44.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 #ببینید| مستند خادم الحسین (ع)
1⃣ #قسمت_اول
🏴حاج احمد و مراسم #ماه_محرم
🇮🇷 #لحظه ای با شهدا
@lahzaei_ba_sh
🔰 شــــــیرمردی از خط شــــــیر
#قسمت_اول:
از تولد تا گردان ضربت،
از کردستان تا خوزستان
🌱 محمدرضا فرزند عالم عادل حضرت حجت الاسلام و المسلمین حاج محمد زاهدی در اولین روز شهریور ۱۳۴۰ در یکی از محلات مرکزی شهر اصفهان به دنیا آمد. محمدرضا مانند بسیاری از جوانان نسل خود نماد این فراز تاریخی بود وقتی امام خمینی را به زندان قیطریه بردند در پاسخ یکی عمّال رژیم شاه که با طعنه به ایشان گفته بود پس یاران شما کجا هستند؟ فرمودند: «طرفداران من الان در گهوارهها هستند.»
🔸 محمدرضا پسر هفتم از نه فرزند پسری بود که شیخ محمد در کنار یک دختر خانواده تلاش کرد با رزق حلال آنها را تربیت کند. پدر خانواده که روحانی مردمدار و خود ساخته ای بود برای امرار معاش دکان آهنگری داشت و در کنار درس و بحث و امامت مسجد که بعدها امامت جمعه هم به آن اضافه شد به این شغل سخت مشغول بود. شیوه زاهدانه شیخ محمد زاهدی باعث شده بود مردم او و فرزندانش را از صمیم قلب دوست بدارند.
🔹 حاج علی [شهید زاهدی] تعریف میکرد: « پدرم ما را به حمام عمومی میبرد و بدنمان را با دستهای خود صابون میکشید. آن قدر دستهای ایشان از شدت کار با آهن آلات زبر و خشن بود که پوست بدن ما کنده میشد.»
🌷 مادر خانواده هم زنی فاطمی و الگویی از ایمان و تقوا برای همه بود. محمدرضا ۱۷ ساله بود که انقلاب اسلامی به پیروزی رسید.
✊🏻 در این مقطع او با شور انقلابی مثال زدنی پس از عبور از روزهای بحرانی تقابل با رژیم پهلوی در منزل آیت الله خادمی که به اولین حکومت نظامی انجامید وارد عرصه جهاد و سازندگی شد.
🪖 پس از آن با شرکت در یک دوره آموزشی کوتاه مدت نظامی و با شدت گرفتن بحران کردستان و تلاش یاران امام (ره) برای آزادسازی سنندج در ۱۸ سالگی لباس جهاد بر تن کرد در ماههای اول سال ۱۳۵۹ در چند عملیات پاک سازی شرکت کرد و در یکی از پایگاه های مناطق تصرف شده، مستقر گردید.
🤝🏻 قهرمان ما در تیرماه ۱۳۵۹ به گروه واکنش سریع ضربت پیوست که فرماندهی آن به شهید حاج حسین خرازی سپرده شده بود؛ این شروعی با خیر و برکت فراوان برای او و یارانی بود که پس از اثرگذاری در آزادسازی بخشهای مهمی از کردستان با شروع جنگ تحمیلی راهی خوزستان شدند.
⏪ ادامه دارد ...
📿 شادی روح شهدا صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
#طریق_القدس #شهید_زاهدی
🇮🇷 #لحظه_ای_باشهدا
@lahzaei_ba_sh
🌺 روشنای خانه
1️⃣ #قسمت_اول
نظامی ولی بسیار عاطفی
🔸 من عروس اول شهید محمدرضا زاهدی هستم. پدر شوهرم عمویم بودند و بنده با پسر اول ایشان که پسر عمویم هستند، ازدواج کردم.
🔹 با وجود این که شهید زاهدی عمویم بودند، خیلی کم ایشان را میدیدیم؛ چون برای مأموریت یا در لبنان بودند یا در تهران. هرچند ماه یک بار که برای دیدن پدر و مادرشان به اصفهان میآمدند، همه در خانه پدربزرگم جمع میشدیم و ایشان را در آنجا میدیدیم.
🌷 شهید زاهدی به علت موقعیت شغلی در شهرهای مختلفی سکونت داشتند. مدتی در رشت، مدتی در خوزستان، مدتی هم در تهران و این چند سال اخیر هم در لبنان بودند. از لبنان که میآمدند، وقتی من و دخترشان را میدیدند که همبازی هستیم، خیلی خوشحال میشدند. با وجود این که من هشت عموی دیگر هم دارم، با دختر عمویم خیلی صمیمی بودم.
💍 سال ۸۸، زمانی که در ترم چهارم در دانشگاه در حال تحصیل بودم، عمویم مرا از پدرم خواستگاری کردند و قرار خواستگاری گذاشته شد.
💐 زمانی که به خواستگاری من آمدند، عمو تشریف نداشتند. آقامهدی، مادر شوهرم و مادرشان آمده بودند. خیلی دوست داشتم که عمویم نیز حضور داشته باشند؛ ولی خب میدانستم که مشغلههای کاری زیادی دارند.
💞 وقتی من وارد خانواده عمویم شدم، دیدم که ایشان، دخترشان را در آغوش میگرفتند و میبوسیدند. این مسأله برای من جای تعجب داشت که یک مرد میتواند تا این اندازه عاطفی باشد؛ در حالی که یک شخصیت نظامی است. تصورم از یک فرد نظامی، فردی بسیار خشک، بسته و رسمی بود؛ ولی ایشان اصلاً این طور نبودند.
🍀 خیلی کم پیش میآمد که ما با عمو به سفر برویم، قبل از به دنیا آمدن فرزندم با ایشان به کربلا رفتیم. ایشان خیلی به من و همسرم تاکید میکرد که زود صاحب فرزند بشویم. وقتی به ایشان خبر دادیم که صاحب فرزند شدهایم، عمو از شنیدن این خبر خیلی خوشحال شد. وقتی در بیمارستان بودم، ایشان آمدند و به من سر زدند و من که اصلاً فکر نمیکردم بیایند، خیلی خوشحال شدم.
📷 عمو عکسی را که از محمد علی (فرزندمان) با گوشی همراه گرفته بودند، در لبنان روی درب منزل شان زده بودند تا دلتنگی هایشان را با آن عکس رفع کنند.
✍🏻 برگفته از #ماهنامه_فکه (با اندکی تصرف و تلخیص)
🎙 راوی: عروس شهید زاهدی
📿 شادی روح شهدا صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
#طریق_القدس #شهید_زاهدی
🇮🇷 #لحظه_ای_باشهدا
@lahzaei_ba_sh
💠 فتح الفتوح
1⃣ #قسمت_اول
پرشور، کم سن و سال و با انگیزه بالا برای اعزام به کردستان
🔸 ما در ابتدای پیروزی انقلاب، خودمان حیران بودیم که کجا مشغول کار شویم. به ویژه در انتخاب بین نهادهای انقلابی مانده بودیم. با یکی از بزرگان مشورت کردیم و ایشان به افرادی مثل ما، آقای حجازی ، #شهید_افشار و ... توصیه کردند تا وارد مجموعه سپاه و به ویژه بخش آموزش و تربیت نیرو شویم. به این ترتیب ما رسماً از فروردین ۱۳۵۸ عضو سپاه شدیم.
♨️ درگیریهای کردستان شروع شده بود و مشغول گزینش برای اعزام از بین نیروهای داوطلب بودیم. اکیپ اول از داوطلبین آموزش دیدند و با سرلشکر صفوی از فرودگاه قدیم اصفهان، به کردستان اعزام شدند. ثبت نام گروه دوم را شروع کردیم و در این گروه از ثبت نامیها، خیلی از بچه هایی که بعداً شاخص شدند، آمدند؛ مثل آقای #زاهدی.
این عزیزان برای ثبت نام و مصاحبه و تشکیل پرونده به مسجد انقلاب آمدند.
🌱 همگی بچه هایی پرشور، کم سن و سال و با انگیزه های خیلی بالا بودند. با شور و نشاط و تحرک فوقالعاده آمدند و ثبت نام شدند.
مراحل گزینششان طی شد و آموزش دیدند. آن موقع به دلیل ضرورت، طول آموزشی ۱۵ روز بود؛ اما شبانه روزی. هم آموزش عقیدتی بود، هم آموزشهای نظامی.
♻️ بعد از آموزش، این جمع ابتدا به تهران اعزام شدند. چندین روز طول کشید تا توانستیم در تهران مسلح شویم. در نهایت حدود ۱۶۴ اسلحه ژ۳ از پادگان عباس آباد گرفتیم و بچهها در پادگان ولیعصر برای اعزام به کردستان مستقر شدند.
🔺 همان روزهایی که منتظر گرفتن اسلحه بودیم، کار آموزشی اعتقادی و تبیین هم انجام شد. #شهید_خرازی، و شهید کوهرنگیها که مسئول اطلاعات شهید خرازی بود هم در کرمانشاه به گروه ما ملحق شدند. از دیگر افراد شاخص آن گروه #شهید_موحد و هم چنین آقای عسکری بودند، که اکنون در ستاد عتبات اصفهان است.
🚍 در تهران که مسلح شدیم، به کرمانشاه رفتیم. به علت این که جاده کرمانشاه به سنندج دست ضد انقلاب بود حدود پنج، شش روز در کرمانشاه ماندیم و بعد با هواپیمای C۱۳۰ به سنندج رفتیم. اتفاقاً همان روز اول هم که هواپیما در فرودگاه سنندج نشست، ضد انقلاب حمله کرد و یکی، دو تا از بچه ها در فرودگاه شهید شدند، ولی بقیه در سنندج مستقر شدند و به همراه گروه اعزامی قبلی، مراحل آزادسازی سنندج را تحت عنوان گروه ضربت آغاز کردند.
🔹 این عزیزان در سنندج بودند تا زمانی که در جنوب درگیری شروع شد و نهایتاً به جنوب رفتند و در منطقه سلمانیه دارخوین و محمدیه مستقر شدند.
⏪ ادامه دارد ...
✍🏻 برگفته از #ماهنامه_فکه
🎙 راوی: سردار علی شمشیری
📿 شادی روح شهدا صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
#طریق_القدس #شهید_زاهدی
🇮🇷 #لحظه_ای_باشهدا
@lahzaei_ba_sh
لحظهای باشهدا
🔰 مستشار عالی رتبه | شهید محمدرضا زاهدی در بیان سرلشکر یحیی رحیم صفوی 📝 گفتوگوی آقای #علی_رهنما
🔰 مستشار عالی رتبه
1⃣ #قسمت_اول
«من با بسیجی بودن راحت ترم»
🔸 اوایل سال ۵۹ که کردستان، از شهر سنندج گرفته تا شهرهای مریوان، سقز، بانه، بوکان و سردشت دست ضد انقلاب افتاده بود، من با دستور شهید کلاهدوز قائم مقام کل سپاه به همراه دویست نفر با یک فروند هواپیمای سی ۱۳۰ از اصفهان، عازم فرودگاه سنندج شدم. آن موقع فقط فرودگاه سنندج و ستاد لشکر ۲۸ دست ما بود و بقیه شهر و حتی مسیرها و جادههای منتهی به سنندج در دست ضد انقلاب بود.
🌷 یکی از آن دویست نفری که همراه ما بود جوان ۱۸ ساله دلاوری بود که علی صدایش میزدند؛ علی زاهدی. آشنایی من و علی آقا از این جا به بعد رقم خورد؛ از دل جنگهای سخت کردستان.
⏪ بعد از آزاد سازی سنندج، نوبت سقز و مریوان و بانه بود. برای آزادسازی این شهرها، ما یک گروه ضربت تشکیل دادیم که فرماندهاش، برادر ارتشیام سید مرتضی [صفوی] بود. بعد از مجروحیت برادرم، فرماندهی این گروه به حسین خرازی سپرده شد و علی هم جانشینش.
🔹 حضور ما در کردستان تقریبا شش ماه طول کشید و در این مدت، آرامشی نسبی در کردستان برقرار شد و خیلی از شهرها از چنگال کثیف ضد انقلاب و گروهک ها آزاد شدند.
🔥 یادم هست همان روزی که جنگ شروع شد و صدام فرودگاه سنندج را بمباران کرد، آقای کلاهدوز برایم پیغام فرستاد: «همین امروز به طرف اهواز حرکت کنید و خودت را به علی شمخانی فرمانده سپاه خوزستان معرفی کن.»
من بودم و #حسین_خرازی و علی زاهدی و #سید_علی_بنیلوحی و بیش از صد نفر نیرو، به اضافه تجهیزاتی که وقتی رفتیم کردستان نداشتیم. اصلاً ما تا قبل از رفتن به کردستان نمیدانستیم خمپاره ۱۲۰ چی هست؟ تفنگ کالیبر ۵۰ به چشم ندیده بودیم. جبهه اولی که در آن مستقر شدیم دارخوین بود در ۴۵ کیلومتری شمال آبادان.
🤝🏻 رفاقت من و علی زاهدی که از کردستان شروع شده بود تا خوزستان امتداد پیدا کرد. شخصیت صاف و زلال و شجاعی که نمونهاش را کمتر دیدم.
🔰 یادم هست سال شصت با اصرار من قبول کرد پاسدار شود. طفره می رفت، میگفت: «من با بسیجی بودن راحت ترم» حتی وقتی فرمانده گردان شد، هنوز در کسوت بسیجی بود.
آخرش گفتم:
«ببین علی! فرمانده گردان نمی تونه بسیجی باشه، باید پاسدار بشی»؛ و شد.
⏪ ادامه دارد ...
✍🏻 برگفته از #ماهنامه_فکه
🎙 راوی: سرلشکر سید رحیم صفوی
✍🏻 پینوشت: در دیدار سرلشکر صفوی با خانواده شهید زاهدی، ایشان به بسیجی ماندن شهید زاهدی اشاره می کنند.
📿 شادی روح شهدا صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
#طریق_القدس #شهید_زاهدی
🇮🇷 #لحظه_ای_باشهدا
@lahzaei_ba_sh
لحظهای باشهدا
💞 محبوب من، به آرزویش رسید | شهید محمدرضا زاهدی در کلام خواهر گرامیشان 📝 گفتوگوی خانم #زهرا_مصلح
💞 محبوب من، به آرزویش رسید
1️⃣ #قسمت_اول
«حفظ حرمت پدر و مادر برایش خیلی مهم بود.»
🔸اعتقادات ریشه دار:
من تنها دختر خانواده هستم. پدر و مادرم ده فرزند داشتند. داداش علی فرزند هفتم و من فرزند نهم بودم. من همه برادرانم را بسیار دوست دارم؛ اما علی آقا مثل پدرم برایم جایگاه ویژه ای داشت. همیشه میگفتم، پدرم، مادرم، و داداش علی. پدرم روحانی بود و از کودکی برایم قداست داشت. هیچ گاه زبانی به ما نمیگفت نماز بخوانیم، یا کارهای خوب انجام دهیم؛ بلکه با اعمال شان به ما نشان میدادند. به نظرم یکی از دلایلی که خانواده ما در عقایدشان یک دست هستند، همین است.
🌷 یادم نمی آید از چه زمانی و چرا پدرم داداش را که نامشان در شناسنامه محمدرضا بود، علیرضا صدا کرد، اما یادم میآید همه از کودکی به او علیرضا می گفتیم. بین برادران دیگرم هیچ کدام این طور نیستند که اسم شناسنامهشان متفاوت باشد. خود داداش علی میگفتند یکی از دلایلی که دشمن تا به حال نتوانسته مرا شناسایی کند، همین است که اسم شناسنامهام با اسم معمولیام متفاوت است و این باعث گیج شدن آنها شده است.
❤️ حفظ حرمت و جلب رضایت پدر و مادر:
حیاط باغچههای خانههای قدیم، پر از گلهای شمعدانی، رز، یا تاج خروس بود. برادرانم که در حیاط توپ بازی میکردند، گاهی اوقات توپ به گل ها میخورد و میشکستند؛ یا حتی گاهی شیشهای میشکست. برادرانم با هم رمزی داشتند تا اتفاقی میافتاد، برخی از آنها فرار میکردند و برخی دیگر میایستادند و با پدر یا مادرم رو در رو میشدند.
🌺 داداش علی زیرک بود. با این که در دوره نوجوانی و اوج هیجانات و سرکشی بود، هیچگاه نمیایستاد تا با پدر و مادرم روبه رو نشود و حرمت آنها شکسته نشود. با آنها بحث نمیکرد و بسیار برایش مهم بود که احترام پدر و مادر حفظ شود. جلب رضایت آنها نیز برای شان بسیار اهمیت داشت.
🌿 اوایل انقلاب مادرم به پدرم میگفت که در خانه را قفل کند تا برادرانم نتوانند با دوستانشان به تظاهرات بروند. صدای تیراندازی میآمد. میگفت اگر بروند، کشته میشوند. یک بار داداش علی روی دیوار رفت و به آنها گفت: «من میتوانم از روی دیوار بپرم تو کوچه یا بپرم تو حیاط؛ هر دویش برایم آسان است، اما بهتر است در را باز کنید که من بیایم پایین و از در و با رضایت شما بروم.»
⏮ ادامه دارد ...
✍🏻 برگفته از #ماهنامه_فکه
🎙 راوی: خواهر گرامی شهید
📿 شادی روح شهدا صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
#طریق_القدس #شهید_زاهدی
🇮🇷 #لحظه_ای_باشهدا
@lahzaei_ba_sh
لحظهای باشهدا
🔰 مطیعترین فرمانده | شهید محمدرضا زاهدی در کلام سردار اصغر صبوری 📝 گفتوگوی خانم #سپیده_صفا با سر
🔰 مطیعترین فرمانده
1️⃣ #قسمت_اول
«تا خود فرمانده هست، نیازی به ورود من نیست»
🔸 در اولین دیدار، ما جوانهایی بیست، ۲۲ ساله بودیم؛ او از من دو سال کوچکتر بود. آقای زاهدی عضو گروه ضربت کردستان بود. وقتی جنگ شروع شد، آنها به آقا رحیم اعتراض کرده بودند که ما هم باید راهی جبهه جنوب شویم. البته اول خود آقا رحیم به جنوب آمد و حدود بیست روز بعد هم اعضای گروه به او ملحق شدند.
🌹 فرمانده آنها آقای خرازی بود. بقیهشان نیروهای کالیبر ۵۰، آرپی جی زن، تیربارچی، فرمانده دسته و ... بودند. آن زمان من مسئول پاسگاه دارخوین بودم. سلمانیه و دو پل، به نام پل ابوذر و پل کبوتر، جزو حوزه ما به حساب می آمد.
🔹 یادم هست اینها که آمده بودند میگفتند ما فقط ژ ۳ میخواهیم و کلاش را قبول نمیکردند. همان جا در جریان تحویل سلاح بود که با هم سلام و علیک کردیم. چند روز بعد که در خط با عراقیها درگیر شدند، همهشان برگشتند و گفتند که این سلاح ها گیر می کند و همان کلاش بهتر است. از این جا من و آقای زاهدی با هم دوست شدیم.
🔰 آقای زاهدی در عملیات طریق القدس فرمانده گردان شد و کمی بعد هم به جانشینی تیپ رسید. عملاً نگاه ما به ایشان، نگاه به جانشین تیپ بود، با
این حال هیچ وقت وارد کار نمیشد و هیچ دخالتی نمیکرد. او بیشتر در زمان عملیاتها، برای آموزش میآمد یا وقتی که از او درباره کاری نظر میپرسیدند، پاسخگو و پای کار بود و بیشتر در کارهای نظامی ورود میکرد.
💬 می گفت: «تا خود فرمانده هست نیازی به ورود من نيست.» البته اگر نیاز بود، حرفش را راحت میزد؛ اما در مقام عمل، از فرماندهی، به صورت تام اطاعت میکرد. خیلی هم مراعات میکرد، به شدت احترام آقای خرازی را داشت.
🌷 خیلی اخلاق مدار بود و این مراعات او، از اخلاق او بر می آمد. آقای زاهدی آدم تندی نبود. خیلی مسائل اخلاقی را رعایت میکرد و حتی ممکن بود در دلش نگه دارد و اصلاً مسألهای را عنوان نکند.
⏮ ادامه دارد ...
✍🏻 برگفته از #ماهنامه_فکه
🎙 راوی: سردار اصغر صبوری
📿 شادی روح شهدا صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
#طریق_القدس #شهید_زاهدی
🇮🇷 #لحظه_ای_باشهدا
@lahzaei_ba_sh
لحظهای باشهدا
🌹 در حسرت وداع با باکری ماند | شهید محمدرضا زاهدی در کلام همرزم ایشان، آقای مسیح الله توانگر 📝 گفت
🌹 در حسرت وداع با باکری ماند
1⃣ #قسمت_اول
«در ابتدای عملیات خیبر، سردار زاهدی معاون لشکر بودند که با آقای خرازی، به منطقه آمدند»
🔸 مسیح الله توانگر دوران سربازیاش را در سپاه دانش دوره طاغوت گذراند و بعد از انقلاب، طعم خدمت در آموزش و پرورش را چشید. هنوز حلاوت آموختن را احساس نکرده بود که ساز ناکوک ناامنی در خطه کردستان به گوش همه ایرانیان رسید. او نیز مانند بسیاری از داوطلبان، عزم کردستان کرد تا فرمان امام بر زمین نماند. بعد از آزادی آن خطه، دوباره به آموزش و پرورش برگشت.
📚 میرفت که سال تحصیلی ۱۳۵۹ - ۱۳۶۰ را با شیرینی آموزش شروع کند که در نخستین روز آن سال تحصیلی، عدو جنگی دیگر را تحمیل کرد. این بار نیز مسیح الله توانگر معلم، به امر امام راهی دفاع از وطن شد. برای آزادی بستان رفت، اما تا آخر جنگ ماند و توفیق همرزمی با سردار شهید زاهدی را به افتخاراتش افزود. آنچه در پی میآید، مقطع دو عملیات خیبر و بدر است که توانگر در یگان شهید زاهدی خدمت میکرد.
❓ ماموریت شما و یگانتان در عملیات خیبر چه بود؟
در عملیات خیبر، به لشکر امام حسین (علیهالسلام) منطقه زید یعنی جنوب طلائیه داده شده بود که طلائیه تقریباً محور اصلی کار بود. هدف ما این بود که جزایر و بعدتر جاده العماره به بصره را بگیریم.
💥 خب، عملیات انجام شد و ما در محورمان موفق نبودیم، زیرا دشمن بسیار هوشیار بود. به این دلیل که پیش از آن، عملیاتهای بیت المقدس و رمضان در آن منطقه انجام شده بود. دشمن میدانست که ما میخواهیم به بصره برسیم و به صورت وحشتناک آن زمینها را با کانال، مواد منفجره، سیم خاردار و آب تسخیر کرده بود. بچهها در این کانالها گم میشدند و همزمان آتش دشمن نیز زیاد بود.
🔻 همزمان، لشکر محمد رسول الله (ص) در منطقه طلائیه، دو شب عملیات انجام داد و موفق نبود و خیلی هم شهید داد. به لشکر ما فرمان دادند که از زید به طلائیه بروید. ما رفتیم و مستقر شدیم در طلائیه.
🔰 در خیبر سِمَت سردار زاهدی چه بود؟
در ابتدای عملیات خیبر، سردار زاهدی معاون لشکر بودند که با آقای خرازی، فرمانده لشکر، به منطقه آمدند. از طلائیه، لشکر امام حسین (ع) قرار شد به این منطقه که یک سهراهی موسوم به سهراه شهادت بود، برود؛ منطقهای که دیگران نتوانستند آن را بگیرند.
🌊 این منطقه سمت راستش آب و سمت چپش باتلاق بود. شش گردان قرار بود اینجا عمل کنند. اولین گردان، گردان امام حسین (ع) بود به فرماندهی علی قوچانی که مالک اشتری بود و بچه عجیبی بود و بعدها شهید شد. گردان او، اولین گردانی بود که به زیبایی هرچه تمامتر به منطقه رفت و سهراه را گرفت.
⏪ ادامه دارد ...
✍🏻 برگفته از #ماهنامه_فکه
🎙 راوی: آقای مسیح الله توانگر
📿 شادی روح شهدا صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
#طریق_القدس #شهید_زاهدی
🇮🇷 #لحظه_ای_باشهدا
@lahzaei_ba_sh
لحظهای باشهدا
🌟 فرماندهی در اوج خلاقیت | شهید محمدرضا زاهدی در بیان سردار کریم نصر 📝 گفتوگوی آقای #سجاد_همت با
🌟 فرماندهی در اوج خلاقیت
1⃣ #قسمت_اول
«تیربارچی باید آدمِ تَر و فرزی می بود و حاج علی این خصوصیت را داشت»
👤 کریم نصر اصفهانی ۲۲ ساله بود که در نخستین سال انقلاب از سپاه اصفهان عازم پاوه شد تا به جدایی طلبی ضد انقلاب پایان دهد.
مبارزه در سنگر کردستان به پایان نرسیده بود که با فرمان جهاد سازندگی امام خمینی (ره) عزم سیستان و بلوچستان کرد تا خرابه های عصر پهلوی را آباد کند. جهادی که هم آباد کردن را در خود داشت و هم مبارزه مسلحانه با اشرار را.
🔸 سپاه سیستان و بلوچستان که تشکیل و تثبیت شد، دوباره عزم کردستان کرد تا باقیمانده ضد انقلاب را که همچنان بر جدایی طلبی اصرار میورزیدند، ناکام بگذارد. همین جا بود که در محور کامیاران - سنندج با محمدرضا زاهدی آشنا شد. آشنایی که خاطراتش با خاطرات آزاد سازی سنندج در اردیبهشت ۱۳۵۹ عجین شده بود.
❓ اولین آشنایی تان با سردار زاهدی در گروه ضربت سنندج بود؟
بله وقتی وارد سنندج شدیم، بعد از آزادی شهر، پاک سازی جاده های فرعی و روستاها و کوهستان ها و مناطق صعب العبور را داشتیم که تحت عنوان گروه ضربت به فرماندهی برادرمان #رحیم_صفوی انجام میگرفت و حاج علی زاهدی هم در این گروه بود. شرایط خطرناکی بود. شناسایی دوست از دشمن بسیار سخت بود و این که چگونه باید با مردم کرد برخورد میکردیم، دشوار مینمود.
↪️ رحیم صفوی به ما میگفت: «اگر کسی واقعاً آمادگی اش را ندارد، از همین الان برگردد.» حاج علی همیشه آمادگی داشت و تیربارچی گروه بود. چون ما در گروه اسکورت بودیم، چه اسکورت نیروها و چه ماشین ها و روی آن تیربار کالیبر ۵۰ سوار میکردیم. تیربارچی باید آدمِ تَر و فِرزی میبود و حاج علی این خصوصیت را داشت.
⏳ تا چه زمانی با هم، همرزم بودید؟
🇮🇷 عراق که حمله کرد، همگی رفتند جنوب و من ماندگار شدم در کردستان. تا آخر شهریور ۶۰ هم در کردستان ماندم و اینها در آبادان بودند. من مهر ۶۰ به آنها ملحق شدم و دوباره حاج علی زاهدی را دیدم. بچههای اصفهان دو جا مستقر بودند. عدهای در شهرک انرژی اتمی و عدهای در شهرک دارخوین نزدیک خط سلمانیه که خط اصلی بود و بیشتر در این نقطه متمرکز بودند که حاج علی زاهدی هم همین نقطه بود.
⏪ ادامه دارد ...
✍🏻 برگفته از #ماهنامه_فکه
🎙 راوی: سردار کریم نصر
📿 شادی روح شهدا صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
#طریق_القدس #شهید_زاهدی
🇮🇷 #لحظه_ای_باشهدا
@lahzaei_ba_sh
لحظهای باشهدا
💐 بین حسین و مصطفی | شهید محمدرضا زاهدی در بیان سردار اسماعیل صادقی 📝 گفتوگوی خانم #ریحانه_سهرابی
💐 بین حسین و مصطفی
1⃣ #قسمت_اول
«آن قدر بشاش بود که در اوج سختی ها، شهید خرازی از ایشان انرژی می گرفت»
🌷 آدمهای بزرگ و شخصیتشان مثل تکههای پازل میمانند. باید لابهلای خاطرات پیدایشان کرد و چیدشان کنار هم تا شاید بتوان شناختشان. شهید سردار زاهدی از همان آدمهای بزرگ پازلمانند بود که حالا بعد از رفتنش نشستهایم پای صحبت یاران، همرزمان و خانوادهاش و تازه داریم میفهمیم که بود.
سردار صادقی یکی از همان یاران غار و همرزمان دلیری است که میتواند یاریرسان ما در شناخت این سردار شهید باشد.
🤝🏻 همان اولین برخورد
اولین بار سردار زاهدی را در عملیات رمضان دیدم؛ سال ۱۳۶۰. من بسیجی سادهای بودم که آمده بودم برادرم را ببینم. همان برادری که فرمانده گردان بود و رفیق فرمانده تیپ امام حسین (ع)، آقای زاهدی. آن شب در مقر فرماندهی ماندم. از همان اولین برخورد، شیفته اخلاق ایشان شدم؛ صمیمی، گرم، و بینهایت بشاش. در اولین دیدار آنقدر به دلم نشست که هنوز هم در ذهنم مانده است. رابطه و سلام علیکمان از همان شب در مقر فرماندهی آغاز شد.
💔 برادرم که در عملیات محرم به شهادت رسید، من ماندم و آقای زاهدی که حالا دیگر فرمانده لشکر ۱۴ امام حسین (ع) شده بود. ویژگی پررنگش این بود که خیلی با اخلاق و با نشاط بود.
حتی یک بار ایشان با خانواده به منزل ما آمدند و بچههای کوچک من هم همین حس را به ایشان داشتند.
در میان دوستانم یکی از افرادی که شخصیتش خیلی برای بچههای من جالب بود، شهید زاهدی بود. بعد از شهادتش هم مثل این بود که بچهها عمویشان را از دست داده باشند.
🌹 آنقدر بشاش بود که در اوج سختیها، #شهید_خرازی از ایشان انرژی میگرفت. البته او هم طبیعتاً مانند هر انسان دیگری ناراحت میشد؛ اما ناراحتی و سختی از اخلاق خوش ایشان که ناشی از عمق ایمانش بود، کم نمیکرد.
⏪ ادامه دارد ...
✍🏻 برگرفته از #ماهنامه_فکه
🎙 راوی: سردار اسماعیل صادقی
📿 شادی روح شهدا صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
#طریق_القدس #شهید_زاهدی
🇮🇷 #لحظه_ای_باشهدا
@lahzaei_ba_sh