @lahzaei_ba_sh
📝 | شهید سید رضی موسوی 🌷 دوسال پیش ایام عید نوروز سوریه منزل شهید سید رضی موسوی برای شام دعوت بودیم. به همراه شهید زاهدی و خانواده قبل از مغرب بود که به منزل سید رسیدیم. همسر محترم سید رضی از ما پذیرایی کردند. اما هرچه منتظر شدیم سید رضی نیامد. شاید تا نزدیک ساعت ۹:۳۰ شب منتظر آمدن صاحب خانه شدیم. 🏨 بالاخره پس از کلی پیگیری مطلع شدیم که سید رضی به علت کثرت اشتغالات و فعالیت‌ها دچار افت فشار و قند خون شده بودند و زیر سرم رفته اند. 🔹 شام را آوردند. تا آخر شب که برگشتیم از منزل ایشان باز هم سید نیامده بود. فقط تلفن زد و از زیر سرم با شهید زاهدی صحبت کرد و از ایشان عذرخواهی کرد. 🔰 سید رضی جزو یکی از پرکارترین نیروهای انقلاب اسلامی بود. کار ایشان علی الدوام بود. اصلاً تعطیلی نداشت. شبانه روزی بود. تقریبا هیچ وقت خواب منظمی نداشت. در طول هفته هر پروازی که از ایران می‌آمد یا از سوریه باز می‌گشت ایشان در فرودگاه بود. این وظیفه غیر از وظیفه لجستیک و پشتیبانی نیروهای مقاومت و حزب الله بود که در طول ۳۶ سال حضور در سوریه و لبنان بر عهده داشت. 🟤 یک مرتبه هم از شهید زاهدی پرسیدم چرا اکثر مسئولین عالی رتبه سوریه سیدرضی را می‌شناسند؟ فرمودند: «چون هرچی امکانات تو این ۴۰ سال از جمهوری اسلامی رفته سوریه بواسطه ایشون بوده ...» 📿 شادی روح شهدا صلوات الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم 🇮🇷 @lahzaei_ba_sh
📝 | قاسم ... 🔸 تا مدت ها فامیلش را نمی‌دانستم ... فقط می‌شنیدم که بابا از کسی صحبت می‌کند که اسمش قاسم است. مثلاً پشت تلفن صحبت از این بود که به حاج قاسم گفتم ...، یا اینکه گفته ... . 💐 محصل بودم و در سال‌های دوره ابتدایی که برای اولین بار در جایی که همراه پدر بودم، حاج قاسم را دیدم. جالب بود که همدیگر را به اسم صدا می‌زدند، قاسم و علی ... ❤️ اکثر رفقای جبهه، همدیگر را به اسم کوچک می‌شناختند و خطاب می‌کردند. برایم هم جالب بود و هم عجیب که از الفاظ حاجی و سردار و ... استفاده نمی‌کردند. فهمیدم رابطه بینشان قدیمی و صمیمی است. 🤝🏻 در ملاقات اولی که به یاد دارم (شاید در کودکی هم ایشان را دیده بودم ولی در ذهنم نمانده)، جز یک اسم، چندان شناخت و تصوری از ایشان نداشتم. من را با اسم کوچک صدا زدند؛ مهدی! سلام و احوالپرسی ...، دستان گرمی داشت؛ احساس خوبی به او داشتم؛ خصوصاً وقتی صمیمت پدرم را با ایشان می‌دیدم. بحث هایشان کاری بود و من خیلی زود از آنها جدا شدم. 🌹 حالا برای قاسم، نامی که پشت مکالمات تلفن می‌شنیدم، یک چهره در ذهنم بود. چهره ای آرام و جذاب، هم صلابت داشت، هم صمیمیت و مهربانی ... بعدها و کم کم اسم سردار سلیمانی را شنیدم و فهمیدم سردار سلیمانی که می‌گویند، منظورشان همان حاج قاسم است. 🌷 دیدن شهدا در زمان حیاتشان سعادتی بود که به واسطه پدر شهیدم در مورد تعدادی از آن‌ها نصیب من شد. در مورد شهید سلیمانی این امر بارها تکرار شد. 💠 زمان گذشت و من تا حدودی فهمیدم که کار حاج قاسم چیست. کاری که دشمن را کلافه کرده و سبب عزت اسلام شده ... دشمن به خونش تشنه بود. 🔻 زمانی که غائله داعش در منطقه در اوج قدرت بود، حاج قاسم عزیز رجز می‌خواند و شمشیر می‌زد؛ دائم به مکان‌های پرخطر می‌رفت، برخی را پدرم هم حضور داشت و وقتی از صحبت‌هایش می‌فهمیدم چه کسانی و کجا بودند، مو به تنم سیخ می‌شد! 🌹 از طرفی دشمن تهدید می‌کرد و با توجه به رسانه‌ای شدن حضورشان در برخی نقاط، محافظت از ایشان کار سختی بود. نگرانشان بودم. تا آن‌شب رسید... ⏪ ادامه دارد ... 📿 شادی روح شهدا صلوات الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم 🇮🇷 @lahzaei_ba_sh
لحظه‌ای باشهدا
📝 #خاطره | قاسم ... 🔸 تا مدت ها فامیلش را نمی‌دانستم ... فقط می‌شنیدم که بابا از کسی صحبت می‌کند که
📝 | قاسم ... 2⃣ قسمت دوم ❌ داعش پروژه عظیم آمریکایی_صهیونیستی برای نابودی اسلام بود که با همت و تلاش و جانفشانی هزاران رزمنده و با هدایت و فرماندهی فرماندهانی همچون حاج قاسم، حکومتش نابود شده بود؛ شیطان بزرگ از خشم شکست این پروژه دندان به هم می‌فشرد و قصد انتقام داشت. 💢 حمایت آمریکا از بقایای داعش دیگر آشکارا بود و در چندین محور به طور واضح و علنی، داعش، نقش نیروی زمینی ارتش تروریستی آمریکا را داشت که توسط نیروهای هوایی و دریایی این رژیم پشتیبانی میشد. 🔥 نبرد آشکارتر شده و آمریکا با تمام توان در جنگ علیه نیروهای مقاومت و حمایت از تروریست ها عمل می‌کرد. [اینجا خیلی اتفاقات افتاد...] نهایتاً آمریکا میدان را باخت و سعی در ترور فرماندهان کرد، همین کاری که الان سگ هارش می‌کند ... 🛫 چند ماه بود جنگنده ها و پهپاد های MQ9 آمریکایی در عراق و سوریه دست به ترور می‌زدند. در چرخه‌ای از اقدامات، ابتدا چند مقر وابسته به مقاومت، بعد مقر ایرانی‌ها، بعد خود رزمندگان مقاومت، بعد نیروهای ایرانی، افسران و چند فرمانده ایرانی ترور شدند ... عکس العمل ایران بازدارندگی لازم را نداشت و ترامپ تصمیم به حذف حاج قاسم سلیمانی گرفت. [حرف های زیادی هست که به مصلحت شاید بعدها گفته شود ولی به قول شهید زاهدی هرجا یک قدم عقب رفتیم دشمن صد قدم جلو آمد...] 🌙 گذشت و گذشت تا آن شب رسید. ۱۳ هم دی ماه ۱۳۹۸ آن شب تا دیر وقت بیدار بودم... چندین بار و در روزهای قبل از آن، نیروهای رژیم تروریستی آمریکا به نیروهای حشدالشعبی عراق حمله کرده بودند و شهدایی داشتیم. حتی خبر «انفجار در اطراف فرودگاه» هم چیز جدیدی نبود و در آن زمان به سبب حملات آمریکایی ها در چند روز قبل وجود داشت. منتهی خبر تکمیلی از شهادت چند تن از فرماندهان، موضوع جدیدی بود که خواب از سرم پراند. 😰 ابتدا حرف از «ابومهدی» نامی بود، می‌دانستم پدرم الان در مکانی دیگر مشغول است ولی دیده بودم که گاهی سفرهای خارج از برنامه ای با حاج قاسم به اینطرف و آنطرف می‌رود. اولش فکر کردم نکند بابا باشد، (شهید زاهدی را در منطقه سوریه و لبنان به ابومهدی می‌شناختند و اینکه ما در اصفهان بودیم و پدرم ساکن و شاغل در تهران)، 📷 دقایقی بعد اسم و عکس شهید ابومهدی المهندس رسانه ای شد ... یا حسین! این را می‌شناسم! آره ... رئیس حشدالشعبی بود، چندماه پیش در آخرین سفر پیاده‌روی اربعینی که به همراه پدرم رفته بودیم، ایشان را دیده بودیم، البته من اندکی دیرتر از حرم آمده بودم و توفیق صحبت با ایشان نداشتم و تا رسیدم، ایشان رفته بودند. ولی یادم بود که بابا چقدر از ایشان تعریف می‌کردند ... 🔹 یخ کردم، آمریکایی‌ها جنایت بزرگی کرده بودند ولی در آن دقایق ما هنوز نمی‌دانستیم بزرگی این جنایت تا چه حد است. 📰 خبر و عکس بود که می آمد، از حضور فرماندهان ایرانی در محل حمله تا تایید و تکذیب حضور حاج قاسم سلیمانی فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ... نفسمان در سینه حبس شده بود. 🔻 خبر که تایید شد، دنیا روی سرم خراب شد، هم پر از غصه و هم پر از خشم شدم ... مطمئن بودم ایران به شدت و سرعت جواب قاطعی خواهد داد ... حتی فکر می‌کردم جنگ تمام عیار شروع شده‌است. حاجی مهمان عراق بود؛ او را نه در میدان بلکه به نامردی زدند ... ⏪ ادامه دارد ... 📿 شادی روح شهدا صلوات الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم 🇮🇷 @lahzaei_ba_sh
لحظه‌ای باشهدا
📝 #خاطره | قاسم ... 2⃣ قسمت دوم ❌ داعش پروژه عظیم آمریکایی_صهیونیستی برای نابودی اسلام بود که با هم
📝 | قاسم ... 3⃣ قسمت سوم (قسمت آخر) 🍃 صبح که شد، دیگر همه جا خبر پیچیده بود. از طریق پدر اوضاع را دقیق تر سوال کردم. 🌹 من همیشه شهید زاهدی را در برابر شهادت دوستان و رفقا محکم و صبور دیده بودم و تنها چند استثنا در این میان بود که یکی از آنها حاج قاسم سلیمانی بود. ❤️ این مسئله طوری بود که گاهی دیده بودم در غم شهادت دوستان، دیگران را به صبر تشویق می‌کردند و از مقامات شهید می‌گفتند، یا ذکری از مصائب امام حسین (علیه السلام) می‌کردند تا دل اطرافیان کمی آرام بگیرد، اما اینبار غم در چهره پدرم نمایان بود. 🔹 بعدها از مادرم شنیدم که به ایشان گفته بود وقتی (تکه‌های پیکر) حاج قاسم را آورده بودند ایران، دائم تابوت را می‌دیده و گریه می‌کرده است ... ✊🏻 قرار بود جواب ایران خیلی وسیع و سخت تر باشد و حتی نیروها آماده عملیات بودند، اما هدف به اندازه بسیار زیادی محدود شد. بعدها از فرماندهان شنیدم حتی همان هدف محدودِ مصوب هم یک ساعت قبل از اجرای عملیات با دستور مستقیم عوض شد. [اینجا اتفاقاتی افتاده که باید از دیگران بشنوید و از گفتنش معذورم] 🔰 سردار حاج اسماعیل قاآنی که فرمانده نیروی قدس شدند، را برای سمت جانشین انتخاب کردند و جایگاه قبلی ایشان خالی شد. سردار قاآنی از افراد زیادی برای انتصاب پست لبنان مشورت خواستند، من‌جمله از شهید زاهدی که تا قبل از آن، دو دوره آنجا بودند. 📝 شهید زاهدی هم چند نفری را پیشنهاد دادند، وقتی حاج اسماعیل اسامی و لیست های پیشنهادی را به سید حسن نصرالله نشان دادند، ایشان گفته بودند «خود زاهدی نمی‌آید؟» و ظاهراً جلوی اسم ایشان ملاحظه‌ای نوشته بودند. 🔖 رهبر انقلاب هم معمولاً اگر آقا سید چیزی را در نظر داشتند، ترتیب اثر می‌دادند. این شد که به فرمان حضرت آقا، پدرم برای بار سوم و آخر به منطقه رفت ... 🌷 دقیق یادم نمی‌آید چه روزی رفت ولی چهلم شهید سلیمانی آنجا بود. به سید گفته بود که اینبار آمده ام و تا شهادت پیش شما هستم. 🔸 از آن روز تا روز شهادت پدرم بیش از ۴ سال گذشت و اتفاقات زیادی در این میان افتاد... 💠 این اواخر یک بار پدرم در خواب را دیده بود و شهید از پدر پرسیده بود که «نمی‌خواهی بیای اینطرف؟» که پدر در جوابش گفته بود «شما زمینه را آماده کنید، من آماده ام». 🔹 ۲۴ ساعت قبل از شهادت پدرم، شخصی که با ایشان همراه بود می‌گفت: «شهید زاهدی با چشمانی اشکبار به عکس حاج قاسم خیره شده بود و با او حرف می‌زد»... 🎁 صبح روز شهادتش وقتی به مناسبت ایام نوروز به همراهان پدرم هدیه داده بودند، یکی از حاضرین در جلسه طوری که همه بشنوند گفته بود: «پس عیدی حاج علی [چی میشه؟]» ایشان در جواب و بدون مکث گفته بودند: «عیدی من دیدار حاج قاسم است» ❤️‍🔥 و همین هم شد، عصر آن روز و اندکی قبل از غروب روز ۲۱ ماه رمضان، کیلومترها دورتر از وطن، همانطور که خود آرزو داشت، همانند مولایش امیرالمومنین در همان سن و در همان روز، نه در میدان جنگ رودررو بلکه با سه بمب سنگرشکن در به دیدار رفقایش رفت. 🔸 بالاخره جسمی که بارها و بارها زخمی شده بود، حالا آرام گرفت. قبل از شهادتشان در مورد شهید زاهدی گفته بودند «این جسم دیگر ظرفیت روحش را نداشت» 🔰 من از روز شهادت حاج قاسم هیچگاه ایشان را در خواب ندیده بودم تا اینکه پس از شهادت پدرم چندین نوبت ایشان را کنار حاج قاسم و بعضی دیگر از شهدا دیدم. 🎙 راوی: محمد مهدی زاهدی 📿 شادی روح شهدا صلوات الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم 🇮🇷 @lahzaei_ba_sh
﷽ 📜 ✍🏼فرش کوچکی انداخت گوشه‌ی حیاط خانه‌ی پدری‌اش توی آفتاب پیرمرد را از حمام آورد، روی فرش نشاند و سرش را خشک کرد. دست و پیشانی‌اش را می‌بوسید و می‌گفت: همه‌ی دل‌خوشی من توی این دنیا، پدرمه. دوباره پیشانی‌اش را بوسید. خندید پدرش خندید. پیشاپیش میلاد باسعادت حضرت علی علیه السلام وروز پدر برهمه شیعیان علی ولی الله مبارک بفرستیم صلواتی نثار روح مطهرشان وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🇮🇷 ای با شهدا @lahzaei_ba_sh
📝 | 🔻 از شدت درد، تکه پارچه‌ای در دهانش گذاشته بود. می‌گفت آنقدر محکم دندان‌هایش را به هم فشار می‌داد که فکر می‌کرد الان است که همه آنها خرد شوند ... ♦️ رفته بود برای شناسایی؛ در مسیر برگشت، ترکشی به پایش خورده بود. ترکش از کمی پایین‌تر از زانوی پای سمت چپ وارد ماهیچه شده بود و با ایجاد یک حفره نسبتاً بزرگ به قطر چند سانتیمتر، از طرف دیگر خارج شده بود؛ به عبارتی قسمتی از ماهیچه را کنده بود. 🩺 در بهداری، چون احتمال داشت با بی‌هوشی اطلاعات جمع‌آوری شده‌اش را فراموش کند و یا اینکه اسراری که نباید همه بدانند در زمان به‌هوش آمدن، به زبان بیاورد و روند اجرای عملیات تحت تأثیر قرار بگیرد، خواست که بدون بی‌هوشی زخمش را پانسمان و بخیه کنند. 🚑 امدادگر برای تمیز کردن زخم، باند را به مواد ضدعفونی آغشته کرده بود. یک سمت باند را داخل حفره زخم کرده بود و سمت دیگر را از محل خروج ترکش خارج کرده بود. ❤️‍🩹 پدرم می‌گفت مثل وقتی که بخواهند کفشی را واکس بزنند، امدادگر دو طرف باند را در زخم حرکت می‌داد و من تحمل می‌کردم چون نباید بی‌هوش می‌شدم. احساس کردم جمجمه‌ام در اثر فشار دندان‌هایم در حال خرد شدن است. 🥀 این ماجرای یکی از مجروحیت‌هایش بود. 💐 هر سال در چنین روزهایی، روز جانباز را به پدرم تبریک می‌گفتیم. 🌷یادشهداباذکرصلوات.. اَللّٰهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فَرَجَهم 🇮🇷 @lahzaei_ba_sh
📝 | شهید زاهدی: نزدیک بود اسیر داعش شویم ... 💢 در بحبوحه جنگ سوریه و توطئه داعش، شهید زاهدی به همراه یکی از فرماندهان حزب‌الله و یکی از فرماندهان ارتش سوریه، برای ارزیابی و بررسی مناطق و سرکشی به نیروهای مستقر در خط مقدم، به منطقه شیخ نجار در حومه حلب رفته بودند. شرح این خاطره را از زبان خود شهید بخوانید: 🔸 در این بازدید، باید با نفربر از مناطقی که در دید و تیررس داعش قرار داشت، عبور می‌کردیم تا به خط مقدم نبرد برسیم. 😍 هنگامی که به مکان مد نظر رسیدیم، نیروهای سوری، لبنانی و ایرانی مستقر در آنجا با دیدن چند فرمانده بلندپایه در خط مقدم بسیار خوشحال شدند و روحیه گرفتند. 🔻 پس از سرزدن به نیروها و ارزیابی وضعیت منطقه، در مسیر بازگشت، تروریست‌ها متوجه عبور نفربر ما شدند و شروع به شلیک کردند. علیرغم آتش داعش، حرکت ما ادامه داشت. ناگهان با صدای مهیبی، نفربر متوقف شد ... بمب! 💥 🚀 یک موشک ضد زره تاو به شنی نفربر برخورد کرد و از حرکت افتاد و باعث شد بین نیروهای خودی و تروریست‌ها گرفتار شویم. 😱 وقتی خواستیم پیاده شویم، متوجه شدیم حتی اسلحه سبک هم به تعداد همراهمان نیست! 🎙 بی‌سیم زدیم برای کمک و قرار شد نفربر دومی به کمک ما بیاید. کمی آنطرف‌تر از نفربر آسیب‌دیده، گودالی بود که قرار شد در آن پناه بگیریم. بلافاصله از نفربر پیاده شدیم و همه همراهان خمیده و به سمت گودال دویدند، اما من به لطف عوارض جانبازی نمی‌توانستم بدوم و خمیده بروم. ایستاده کنارشان رفتم! ⏳ چهل دقیقه‌ای طول کشید تا نفربر بعدی برسد! و اگر لطف خدا نبود و رعب و وحشتی که خدا در دل دشمن انداخت نبود، چنانچه جلو می‌آمدند، می‌توانستند همه ما را اسیر کنند یا بکشند. نفربر جدید که آمد، همچنان آتش تروریست‌ها ادامه داشت. لحظات کوتاهی توقف کرد و ما به سرعت رفتیم داخل نفربر و برگشتیم به منطقه خودی. 🗣️ پس از بازگشت، وقتی مشاهدات خودم را از خطوط مقدم و حادثه‌ای که رخ داد برای جناب گزارش می‌کردم، سید ناراحت شد و گفت: «نباید اینقدر جلو می‌رفتید.» 🤲🏻 «به نظرم آنچه که ما را از آن موشک ضد زره و از دست داعش حفظ کرد، همان ذکر حرز امام جواد (علیه‌السلام) بود که از رهبر انقلاب آموخته بودم: «اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِي دِرْعِكَ الْحَصِينَةِ الَّتِي تَجْعَلُ فِيهَا مَنْ تُرِيدُ» و طی مسیر قبل از این حادثه آن را قرائت کردم.» 🌷هدیه‌به‌ارواح‌طیبه‌شهداصلوات.. هم 🇮🇷 @lahzaei_ba_sh
🔸 نوه‌هاش رو خیلی دوست داشت. بعضی وقت‌ها شدید دلتنگ نوه‌ها می‌شد. می‌گفت: «کاش می ‌تونستم یک ساعت برم ایران نوه‌هام رو ببینم و برگردم.» 🔹هیچ وقت سالروز تولد بچه‌ها و نوه‌ها و یا سالروز ازدواج خودمون و بچه‌ها رو فراموش نمی‌کرد. ممکن بود من یادم بره اما ایشون هیچ وقت از یادش نرفت. 🎁 به من می‌گفت: «تولد بچه‌ها رو تبریک بگید و از طرف من هم کادوی تولد تهیه کنید.» اگه ایران هم نبود سفارش می‌کرد که یه مبلغی به عنوان هدیه به حساب بچه ها واریز کنیم. 🏞 یک قاب عکس از همه خانواده با هم در بیروت کنارش گذاشته بود، می‌گفت: «چقدر خوبه، دلم حال میاد وقتی این عکس رو نگاه می‌کنم، احساس می‌کنم همه‌شون اینجا هستند.» 📝 از همسر شهید یادش گرامی وراهش پررهرو هدیه محضر همه شهدا صلوات وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُم 🇮🇷 @lahzaei_ba_sh
📸 | پناهت حضرت معصومه باشند 🔸 آن قدر اهتمام و علاقه به زیارت حضرت معصومه سلام الله علیها این بانوی بزرگوار و پر کرامت داشتند که علیرغم کثرت مشغله از زیارت ایشان غفلت نمی‌کردند. 🔹 ایشان تعریف می‌کردند: «زمان جنگ، بواسطه شهید ردانی‌پور چند وقت یکبار به زیارت حضرت معصومه سلام الله علیها و دیدار علما مشرف می‌شدیم. یک مرتبه فقط از اهواز برای زیارت حضرت معصومه سلام الله علیها آمدیم و بلافاصله برگشتیم منطقه!» •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• 🔸همسرم تعریف می‌کرد چند سال پیش که با پدرم اومده بودیم حرم، با اینکه ایشان معمولا مراعات می کردند اشک‌هاشون رو کسی نبینه، نزدیک ضریح بغض پدرم شکسته بود و چند دقیقه به پهنای صورت اشک می‌ریختند. فکر می کنم خودشون هم اون روز خیلی دلتنگ شده بودند. 🔹روزی نبود که از رفقای شهیدشون یاد نکنند. این اواخر خیلی خیلی دلتنگ دوستان شهیدشون بودند. 🔸وقتی که ازدواج کردم و قرار شد برای زندگی به قم بروم و از پدر و مادرم دور باشم، پدرم فرمودند: «پناهت حضرت معصومه (سلام الله علیها) باشند، هر وقت دلتنگ شدی، دلت گرفت، برو حرم.» ✍🏻از خاطرات دختر شهید زاهدی بمناسبت سلام الله علیها و 🌷یادشهداباذکرصلوات.. اَللّٰهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فَرَجَهم 🇮🇷 @lahzaei_ba_sh
1.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. 🌷آقا جواد حتی تو حرم (س) هم، از بچه‌های شهدای غافل نمی‌شد. با فاطمه بردشان یک گوشه‌ و باهاشان بازی کرد. فاطمه خوراکی‌هایش را آورد و با هم خوردند. آقا جواد برای فاطمه، خمیرِ بازی، خریده بود. آوردند و با بچه‌های فاطمیون، حلقه زدند دور همدیگر و نشستند به بازی. آنقدر بهشان محبت کرد و خندیدند که آخر سر، از سر و کله آقا جواد بالا می‌رفتند و صدای عمو عمویشان قطع نمی‌شد. (راوی:همسر شهید). این کلیپ، تصاویر همین خاطره است. 🇮🇷 ای با شهدا @lahzaei_ba_sh