eitaa logo
لالایی کودکانه
333 دنبال‌کننده
9 عکس
4 ویدیو
0 فایل
داستان صوتی لالایی صوتی کلیپ متن داستان،👶😴😴🎇🎆🌚 شب بخیر کوچولو 🌸🍂🍂نکاتی ک همه ی والدین باید بدانند🍂🍂🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟 📌بچه ها باید مرتب آزمون و خطا وتجربه کنند، نظریه بدهند، ابطال شود، دوباره و دوباره.. این کار را بکنند واجازه اشتباه به آنها داده شود اتفاقاً خسته هم نمی شوند، کما که ادیسون هم خسته نمی شد. 👌 از ادیسون پرسیدند خسته نشدی این همه شکست خوردی نمی خواهی دست برداری؟ جواب داد من شکست نخوردم بلکه صد راه پیدا کردم که با آن ها نمی شود لامپ اختراع کرد!  ⭕ولی ما چه قدر زود خسته می شویم به اولین بن بست و اولین مانعی که برمی خوریم سریع جا می زنیم.😞 http://eitaa.com/p4c_kerman
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 👈میکل آنژ مجسمه ای دارد که در حال حاضر در کلیسای سن پیترز واتیکان است. این مجسمه شاهکار مجسمه سازی است که مریم مقدس را به تصویر می کشد در حالی که حضرت عیسی را در پایین یک صلیب در آغوش گرفته، وقتی این شاهکار را از نزدیک ببینید حتی مویرگ های دست هم تراشیده شده و به چشم می بینید، کاملاً مثل یک انسان جاندار است. 🔸ساخت این مجسمه داستان معروفی دارد نقل شده که میکل آنژ از جلوی سنگ تراشی رد می شده یک سنگ بسیار بزرگ سفید در آن جا می بیند از صاحب آن می پرسد که این سنگ را چقدر می فروشی؟ پاسخ می دهد که هیچی خیلی هم خوش حال می شوم که من را از دست این سنگ راحت کنید؛ میکل آنژ با زحمت این سنگ را به کارگاهش می برد و این مجسمه را خلق می کند و روی آن را با پرده ای می پوشاند و از آن مرد سنگ تراش دعوت می کند که از این مجسمه بازدید کند، مرد که حسابی شگفت زده شده بود پرسید این مجسمه کجا بوده؟👇 *میکل پاسخ می دهد که در دل آن سنگ اسیر بود من آزادش کردم.* *این نگاه خلاق است. هزاران نفر فقط سنگ را دیدند اما میکل آنژ مریم مقدس را در سنگ دید.* 👌بچه ها نگاه خلاق دارند که کنجکاوی می کنند و ما نگاه خلاقانه نداریم اسم این کنجکاوی را خراب کاری می گذاریم. ❌ذهن ما آنقدر درگیر است که در لحظه حضور نداریم. 👏برای دیدن خلاقیت باید در *لحظه حضور* داشته باشیم نه غصه گذشته رابخوریم و نه نگران آینده باشیم در بحث شخصیت مفصل درباره دیدن بحث شد. http://eitaa.com/p4c_kerman
🌺💗🌺 💢⁣کودک را وارد مسائل اقتصادی نکنید! نـداريم، نيست! از پس مخارج بر نمیایم! گــرون ميشه، پولا رو دزدیدن، اختلاس شد، سال بعد میخواد قحطی بیاد! صحبت از "نـداری" كودك را نا امن می كند.  شاید باور نکنید امروزه دغدغه خيلی از بچه ها همينه كه "بالاخـره بابام پول داره يا نه؟"، "پول بابام تموم شده؟"  "اگه تموم شه، چـه اتفاقی برامون می افته؟" پدر و مـادر بايد تفكر "فــراوانی" را در خانه حاكم كنند.  کودک نباید درگیر مسائل اقتصادی ما، بی پولی و تحریم و... شود.  اولين نا امنی اقتصادی در خــانواده،‌ ترويج تفكر "نداری" است.  💗👌تفكر "فراوانی"، به معنی خوش خيالی و گول زدن خودمان و فرزندمان نيست.  بلكه بــرای کودک روانی است.  کودک توان حل مشکلات مالی ما و کشور ما را ندارد. خودش را ضعیف و ناتوان میبیند و گاه حتی فکر میکند خودش عــامل این بدبختی و شرایط است.  😊 @koodakaneh1 😊
👏👏👏👏👏👏👏 📌خلاقیت از سه عامل تشکیل شده است اگر ما خلاقیت را یک مثلث فرض کنیم سه ضلع دارد: ✔️1 - مهارت های فکری  ✔ 2 – انگیزه ی خلاق  ✔️ 3– مهارت های خلاق *مجموع این سه ضلع خلاقیت می شود.* 👌من همیشه گفتم که مادرهای سنتی به دلیل ارتباط با فطرت مادری اش معمولاً بدون اشتباه عمل می کرد. یک مادر هم فطرت مادری دارد هم غریزه ی مادری و با تکیه به این دو خوب می داند که با فرزندش چه کار باید کند. ⭕در دنیای امروز به اشتباه آگاهی و مهارت از مادر و پدران گرفته شده و به متخصصین داده شده و پدر و مادر را تبدیل به مستخدمین و پرستارکودک کرده . ❌در نتیجه  نمی دانند که با بچه چه کار باید بکنند و نمی توانند با بچه ارتباط بگیرند و نیازهای کودک را نمی شناسند. نه خودشان را قبول دارند و نه علم دارند.  ✅در حالی که یک مادر سنتی بدون این که کلاسی رفته باشد دقیقاً نیازهای کودک را می شناسد. دیدید مادربزرگ ها چقدر خوب با بچه ها ارتباط می گیرند و متوجه نیازهای او می شوند.🧑‍🦳 http://eitaa.com/p4c_kerman
☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️ 🔸وقتی کار اشتباه کودک نقد شد و وجود او تایید شد، در این حالت است که درک مسئول به وجود می آید. *درک مقصر و درک مظلوم توانایی جداکردن کار از وجود را ندارند نه درمورد خودشان و نه در دیگران.* 👈 یک درک مقصر به خاطر کار اشتباه خودش را سرزنش و تحقیر می کند و به خاطر آن به خودش آسیب می زند و درک مظلوم این کار را با دیگران می کند و دیگران را مقصرمی داند وسرزنش میکند، اما درک مسئول هیچ وجودی را تخریب نمی کند و فقط کار را نقد می کند هم درمورد خودش و هم درمورد دیگران حتی در نقد اول باید با تأیید شروع کنیم. ✅وقتی توانایی جدایی کار کودک از وجود او را پیدا کردیم به این نکته می رسیم، که ما باید به بچه ها باید اجازه ی اشتباه بدهیم چون اگر اشتباه نکنند رشد نمی کنند. ⭕من نمی دانم این باور از کجا آمده که هیچ کس حق اشتباه ندارد. درک مقصر به خودش اجازه ی اشتباه نمی دهد. مگر می شود که بدون اشتباه رشد کرد؟ بچه ها باید اشتباه کنند و باید حق اشتباه کردنشان را به رسمیت بشناسیم و به حق اشتباهشان احترام بگذاریم. 👌کسی که اشتباه می کند چه کودک و چه بزرگسال، کارش را نقد می کنیم ولی سرزنش نمی کنیم. حتی اگر بخواهیم نقد هم کنیم اول باید وجود کودک را تأیید کنیم، از او حمایت کنیم بعد نقد کنیم و کار درست را به او یاد بدهیم. ادامه دارد👇👇 http://eitaa.com/p4c_kerman
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 📌یک نکته ی مهم که در حوزه ی ارزش های زندگی است، بحث مالکیت است.📌 ❌ مالکیت و مال من بودن یک فریب بزرگ ذهن است.❌ ✅ *هر چیزی که در اختیار ما هست امانت است.* 👌اگر گول مالکیت را بخورید ذهن فعال بسته می شود. 👈 در داستان ادیسون وقتی دید کارخانه اش آتش گرفته، وقتی شعله را نگاه می کرد، گول ذهنش را نخورده و به این معتقد بود که هیچ چیزی مال من نبوده ولی الان شعله های آتش مال من است چون دارم می بینمشان؛ و لذت می برم.
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 📌عامل بعد درخلاقیت بهتر شدن مداوم است.📌  👌بهتر شدن در مقابل بهترین شدن. *بچه ها باید خودشان باشند.* ♦️ بهترین شدن هم از فریب های ذهن است بهترینی در دنیا وجود ندارد.  *در جهان آفرینش بهتر است که وجود دارد و اهمیت دارد* 👌 بهتر شدن لحظه به لحظه است که اهمیت دارد نه بهترین شدن. ما باید تلاش کنیم لحظه به لحظه بهتر شویم، بهترین شدن فریب ذهن انسان است. کدام درخت در دنیا از همه بلندتر است؟! هر درختی ویژگی خودش را دارد و به اندازه ی خودش بلند می شود. ✅یک دفعه یک کاریکاتور در یک روزنامه دیدم که بسیار جالب بود و نمایانگر فریب مسابقه و بهترین شدن بود. در این کاریکاتور عکس یک اسب را کشیده بودند که پشتش یک گاری بسته بودند و صاحبش برای این که مرتب شلاق نزند انتهای یک چوب بلند یک دسته علف بسته بود و نیم متری صورت اسب جلوی چشمش گرفته بود و اسب هم این علف ها را می دید و می دوید تا به آن برسد و گاری را هم با خوش می کشید، صاحبش هم راحت نشسته بود و خسته هم نمی شد. 👏خیلی وقت ها ما هم همین گونه می شویم؛ یک چیزی به عنوان هدف و نتیجه جلوی ما می گیرند و ما هی می دویم که به آن برسیم و هیچ وقت هم نمی رسیم و نمی دونیم که گاری چه کسی را می کشیم و کجا را جلو می بریم.
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 💎 *در جامعه همه فکر میکنند قدرت نه گفتن را باید تقویت کرد.* 👌در حالی که به نظر من قدرت *نه شنیدن* را باید تقویت کرد. 👈چون همه ما وقتی قدرت نه گفتن نداریم که احساس میکنیم اطرافیانمان از نه گفتن ما آزرده میشوند و برای کسب رضایت دیگران نمیتوانیم نه بگوییم. http://eitaa.com/p4c_kerman
🍃🌸 مقایسه فرزند با دیگران اشتباه رایج والدین 📌 این مقایسه احساس خشم و حسادت را در فرزند فعال می کند. 📌 فرزند را برای شکست آماده می‌کند. 📌 فرزند مستعد دروغ‌گویی می‌ شود. 📌 آنها منزوی و خودخواه خواهند شد.
🍃🌸 به دلايل زیر نمیتوانید برای كودكان گوشی موبايل و تبلت بخرید !📱 ▫️به تاخیر افتادن فرآیند ذهنی کودک ▫️کاهش هوش هیجانی ▫️سیستم اسکلتی کودک دچار اختلال میشود. ▫️توان یادگیری کودک کاهش مییابد
💕💕 گنجشک فراموشکار یکی بود یکی نبود،غیر از خدا هیچ کس نبود . سال ها پیش در جنگلی بزرگ و سرسبز، روی بالاترین شاخه ی بزرگ ترین و بلندترین درخت، گنجشکی زندگی می کرد. * گنجشک قصه ما؛ روزی تصمیم گرفت که برای دیدن دوستش به خانه ی او برود. صبح زود به راه افتاد. از جاهای زیادی عبور کرد. اما گنجشک کوچک قصه ی ما یک مشکل داشت؛ و آن هم این بود که ” فراموش کار ” بود. او در راه متوجه شد که خانه دوستش را فراموش کرده کرده است. * او از بالای رودی عبور کرد که آن جا یک قو در حال آب تنی بود . او از قو آدرس خانه دوستش را پرسید اما قو نمی دانست. * او رفت و رفت تا به یک روستا رسید . خیلی خسته شده بود . روی پشت بام خانه ای نشست تا استراحت کند. تصمیم گرفت به خانه ی خودش برگردد. ولی او آنقدر فاصله اش از خانه زیاد شده بود که راه خانه ی خودش را هم فراموش کرده بود. احساس کرد یک نفربه طرف او می آید. ترسید و به آسمان پرید . از بالا دید دختر بچه ای با یک مست(مشت) دانه به طرف او می آید . دخترک به او گفت: « چی شده گنجشک کوچولو؟ » از من نترس. من می خواهم با تو دوست بشوم برایت غذا آورده ام. گنجشک گفت : « یعنی تو نمی خواهی مرا در قفس زندانی کنی ؟ » * دخترک گفت : « معلوم است که نمی خواهم! » گنجشک گفت : « من راه خانه ام را گم کرده ام. دخترک گفت : « من به تو کمک می کنم تا راه خانه ات را پیدا کنی، سپس از گنجشک پرسید : « آیا یادت می آید که خانه ات کجا بود؟ » * گنجشک جواب داد :  در جنگل بزرگ روی درختی بسیار بزرگ . دخترک گفت : « با من به جنگل بیا من به تو کمک می کنم تا آن درخت را پیدا کنی . دخترک و گنجشک کوچولو باهم وارد جنگل بزرگ شدند. * و بعد از ساعت ها تلاش و جست و جو دخترک توانست خانه ی گنجشک کوچولو را پیدا کند. گنجشک کوچولو پرواز کرد و روی بالاترین شاخه رفت و نشست و به دختر کوچولو قول داد که از این به بعد، حواسش را بیشتر جمع کند تا دیگرگم نشود.
خبر خبر یه آهو رفته به قله ی کوه خالی شده جای او تو جنگلای انبوه خبر خبر یه بچه گم شده توی کوچه ردشو پیدا کردن تو لونه ی یه مورچه * خبر خبر یه گردو دوست شده با یه بادوم شبا براش میخونه لالایی آروم آروم خبر خبر یه پولک پیدا شده تو دریا صاحب اون هرکی هست بیاد پیش ماهیا * خبر خبر از پیله پر زده ی شاپرک تولدش مبارک تولدش مبارک * بالا رفتیم ماست بود این خبرا راست بود پایین اومدیم دوغ بود کی گفته که دروغ بود دروغ بود ، دروغ بود ، دروغ بود 🕺
💕💕 «بچه قورباغه آوازه خوان» روزی از روزها یک بچه قورباغه همراه مادرش در جنگل زندگی می کرد. این بچه قورباغه آواز می خواند و صدای آوازش که بلند می شد تمام حیوانات جنگل دورش جمع می شدند و به صدای آوازش گوش می دادند. حتی لک لک ها هم که غذایشان قورباغه است، وقتی بچه قورباغه شروع میکرد به آواز خواندن ساکت می شدند و به آواز بچه قورباغه گوش می‌دادند. چند روزی باران سختی آمد و بچه قورباغه نتوانست از خانه خارج شود، آن روز صبح هوا آفتابی بود و بچه قورباغه بعد از خوردن صبحانه از خانه خارج شد. مادر بچه قورباغه داشت حیاط خانه را که بعد از طوفان حسابی کثیف شده بود را جارو می کرد. به بچه قورباغه گفت: پسرم حواست باشه، عمو لاک پشت گفت که آب برکه بالا آمده و یک ماهی گوشتخوار وارد برکه شده، امروز لطفاً سمت برکه نرو. آفتاب صبحگاهی بدن بچه قورباغه را گرم کرد و نگاهی به مادرش کرد و گفت: مادرجان من با آواز خواندنم حتی لک لک ها را وادار به گوش دادن می کنم این که یک ماهی بیشتر نیست. مادر گفت: عزیزم اینقدر مغرور نباش درسته تو خیلی قشنگ آواز می خوانی اما دلیل بر این نیست که همه جا این توانمندی تو کار بکنه. بچه قورباغه زیر لب قور قوری کرد و از حیاط خانه خارج شد. هوا بسیار عالی بود، خورشید در آسمان می درخشید، آواز چکاوکها از لابلای درختها به گوش می رسید. بوی عطر گلهای جنگی نشاط خاصی را به جنگل بخشیده بود. بچه قورباغه همینطور که توی راه می رفت، خرگوش کوچولو را دید، خرگوش کوچولو در حالی که گاز بزرگی به هویجش می زد گفت: کجا میری؟ -  میرم لب برکه، هوا خیلی خوبه یک دوری بزنم. -  مراقب باش می گویند یک ماهی گوشتخوار آمده در برکه -  نگران نباش، با آواز خواندن باهاش دوست می شوم. بچه قورباغه رفت و رفت تا به لب برکه رسید. جستی زد و روی برگ نیلوفری نشست. برکه آرام بود، صدای دارکوبی که به درخت نوک می کوبید از دور می آمد. بوی گل نیلوفر به مشام می رسید. پرتو نور آفتاب روی شبنمهای گلهای کنار برکه منظره بسیار زیبایی را به وجود آورده بودند. بچه قورباغه از دیدن این همه زیبایی سر ذوق آمد و بادی بر گلو انداخت و آواز بسیار زیبایی را شروع کرد. هنوز از قور قور دوم به قور قور سوم نرسیده بود که یک دفعه ماهی گوشتخوار بزرگی به زیر برگ زد و بچه قورباغه به هوا پرتاب شد و با سر داخل آب افتاد. بچه قورباغه درد شدیدی در ساق پای راستش احساس کرد ولی یک دفعه دید که ماهی گوشتخوار با دهان باز به سمتش می آید. سعی کرد شنا کند اما درد پایش اجازه نمی داد. چند سانتی متر بیشتر نمانده بود که ماهی گوشتخوار بچه قورباغه را بگیره که عمو لاک پشت آمد و با دست به صورت ماهی گوشتخوار کوبید و ماهی فرار را بر قرار ترجیح داد. عمو لاک پشت بچه قورباغه را به ساحل آورد از سر و صداهای ایجاد شده تعدادی از پرنده ها و حیوانات به سمت برکه آمدند. بچه قورباغه درد شدیدی در پای راستش احساس کرد و نمی توانست راه برود. عمو لاک پشت به گنجشک گفت سریع برو و جغد حکیم را خبر کن و بگو پای راست بچه قورباغه آسیب دیده. بچه قورباغه گریه می کرد و می گفت: چرا صدای آواز من روی ماهی تأثیری نداشت؟ لاک پشت گفت: پسرم هر ابزاری در هر جایی کار نمی کند. وقتی مادرت گفته که داخل برکه نرو تو باید گوش می کردی. جغد حکیم با کیف مخصوصش سررسید و بعد از معاینه پای بچه قورباغه گفت: ساق پایش شکسته و باید گچ بگیرم چند هفته ای باید در منزل استراحت بکنه. بعد از گچ گرفتن حیوانات خداحافظی کردند و رفتند و عمو لاک پشت بچه قورباغه را روی لاکش سوار کرد و به سمت خانه آنها راه افتاد. درد پای بچه قورباغه کمتر شده بود و آواز غم انگیزی را سر داد. از آنجا که لاک پشت خیلی آرام راه می رفت کم کم هوا داشت تاریک می شد و هنوز به خانه بچه قورباغه نرسیده بودند. مادر بچه قورباغه دید که هوا تاریک شده و هنوز خبری از پسرش نشده، با نگرانی جلوی در خانه جست و خیز می کرد و نمی دانست کجا برود. هوا کاملاً تاریک شده بود که صدای آواز غم انگیز بچه قورباغه را شنید و به سمت صدا جست زد. با دیدن پای گچ گرفته بچه قورباغه و شنیدن آواز، مادر زیر گریه زد اما عمو لاک پشت گفت، گریه نکن حالش خوبه بعد از رساندن بچه قورباغه، عمو لاک پشت خداحافظی کرد و رفت. شب هنگام وقتی بچه قورباغه در تخت خوابیده بود از پنجره به بیرون نگاه کرد، قرص ماه کامل بود و به زیبایی در آسمان می درخشید. بچه قورباغه به مادرش گفت: مادر معذرت می خواهم که به حرفت گوش ندادم. مادرش بالای سرش آمد و بوسه ای بر گونه بچه قورباغه زد و در همان حال بچه قورباغه به خواب رفت.
شبتون بخیر کوچولوها 🎇🌚🎇
🌙🌙🌟🌟🌟🌜🌜💫💫💫💫🌹🌛🌛
🥀🌹🌜🌜
💕💕 قصه شب فیل کوچولو یکی بود یکی نبود، غیر از خدای خوب و مهربون، هیشکی نبود. زیر گنبود کبود، یه شیر کوچولو بود. شیر کوچولو خیلی خسته شده بود ولی هر کاری می کرد نمی تونست بخوابه. به خاطر همین رفت پیش دوستش فیل کوچولو و گفت: -          سلام فیل کوچولو. -           سلام شیر کوچولو. -          من خیلی خوابم میاد ، الان هم وقت خوابه، ولی هر کاری می کنم نمی تونم بخوابم، می تونی بهم یاد بدی چه جوری باید بخوابم؟ -          خب برا اینکه خوابت ببره، باید بری خونتون و سرت رو بذاری روی بالشِت تا خوابت ببره. شیر کوچولو از دوستش تشکر کرد و بعد خداحافظی کرد و رفت خونشون تا سرش رو بذاره روی بالش و بخوابه. رفت توی اتاقش و سرش رو گذاشت روی بالشتش، از این ور شد، از اون ور شد، ولی هر کاری کرد خوابش نبرد. به خاطر همین از جاش بلند شد و رفت پیش دوستش زرافه کوچولو و بهش گفت: -          سلام زرافه کوچولو. -          سلام شیر کوچولو. -          من خیلی خوابم میاد ، الان هم وقت خوابه، ولی هر کاری می کنم نمی تونم بخوابم، می تونی بهم یاد بدی چه جوری باید بخوابم؟ -          وقتی می خوای بخوابی، سرت رو میذاری روی بالش تا خوابت ببره؟ -          بله زرافه کوچولو، این کار رو کردم ولی خوابم نبرد. -          خب ببینم، وقتی سرت رو گذاشتی روی بالش، چشاتو بسته بودی؟ -          نه. -          خب اگه میخوای خوابت ببره باید چشاتو ببندی تا خوابت ببره. شیر کوچولو از دوستش تشکر کرد و بعد هم ازش خداحافظی کرد و رفت خونشون تا سرش رو بذاره روی بالش و چشاش رو ببنده تا خوابش ببره. این کار رو کرد ، ولی هر چی این ور شد و اون ور شد، خوابش نبرد. از جاش بلند شد و رفت پیش دوستش خرسی کوچولو و گفت: -          سلام خرسی کوچولو. -          سلام شیر کوچولو. -          من خیلی خوابم میاد ، الان هم وقت خوابه، ولی هر کاری می کنم نمی تونم بخوابم، می تونی بهم یاد بدی چه جوری باید بخوابم؟ -          بله دوست خوبم، ببینم برا اینکه خوابت ببره، سرت رو گذاشتی روی بالش؟ -          بله گذاشتم. -          خب چشات رو هم بستی؟ -          بله بستم. ولی هر کاری کردم خوابم نبرد. -          خب بگو ببینم، وقتی چشات رو بستی به خواب فکر کردی؟ -          نه، چه جوری باید به خواب فکر کنم؟ -          این کار خیلی راحته، کافیه که به این فکر کنی که الان داره خوابت می بره و همه ی دوستات هم الان خوابیدند. اینطوری خیلی زودتر خوابت می بره. شیر کوچولو از دوستش تشکر کرد و بعد هم خداحافظی کرد و رفت خونشون تا سرش رو بذاره روی بالش و چشاش رو ببنده و به خواب فکر کنه تا خوابش ببره. این کار رو کرد ، هی این ور شد و اون ور شد، ولی خوابش نبرد. به خاطر همین از جاش پا شد و رفت پیش دوستش ببر کوچولو و بهش گفت: -          سلام ببر کوچولو. -          سلام شیر کوچولو. اع! چی شده، چرا اینقدر چشات قرمز شده؟ -          آخه من خیلی خوابم میاد ، الان هم وقت خوابه، ولی هر کاری می کنم نمی تونم بخوابم، می تونی بهم یاد بدی چه جوری باید بخوابم؟ -          بله، خب این کار، خیلی راحته. باید سرت رو بذاری روی بالش. -          من این کار رو کردم ولی خوابم نبرد. -          خب چشات رو بسته بودی؟ -          بله بسته بودم. -          به خواب فکر کردی؟ -          بله، فقط به خواب فکر کردم و هی این ور شدم و اون ور شدم، ولی خوابم نبرد -          آهان! حالا فهمیدم چرا خوابت نمی بره، آخه وقتی می خوای بخوابی ، باید سرت رو بذاری روی بالش و چشات رو ببندی و به خواب فکر کنی و از جات تکون نخوری، اینطوری خیلی زود خوابت می بره. اگر هم از مامانت خواهش کنی که برات یه قصه و یه لالایی خوشگل بخونه، خیلی زودتر خوابت می بره. شیر کوچولو خیلی خوشحال شده بود، آخه فهمید مشکل کارش از کجا بود و چرا خوابش نمی برد، آخه اون هی تکون می خورد و از جاش بلند میشد، به خاطر همین بود که خوابش نمی برد. از دوستش خیلی تشکر کرد و بعد هم خداحافظی کرد و رفت خونشون و برا مامانش همه ی ماجرا رو تعریف کرد. بعد هم به مامانش گفت: -          مامان جونم!  من دارم میرم توی اتاقم تا سرم رو بذارم روی بالشم و چشام رو ببندم و به خواب فکر کنم و تکون نخورم تا خوابم ببرم. میشه ازتون خواهش کنم که برام یه قصه و لالایی بخونی تا زودتر خوابم ببره؟ -          بله! شیر کوچولوی ناز من! حتما این کار رو می کنم. بعد هم شیر کوچولو رفت توی اتاقش، سرش رو گذاشت روی بالشش و چشاش رو بست و به خواب فکر کرد، به اینکه الان خوابش می بره، به اینکه الان دوستاش همه خوابن و سرشون رو گذاشتن روی بالششون و چشاشون رو هم بستند . شیر کوچولو تکون نخورد و از جاش بلند نشد و مامانش هم براش قصه ی شیرکوچولو رو تعریف کرد و بعد گفت: لالا لالا گل..... شبتون بخیر خوشگلهای من⭐️🌟🌜🌜🌛🌛⚡️✨🍂🍁
نقش بازی کودک عن الامام الكاظم عليه السلام : تُستَحَبُّ عَرامَةُ الغُلامِ في صِغَرِهِ لِيَكوُنَ حَليما في كِبَرِهِ . پسنديده است كه فرزند در كودكى به بازى و جست و خيز بپردازد تا در بزرگ سالى بردبار و باوقار باشد.( بحار الأنوار ، ج 60 ، ص 362) @lalayii
کودکان باید مسئولیت‌پذیر بار بیایند... بنابراین انجام برخی از کارهای خانه را حتی اگر خیلی کم و پیش پا افتاده باشند را به عهده کودکتان بذارید. با این کار حس همکاری، تعاون و مسئولیت‌پذیری را به او می‌آموزید. @lalayii
از اشتباهات متداول والدین در رابطه با دعوای بچه‌ها این است که تلاش کنند تا بفهمند چه کسی دعوا را شروع کرده است، در این شرایط به دنبال مقصر نباشید. سعی کنید موضوع بی‌طرافانه حل کنید. @lalayii
تعریف کردن از کودکتان را فراموش نکنید: «تو خیلی خوب پازل حل می‌کنی. تو تکه‌های پازل را خیلی سریع کنار هم چیدی». همین تعاریف بسیار کوچک تاثیر مثبتی روی فکر کودک می‌گذارد. به آنها یادآوری کنید تا چه اندازه با استعداد و باهوش هستند. این کار باعث می‌شود تا کودکان برای خود ارزش بالایی قایل شوند و به اعتماد به نفس بیشتری کسب کنند. @lalayii
☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️ 🔸وقتی کار اشتباه کودک نقد شد و وجود او تایید شد، در این حالت است که درک مسئول به وجود می آید. *درک مقصر و درک مظلوم توانایی جداکردن کار از وجود را ندارند نه درمورد خودشان و نه در دیگران.* 👈 یک درک مقصر به خاطر کار اشتباه خودش را سرزنش و تحقیر می کند و به خاطر آن به خودش آسیب می زند و درک مظلوم این کار را با دیگران می کند و دیگران را مقصرمی داند وسرزنش میکند، اما درک مسئول هیچ وجودی را تخریب نمی کند و فقط کار را نقد می کند هم درمورد خودش و هم درمورد دیگران حتی در نقد اول باید با تأیید شروع کنیم. ✅وقتی توانایی جدایی کار کودک از وجود او را پیدا کردیم به این نکته می رسیم، که ما باید به بچه ها باید اجازه ی اشتباه بدهیم چون اگر اشتباه نکنند رشد نمی کنند. ⭕من نمی دانم این باور از کجا آمده که هیچ کس حق اشتباه ندارد. درک مقصر به خودش اجازه ی اشتباه نمی دهد. مگر می شود که بدون اشتباه رشد کرد؟ بچه ها باید اشتباه کنند و باید حق اشتباه کردنشان را به رسمیت بشناسیم و به حق اشتباهشان احترام بگذاریم. 👌کسی که اشتباه می کند چه کودک و چه بزرگسال، کارش را نقد می کنیم ولی سرزنش نمی کنیم. حتی اگر بخواهیم نقد هم کنیم اول باید وجود کودک را تأیید کنیم، از او حمایت کنیم بعد نقد کنیم و کار درست را به او یاد بدهیم. 🔸مثل مادری که قبلاً مثال زدم که وقتی فرزندش لیوان شیر از دستش ریخت، با ذهنی آماده با جدایی کار از وجود فرزندش اول جمع کردن شیر را به صورت بازی درآورد و بعد با حمایت یک لیوان پلاستیکی حاوی آب به فرزندش داد تا تمرین ریختن مایعات در لیوان را کند و مهارت آن را به دست آورد. این مادر اول با بازی با شیری که زمین ریخته، وجود کودک را تثبیت کرد و او را تقویت کرد، بعد او را نقد می کند، عزیزم بلد نیستی بریزی، بیا این بطری آب این هم لیوان، تمرین کن تا یاد بگیری. این میشه نقد. ❌ *بچه ها نباید به خاطر اشتباه سرزنش شوند* 👌 بلکه بچه ها باید یاد بگیرند مسئولانه جبران کنند و این گونه درک مسئول در بچه ها به وجود می آید. ✨  *با درک مسئول است که کودک خلاق* *می شود، باید بداند که اشتباه کرد حالا باید جبران کند و بها بپردازد*. @lalayii
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
قصه شب