43.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 #ببینید|مستند خادم الحسین (ع)
2⃣ #قسمت_دوم (آخر)
🏴حاج احمد و مراسم #ماه_محرم
🇮🇷 #لحظه ای با شهدا
@lahzaei_ba_sh
لحظهای باشهدا
🔰 شــــــیرمردی از خط شــــــیر #قسمت_اول: از تولد تا گردان ضربت، از کردستان تا خوزستان 🌱 محمدرضا
🔰 شــــــیرمردی از خط شــــــیر
#قسمت_دوم:
تشکیل خط شیر و تاثیر گذاری ویژه در اجرای عملیات فرمانده کل قوا، خمینی روح خدا
✊ قهرمان ما در تاریخ ششم آبان ماه سال ۱۳۵۹ به خوزستان رسید. پس از
توقف اولیه در مرکز فرماندهی جبهه
جنوب (گلف) همراه با یحیی رحیم
صفوی به جبهه دارخوین رفت تا با جلوگیری از پیش روی لشکر ۳ زرهی
عراق در شرق کارون، به منظور محاصره اهواز از این سمت، خط دفاعی پربرکت
«شیر» را در روستای محمدیه واقع در شمال آبادان تشکیل دهد.
🌷 #خط_شیر میعادگاه عاشقانی بود که در سالهای بعد، حدود دویست نفر از آنها که خالصانه در آن خط حضور داشتند به شهادت رسیدند. محمدرضا که در خط شیر به «علی آقا» معروف بود، دوران رشد و سیر الی الله خود را از آن جا و در کنار مردانی دوست داشتنی چون شهیدان #عسگری، #رضایی، #خرازی و #ردانی_پور شروع کرد.
🤲🏻 «محمدرضا» که از این به بعد او را «علی آقا» یا «حاج علی» صدا می زنیم در تمام هشت ماه دوره حیات خط شیر در آن جا مستقر بود؛ خطی مقدس با سنگرهای حفره روباهی و نمازهای شبی که در اوج عرفان بود و البته پشه های سمجی که از صدها خمپاره و توپ عراقی بدتر بودند.
↔️ تضاد عملکرد بنی صدر با مبانی فکری امام خمینی (ره) مخصوصاً پس از وقایع ۱۴ اسفند ۱۳۵۹، این اولین رئیس جمهور ایران بعد از انقلاب اسلامی را بیش از پیش به دامان سازمان منافقین کشانید. انحراف بنی صدر مشکلی بود که تاثیرات تعیین کننده ای در صحنه نبرد با دشمن متجاوز به وجود آورده بود.
🔻رزمندگان خط شیر تصمیم گرفتند در آن مقطع بسیار حساس، با اجرای یک عملیات محدود، ادعای بنی صدر را مبنی بر بی اثر بودن نیروهای مردمی در جنگ خنثی کنند؛ رزمنده خط شیر #علی_زاهدی، یکی از اثر گذارترین رزمندگان در تحریک فرماندهان جبهه جنوب برای اجرای عملیاتی بود که در ۱۳۶۰/۳/۲۱ با عنوان «فرمانده كل قوا خمینی روح خدا» علیه لشکر ۳ زرهی عراق با پیروزی به انجام رسید. همان شبی که عصر آن #امام_خمینی (ره) بنی صدر را عزل کردند، این عملیات به اجرا درآمد.
💥علی آقا در محور غربی جاده آسفالت اهواز - آبادان وارد عملیات شد و پس از رسیدن به خاکریز سوم دشمن، به شدت از ناحیه پا مجروح گردید. در حالی که توان حرکت نداشت و در آستانه شهادت یا اسارت بود دوستانش با تلاش بسیار او را به عقب آوردند.
✅ عملیات فرمانده کل قوا، طلیعه عملیات هایی با اندیشه و تفکر بسیجی در جبهه حق بود که قهرمان علی زاهدی، یکی از اثرگذارترین بسیجی ها در خلق این اندیشه جهادی بود.
⏪ ادامه دارد...
📿 شادی روح شهدا صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
#طریق_القدس #شهید_زاهدی
🇮🇷 #لحظه_ای_باشهدا
@lahzaei_ba_sh
لحظهای باشهدا
🌺 روشنای خانه 1️⃣ #قسمت_اول نظامی ولی بسیار عاطفی 🔸 من عروس اول شهید محمدرضا زاهدی هستم. پدر شوهرم
🌺 روشنای خانه
2️⃣ #قسمت_دوم
اینبار متفاوت بود، و بیشتر ماند
🔸 ما همیشه از عمو میخواستیم که برایمان دعا کند تا صاحب فرزند دیگری شویم و ایشان هم خواستهمان را اجابت میکردند. چون میدانستم همیشه نماز شب میخوانند، میخواستم که فراموشمان نکنند. خیلی وقتها با تسبیح صلوات میفرستادند و اگر نداشتند، با مقداری نخود این کار را میکردند و هر نخود، نشانهی هزار صلوات بود. من آن نخودها را به عنوان تبرک برمیداشتم تا در غذا بریزم.
💓 وقتی عمو خبردار شدند که به خواست خدا داریم صاحب فرزند دوم میشویم، از شنیدن این خبر خیلی خوشحال شدند.
🌷 بعضی وقتها که میفهمیدیم زن عمو میخواهد بیاید و ایشان میگفتند که احتمال دارد عمو هم باشند، خیلی به دیدنشان امیدوار میشدیم. گاهی همسرم به یکباره میگفت که عمو به تهران آمده و فقط چند ساعت حضور دارند. ما برای دیدنشان به تهران میرفتیم و در حد همان چند ساعت ملاقاتشان میکردیم.
🌿 عید امسال بعد از شش یا هفت ماه، نزدیک سحر بود که بیخبر آمدند. ما خواب بودیم. زن عمو همه را بیدار کردند و من که خیلی دلتنگ عمو بودم، بعد از مدتها ایشان را دیدم. هر بار که میآمدند، میگفتند که چند روز قرار است بمانند؛ اما این بار نگفتند، و ما هم دلمان نمیآمد بپرسیم. اما ریحانه، دختر خواهر شوهرم هر شب از عمو میپرسید: فردا هم هستید؟ و ایشان هم میگفتند: «بله، هستم.» ما هم خوشحال میشدیم و هم تعجب میکردیم. چون سابقه نداشت.
🌙 در ماه رمضان سالهای قبل، دعوتهای افطار را همراه ما نمیآمدند؛ ولی این دفعه هر کجا دعوت شدیم آمدند. حتی جاهایی که ما فکرش را هم نمیکردیم. این بار از سحر روز یکشنبه تا جمعه کنار ما ماندند.
🌹 عمو گفتند که روز جمعه قرار است بیایند دنبالشان و بروند. در آن چند روز قرار بود یک سفر مشهد هم بروند؛ ولی به دلایلی بهم خورد و خیلی ناراحت شدند.
شبِ قبل از رفتن، وقتی که از مهمانی برگشتیم، برخلاف دفعات گذشته که میرفتند برای استراحت، این بار چراغها را روشن کردند و خیلی سرحال و با نشاط نشستند. همه دور هم نشستیم و گرم صحبت شدیم.
📿 شادی روح شهدا صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
#طریق_القدس #شهید_زاهدی
🇮🇷 #لحظه_ای_باشهدا
@lahzaei_ba_sh
لحظهای باشهدا
🔰 مستشار عالی رتبه | شهید محمدرضا زاهدی در بیان سرلشکر یحیی رحیم صفوی 📝 گفتوگوی آقای #علی_رهنما
🔰 مستشار عالی رتبه | شهید محمدرضا زاهدی در بیان سرلشکر یحیی رحیم صفوی
2️⃣ #قسمت_دوم
«سردار خود ساخته»
📿 شادی روح شهدا صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
#طریق_القدس #شهید_زاهدی
🇮🇷 #لحظه_ای_باشهدا
@lahzaei_ba_sh
لحظهای باشهدا
🔰 مستشار عالی رتبه | شهید محمدرضا زاهدی در بیان سرلشکر یحیی رحیم صفوی 2️⃣ #قسمت_دوم «سردار خود ساخ
🔰 مستشار عالی رتبه
2️⃣ #قسمت_دوم
«سردار خود ساخته»
🔸 علی زاهدی خصوصیات منحصر به فردی داشت. علاوه بر قوت ایمان و اخلاصش، از یک خرد و نبوغ نظامی بالا و کمنظیر برخوردار بود. آدمِ مطرح کردن خودش نبود. بعد از ۴۴ سال جهاد، کمترین فیلم، کمترین مصاحبه، و کمترین عکس از او در دسترس است.
🤲🏻 متقی بود و از راه دادن به نفس اماره پرهیز داشت. در یک کلام فقط خدا را میدید و خودش را از یاد برده بود. بر نفسش تسلط داشت.
🌷 وقتی با اصرار من پاسدار شد، هیچ تغییری در رفتار و منش او ندیدم. حتی لباسش همان لباس بسیجی بود. وقتی به او گفتم لباس پاسداری بپوش. گفت:
«نه! من با همین لباس راحت ترم. وقتی لباس بسیجی می پوشم با بسیجیها یکی میشوم و معلوم نیست من فرماندهشان هستم.»
🏅 سال ۶۹ که به دستور فرماندهی کل قوا به ما درجه دادند، زاهدی باز هم همان فرمانده خاکی پوش و متواضع زمان جنگ بود. حتی تا قبل از شهادتش بیشتر لباس شخصی می پوشید. درجه سرتیپی و ژنرالی در نظرش خیلی بی ارزش و پیش پا افتاده بود.
💠 زاهدی یک انسان خود ساخته و وارسته بود که با خدا معامله کرده بود.
در همه حال خدا را ناظر بر اعمال و رفتار خودش میدید.
شهادت آرزوی قلبی او بود و به دنبال این آرزو، بیابانها را زیر پا می گذاشت.
از راحتی و رفاه و نشستن پشت میز، چشم پوشید و خدا آن طور به او عزت داد، و مردانه لباس شهادت پوشید.
⏪ ادامه دارد ...
✍🏻 برگفته از #ماهنامه_فکه
🎙 راوی: سرلشکر سید رحیم صفوی
📿 شادی روح شهدا صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
#طریق_القدس #شهید_زاهدی
🇮🇷 #لحظه_ای_باشهدا
@lahzaei_ba_sh
لحظهای باشهدا
💞 محبوب من، به آرزویش رسید 1️⃣ #قسمت_اول «حفظ حرمت پدر و مادر برایش خیلی مهم بود.» 🔸اعتقادات ریشه
💞 محبوب من، به آرزویش رسید | شهید محمدرضا زاهدی در کلام خواهر گرامیشان
2⃣ #قسمت_دوم
«پدری زحمت کش و با محبت»
📷 تصویری از شهید زاهدی در کنار پدر گرامیشان، در جمع رزمندگان دفاع مقدس
📿 شادی روح شهدا صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
#طریق_القدس #شهید_زاهدی
🇮🇷 #لحظه_ای_باشهدا
@lahzaei_ba_sh
لحظهای باشهدا
💞 محبوب من، به آرزویش رسید | شهید محمدرضا زاهدی در کلام خواهر گرامیشان 2⃣ #قسمت_دوم «پدری زحمت کش
💞 محبوب من، به آرزویش رسید
2⃣ #قسمت_دوم
«پدری زحمت کش و با محبت»
🔸 در مدرسه راهنمایی به ما گفته بودند که بعضی از سورههای کوچک را حفظ کنیم تا به ما جایزه بدهند. این را به آقا جانم گفتم و فکر کردم خوشحال میشود، ولی ایشان به من گفت هیچ وقت قرآن را به خاطر جایزه نخوانید.
❤️ خانواده مان سرشار از مهر و محبت بود اما ما را لوس نمی کردند. پدر با این که روحانی بود، شاغل هم بود. مغازهای در میدان امام (ره) اصفهان داشت و پاتیلهای پولکی سازی را با دست درست میکرد که کار بسیار سختی بود. در ایران شاید فقط پدرم و یک نفر دیگر این کار را انجام میدادند. یک بار از یک مجله فرانسوی برای مصاحبه با پدرم آمده بودند. در آخر از ایشان خواستند که لباس روحانیتشان را در محل کار بپوشد تا عکس بگیرند. ایشان قبول نکرد.
💠 گفت: «روزی که ملبس شدم، استادم گفتند که حرمت این لباس را نگهدار.»
دلیل دیگری که برای نپوشیدن لباس گفت این بود که برای طلبه های دیگر بد میشود و به آنها خرده میگیرند که چرا شما کار نمیکنید.
🤲🏻 آشنایی با دعای جوشن کبیر:
در دوران مدرسه یکی از معلمان داداش به عنوان تکلیف، از بچهها خواسته بود تا چند اسم خداوند را بنویسند. داداش علی یک دفتر نو برداشته بود و در آن چند دایره با سکههای دو ریالی کشیده بود و چندین نام خدا را نوشته بود. چون من از سن کم، پیش خانمی قرآن را آموزش دیده بودم، صدایم کرد و گفت:
«بیا ببین این اسمها درست است؟»
تا موضوع تکلیفشان را فهمیدم گفتم: «اسامی خدا در دعایی در مفاتیح هست.»
اسم دعا را نمی دانستم. با هم رفتیم و مفاتیح را آوردیم، دعای جوشن کبیر را پیدا کردم و گذاشتم جلویش.
خیلی خوشحال شد و شروع کرد به نوشتن اسامی خداوند. تقریبا یک سوم آنها را نوشت که حدود نیمی از دفتر را پر کرد.
🎁 فردا که از مدرسه برگشت با این که هیچ وقت از خودش تعریف نمیکرد، اما از تشویق معلم خیلی خوشحال بود. گویا خود معلم هم شناختی نسبت به این دعا نداشت و از طریق او آشنا شده بود.
در شب آخر زندگی اش هم که شب قدر بود، این دعا را در حرم امام رضا با حال خاصی تلاوت کرده بود.
⏮ ادامه دارد ...
✍🏻 برگفته از #ماهنامه_فکه
🎙 راوی: خواهر گرامی شهید
📿 شادی روح شهدا صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
#طریق_القدس #شهید_زاهدی
🇮🇷 #لحظه_ای_باشهدا
@lahzaei_ba_sh
لحظهای باشهدا
🔰 مطیعترین فرمانده 1️⃣ #قسمت_اول «تا خود فرمانده هست، نیازی به ورود من نیست» 🔸 در اولین دیدار، ما
🔰 مطیعترین فرمانده | شهید محمدرضا زاهدی در کلام سردار اصغر صبوری
2⃣ #قسمت_دوم
«به نظرم، نقطه اوج آقای زاهدی، نیروی زمینی بود»
📷 از راست: سردار قربانی، شهید کاظمی، سردار صبوری، شهید سیاف زاده و شهید زاهدی
📿 شادی روح شهدا صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
🇮🇷 #لحظه_ای_باشهدا
@lahzaei_ba_sh
لحظهای باشهدا
🔰 مطیعترین فرمانده | شهید محمدرضا زاهدی در کلام سردار اصغر صبوری 2⃣ #قسمت_دوم «به نظرم، نقطه اوج
🔰 مطیعترین فرمانده
2⃣ #قسمت_دوم
«به نظرم، نقطه اوج آقای زاهدی، نیروی زمینی بود»
📿 همیشه مقید به ذکر گفتن بود، خصوصاً این هفت هشت سال آخر، ذکر از زبانش نمی افتاد.
💠 زمانی که با #حاج_قاسم کار میکرد، اصلاً مشکلی بینشان ایجاد نشد؛ چون از همان ابتدا حریم و شرایط و همه چیز را بین خودشان تعریف کرده بودند. من هم همین کار را کردم. همان روزی که حاج قاسم به من گفتند که به قدس بروم، گفتم: «حاجی تا شما کاری رو بهم نسپری، کاری نمیکنم، میشینم تو اتاقم تا شما بگی. هر چیزی رو شما بگی من همون رو اداره میکنم؛ چه داخل اتاقم، چه این ساختمون، و چه کل نیروها.»
🔹 واقعاً هم تا وقتی که ایشان کاری را به من واگذار نمی کرد وارد نمی شدم. طی کرده بودم که اگر کار را به من واگذار کنید صفر تا صد کار با من باشد. البته حاج قاسم هم همه بچههای لشکر امام حسین را قبول داشت. از ته دل هم قبول داشت. چون علاقه ویژه ای به #حاج_احمد و #آقای_خرازی داشت. به بچه هایی که با آنها کار کرده و تربیت شده بودند هم علاقه داشت.
🔖 می گفت: «اینها آزمایششون رو پیش آقای خرازی پس دادن. آقای خرازی فرمانده گردانی رو الکی بالا سرگردان نمیذاره، رئیس ستادی رو الکی انتخاب نمیکنه برای این کار.»
✅ به نظر من نقطه اوج آقای زاهدی، در نیرو زمینی بود. زمانی که آقای زاهدی فرمانده نیرو زمینی شد، زمانی بود که آمریکاییها در منطقه ما پانصد هزار نیروی نظامی داشتند. معنای چنین عملی، طبعاً آمادگی برای حمله است. آن زمان هوا-فضا هنوز به این اندازه پیشرفت نکرده بود و نگاه همه به نیروی زمینی بود که اگر آمریکا به ما حمله کند چه کنیم؟
⏮ ادامه دارد ...
✍🏻 برگفته از #ماهنامه_فکه
🎙 راوی: سردار اصغر صبوری
📿 شادی روح شهدا صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
#طریق_القدس #شهید_زاهدی
🇮🇷 #لحظه_ای_باشهدا
@lahzaei_ba_sh
لحظهای باشهدا
🌹 در حسرت وداع با باکری ماند 1⃣ #قسمت_اول «در ابتدای عملیات خیبر، سردار زاهدی معاون لشکر بودند که ب
🌹 در حسرت وداع با باکری ماند | شهید محمدرضا زاهدی در کلام همرزم ایشان، آقای مسیح الله توانگر
2⃣ #قسمت_دوم
«راه افتادند و به دفتر فرماندهی رفتند و علیه آقای زاهدی شعار دادند که ایشان نباید باشد!»
📿 شادی روح شهدا صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
#شهید_زاهدی
🇮🇷 #لحظه_ای_باشهدا
@lahzaei_ba_sh
لحظهای باشهدا
🌹 در حسرت وداع با باکری ماند | شهید محمدرضا زاهدی در کلام همرزم ایشان، آقای مسیح الله توانگر 2⃣ #ق
🌹 در حسرت وداع با باکری ماند
2⃣ #قسمت_دوم
«راه افتادند و به دفتر فرماندهی رفتند و علیه آقای زاهدی شعار دادند که ایشان نباید باشد!»
🔸 یک سهراهی را میگویم که چیزی حدود یک چهارم میدان امام (ره) اصفهان است. بچهها آمدند و اینجا را گرفتند. این اقدام واقعاً عجیب بود.
💠 در آنجا، #شیخ_عبدالله_میثمی، نماینده حضرت امام خمینی (ره) در قرارگاه خاتمالانبیاء (ص)، گفت: «هر کس در طلائیه ماند، اگر در کربلا هم بود، میماند.» اما دشمن فشار زیادی آورد.
🌹 همانجا #آقای_خرازی، بهخاطر کار زیبای اینها، به منطقهای که نباید میآمد، آمد و گفت: «من میخواهم دست و بازوی این بچهها را ببوسم که چه کار کردند! واقعاً محشر به پا کردند.»
او به آقای جاننثاری گفت: «دست شما درد نکند. شما میبینید بچهها چه کارها کردند؟» حجم آتش به قدری سنگین بود که یک گلوله آمد و دست خرازی قطع شد.
♦️ چون آقای کریم نصر اصفهانی در عملیات خیبر قطع نخاع شده بودند، بهترین گزینه برای فرماندهی آقای زاهدی بود. از اینجا آقای زاهدی فرمانده گردان قمر بنیهاشم (ع) شد. البته در اینجا دیگر عملیات خیبر تمام شده بود و ما همان ظهر به عقب برگشتیم.
📜 بعد از خیبر آقای زاهدی چه کار کرد و چه کارنامهای داشت؟
🕰️ چند ماه آقای زاهدی فرمانده لشکر بود و آقای خرازی دوران نقاهت را طی کرد. خرازی به زاهدی گفت: «شما برو فرمانده تیپ قمر بنیهاشم (ع) شو» و زاهدی پذیرفت. در این اثنا، مسائل سیاسی به سازمانهای رزمی رخنه کرد که امام (ره) نهی کرده بودند.
💢 اختلاف بر سر چه مسالهای و چه حادثهای بود؟
🔻 اختلاف بر سر قضیه سید مهدی هاشمی، برادر داماد آقای منتظری بود. متأسفانه لشکر امام حسین (ع) و یکی از لشکرهای دیگر دچار این آسیب جدی شدند و دوستانی که تا دیروز همرزمی بودند، کمی بینشان اختلاف افتاد.
✊🏻 یک روز در لشکر، دوستان و برادران دیروز که در منطقه جنگی با شهادت فاصلهای نداشتند، راه افتادند و به دفتر فرماندهی رفتند و علیه آقای زاهدی شعار دادند که ایشان نباید باشد. این روز، روز بسیار بدی بود و دید عجیبی داشت. آقای زاهدی برای هر چه امام (ره) میگفتند، گوش به فرمان بود. همه موضعش را میشناختند، اما موضعش را پیاده نمیکرد. جنگ برای ایشان در رأس امور بود.
⏪ ادامه دارد ...
✍🏻 برگفته از #ماهنامه_فکه
🎙 راوی: آقای مسیح الله توانگر
📿 شادی روح شهدا صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
#طریق_القدس #شهید_زاهدی
🇮🇷 #لحظه_ای_باشهدا
@lahzaei_ba_sh