eitaa logo
لاله های ایل لری جنوب کرمان
312 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
167 ویدیو
30 فایل
شهدای ایل لری جنوب استان کرمان کانال معرفی ستارگان ایل لری دیار مالک ارتباط با ما از طریق آیدی زیر: @Mapsh66
مشاهده در ایتا
دانلود
♦️من گوسفند دارم، حقوق نمی‌خواهم، حقوق مرا بدهید به افراد ندار و بی سرپرست 🔹در وصیت نامه‌اش نوشته بود: «من چندتا گوسفند به اندازه ای که بچه هایم شکمشان را سیر کنند دارم، حقوق مرا بدهید به افراد و ندار و بی سرپرست.» 🔸فرماندهان برای متقاعد شدنش گفته بودند که این حقوق ناچیز؛ حق خودش و فرزندانش است. 📌در جواب نوشت: «امام علی (ع) که افراد را به جنگ دعوت میکرد، یکی میگفت محصولم، یکی میگفت زن و بچه‌ام و... با این توجیهات علی رو تنها گذاشتن ایران کوفه نیست!» ➕و به فرزندانش گفت: شاید بعد من سپاه نتوانست به شما کمک کنه، که با نداری بسازید از اولاد امام حسین عزیزتر نیستید که این همه مصیبت کشیدند. 🌷شهید حاج قباد شمس الدینی، شهیدی که حاج قاسم او را حبیب ابن مظاهر لشکر ثارالله نامیده بود @laleha_lori_kerman
مهدی انس خاصی با قرآن کریم داشت. همیشه قبل از خواب و نماز صبح قرآن می خواند و به دوستانش هم توصیه می کرد قرآن بخوانند. یک قرآن جیبی داشت که تا لحظه شهادت از خودش جدا نکرد. برش اول: با یکی از بچه ها بحثش شده بود و خیلی عصبانی بود. فورا از سر جایش بلند شد و قرآنش را برداشت و از چادر زد بیرون. تا دو سه ساعت ازش خبر نداشتیم. رفته بود توی بیابان های اطراف خودش را با قرآن آرام کند. وقتی برگشت خیلی آرام شده بود. با اینکه مقصر نبود؛ اما از آن شخص مقابل عذرخواهی کرد. برش دوم: مهدی در گرماگرم آتش و خون هم انس با آیات قرآن انس داشت. گاهی که آتش دشمن به طرف بچه های خودی زیاد می شد، با دست به بچه ها اشاره می کرد و آیه وجعلنا «وَ جَعَلْنَا مِن بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدّاً وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً فَأَغْشَیْنَاهُمْ فَهُمْ لَا یُبْصِرُونَ» را می خواند. زمانی هم که بچه ها می خواستند سمت دشمن سلاح سنگین به کار ببرند، آیه و ما رمیت «فَلَمْ‌ تَقْتُلُوهُمْ‌ وَ لٰکِنَ‌ اللَّهَ‌ قَتَلَهُمْ‌ وَ مَا رَمَيْتَ‌ إِذْ رَمَيْتَ‌ وَ لٰکِنَ‌ اللَّهَ‌ رَمَى‌ وَ لِيُبْلِيَ‌ الْمُؤْمِنِينَ‌ مِنْهُ‌ بَلاَءً حَسَناً إنَ‌ اللَّهَ‌ سَمِيعٌ‌ عَلِيمٌ‌» را می خواند و با دست به سمت دشمن اشاره می کرد. 📚راویان: عسکر شمس الدینی و محسن رسایی کتاب خاکریز هزار و یک ؛ خاطرات شهید مهدی توسن. نوشته حسین فاطمی نیا. ناشر: اداره کل حفظ و نشر ارزش های دفاع مقدس کرمان.نوبت چاپ:اول-۱۳۸۸٫ صفحات ۲۴-۲۵ @laleha_lori_kerman
🌷 شهید مهدی توسن 🌷 ✍️ عنوان خاطره : شما موقع عصبانیت چه کار می کنید ⁉️ مهدی انس خاصی با 📖 قرآن کریم داشت. همیشه قبل از خواب و نماز صبح قرآن می خواند و به دوستانش هم توصیه می کرد قرآن بخوانند.☺️ یک قرآن جیبی داشت که تا لحظه شهادت از خودش جدا نکرد. 💖 یه روز با یکی از بچه ها بحثش شده بود و خیلی عصبانی بود. 😡 فوراً از سر جایش بلند شد و قرآنش را برداشت و از چادر زد بیرون. تا دو سه ساعت ازش خبر نداشتیم. رفته بود توی 🏜️ بیابان های اطراف خودش را با قرآن آرام کند. وقتی برگشت خیلی آرام شده بود. 😎 با اینکه مقصر نبود؛ اما از آن شخص مقابل عذرخواهی کرد.😇 @laleha_lori_kerman الّلهُم‌صَلِ علی‌مُحمّد و آل‌مُحمّد ‌و‌عَجّل‌فرجهم 🥀🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽شعر خوانی شهید فلکناز شمس الدینی از شهدای عشایر شهرستان رابر (زادگاه سردار دلها )در مناطق عملیاتی جنوب کشور 🔹نمیخواهم که در بستر بمیرم همان بهتر که در سنگر بمیرم از آن بهتر از آن خوشتر نباشد برای یاری رهبر بمیرم بسی آرزو در انتظار است برای آن شه بی سر بمیرم با مجروحین و معلولان اسلام با مفقودین بی پیکر بمیرم @laleha_lori_kerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ویژه برنامه‌ی پایانی دهه‌ی دوم محرم ( بزرگداشت شهدای مدافع حرم ) السلام علیک یا اهلبیت النبوه کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود با اجرای: نمایش کاروان عشق توسط گروه هنری صدف اجرای: حماسی گروه دمام زنی هیئت خوزستانیهای مقیم کرمان با مداحی: یادگار دفاع مقدس حاج صادق آهنگران هیئت رهروان مکتب شهید سلیمانی زمان : سه‌شنبه ۱۷ مرداد ماه ساعت ۲۰ مکان : گلزار شهدای بین‌المللی کرمان در جوار مرقد مطهر سردار دلها @laleha_lori_kerman
شهیدی که حاج قاسم او را حبیب ابن مظاهر لشکر ۴۱ ثارالله نامیده بود... حقوق مرا بدهید به افراد ندار و بی سرپرست!!! در وصیت نامه اش نوشته بود: «بسم الله الرحمن الرحیم. با سلام به روان پاک شهدا... من چندتا گوسفند به اندازه ای که بچه هایم شکمشان را سیر کنند دارم، حقوق مرا بدهید به افراد و ندار و بی سرپرست.» مسئولین واسطه شدند و متقاعدش کنند که این حقوق ناچیز؛ حق خودش و فرزندانش است. در جواب نوشت: «امام علی (ع) که افراد را به جنگ دعوت میکرد، یکی میگفت محصولم، یکی میگفت زن و بچه ام و... با این توجیهات علی رو تنها گذاشتن ایران کوفه نیست!» و به فرزندانش گفت: شاید بعد من سپاه نتوانست به شما کمک کنه، که با نداری بسازید از اولاد امام حسین عزیزتر نیستید که این همه مصیبت کشیدند. 🌷شهید حاج قباد شمس الدینی @laleha_lori_kerman
💢زندگی‌نامه‌ شهـ♡ـید حسین شمس الدینی 🥀شهید بزرگوار در سال 1341 در یکی از روستاهاۍ محروم شهرستان بافت و در خانواده شریف و متدین قدم به ایوان ارغوانی وجود نهاد. دوران کودکی را در کوچہ هاۍ خاکی صمیمیت با کودکان هم سال و دوستانی به پاکی آیینه سپری کرد. تحصیلات را تا مرحله راهنمایی پشت سر گذاشت، اما برای جوانی در روستای دورافتاده و به دور از هر امکاناتی بسیار مشکل بود. همزمان با تحصیل به فعالیت هاۍ اجتماعی و حضوری مستمر در مراسم مذهبی روی آورد. حسین جوانی پاکدل و بی آلایش بود ڪه بیشتر رضای خدا و خشنودۍ دین را در نظر داشت. احترام به پدر و مادر را اصلی ترین وظیفه خویش قرار میداد. حسین حفاظت از انقلاب اسلامی و ره آورد هاۍ گرانقدر آن را تعهد بزرگ زندگی خویش میدانست و همیشه برای دفاع از آرمان و دست آوردهاۍ آن در تلاش بود. شهید شمس الدینی پس از رسیدن به سن تکلیف وارد خدمت نظام گردید و از جان و دل برای پیروزی رزمندگان مایه گذاشت. حسین در لشکر 77 خراسان مشغول به خدمت گردید. در طول خدمت مقدس سربازی چندین بار از ناحیه پا و شکم مجروح شده بود. و عاقبت در مرحله دوم هر چند به بیمارستان متنقل گردید، اما شدت جراحات و شوق دیدار معشوق او را از عالم خاکی به عرش اعلیٰ پرواز داد و در بیست و هشتم اردیبهشت ماه سال 1362 به درجه والاۍ شهادٺ نائل آمد. 🌱روحش شاد و یادش گرامی به کانال بپیوندید👇 🆔 @laleha_lori_kerman
کلام برادربزرگ شهید غلامعباس شمس الدینی سومین شهید روستای سیه بنوییه برات شهادتش را از اولین شهید شهرستان گرفت شهید از من خواست پیش خانواده باشم و خودش بعد از کسب رضایت ازپدرو مادر، با لبیک به فرمان امام، سال 60 عازم جبهه حق علیه باطل شد، غلامعباس عاشق شهادت بود،در گروه 95 نفری عملیات فتح المین در منطقه دشت عباس سال 61 حضورداشت که در همان عملیات به درجه رفیع شهادت نائل آمد و 4 شبانه روز در خاک عراق بود، پیکر شهید بعد ازهفت روز به زادگاهش روستای سیه بنوئیه بازگشت. و وصیت کرده بود کنار مزار شهید فلکناز شمس الدینی به خاک سپرده شود. ۱۵ساله مکتب رفت و نه ماه قرآن را ختم کرد، یک قرآن و دفترچه خاطراتی از جبهه ها نوشته بود در این دفترچه اسم امام را نوشته بود و اسم شهید شهدوست که گفته بود: ای شهید تورفتی، کاش من هم بعد از شما شهید می شدم. به کانال بپیوندید👇 🆔 @laleha_lori_kerman
شهید قباد شمس الدین:نفر 4 ایستاده از سمت راست شهید حمدالله شمس الدینی:نفر 2 نشسته از سمت راست شهید شیخ حسینی:نفر 4 نشسته از سمت راست به کانال بپیوندید👇 🆔 @laleha_lori_kerman
شهید قاسم شمس الدینی در سال 1345به دنیا آمد و در دوران سخت جنگ تحمیلی در جبهه‌های حق علیه باطل حضور یافت. این جوان رشید در تاریخ 5 اردیبهشت ماه سال 1366 به درجه رفیع شهادت نائل آمد و افتخاری برای دیار خودو شهرستان رابرشد. شهید قاسم شمس الدینی در منطقه علمیاتی ماووت عراق به شهادت رسید و نام خود را در دفتر 350 شهید گلگون کفن شهرستان رابر ثبت کرد. به کانال بپیوندید👇 🆔 @laleha_lori_kerman
پیام شهید: مسئولین بدانند،اگر عهدخود با شهدا را فسخ کنند، آن‌ها را نمی‌بخشیم. این حکومت خون نمی‌دهد تا شکم‌ها ازمال دنیا پرشود. به کانال بپیوندید👇 🆔 @laleha_lori_kerman
سنگینی آن راز هنگام دیدن آموزش در بندرعباس، در یکی از ساختمانهای نیروی هوایی ارتش به سر می بریم. حدود 170 نفر آنجا استقرار داشتند. برای همین به سرعت سرویسهای بهداشتی کثیف می شد؛ اما صبح که از خواب برمی خاستیم، سرویسها تمیز بود؛ از تمیزی برق می زد. هیچ کس نمی دانست آنها را چه کسی نظافت می کند. اواسط دوره، «قباد شمس الدینی» پیرمردی 67 ساله که در آن سن و سال همراه ما شنا یاد گرفته بود، نزد من آمد و با چشمانی گریان گفت: حاج احمد(ظاهراً منظور، شهید احمد امینی است. )دارد من را می کشد. با تعجب پرسیدم: چرا؟ اشک ریزان گفت: همیشه می خواستم بدانم چه کسی دستشوییها را می شوید. یک شب بیدار ماندم و کشیک دادم. وقتی صدای آب از دستشویی شنیدم، آهسته به طرف صدا رفتم. چشمم به حاج احمد افتاد. جارو و شیلنگ به دست داشت و در حال نظافت بود. سعی کردم جارو و شیلنگ را از او بگیرم؛ ولی به من گفت که چرا بیدار مانده ام و بعد قول گرفت که آن موضوع را به کسی بازگو نکنم. گفتم: پس چرا به من گفتی؟ گفت: این راز داشت مرا می کشت. راوی: محمود حاجی زاده، ر.ک: شمیم عشق ص 28، ماهنامه دفاع مقدس، ش 17، مرداد 87. به کانال بپیوندید👇 🆔 @laleha_lori_kerman
🔰فرازی از وصیت نامه شهید جهادگر عبدالنبی شیخ حسینی فرزند حاج  احمد شیخ حسینی ♻️خدایا بار الهی معبودا معشوقا مولایم من ضعیف دوست دارم چشمهایم را دشمن در اوج دردش از حلقه در بستان در آورد و دستهایم را در تنگه چزابه قطع کند و…اما یک چیز را نمی تواند بگیرد. آن هم ایمان و هدفم است که عشق به الله و معشوقم و عشق به شهادت دارم. به کانال بپیوندید👇 🆔 @laleha_lori_kerman
📸تصویر کمتر دیده شده از شهید احمدیار شیخ حسینی در کنار شهیدان سلیمان، عبدالنبی و الله یار شیخ حسینی به کانال بپیوندید👇 🆔 @laleha_lori_kerman
خاطرات شهید آصفعلی شمس الدینی با آصفعلی صمیمی بودم. به اتفاق هم به جبهه اعزام شده بوديم و قرار شد در یک واحد مشغول خدمت شويم. وقتی خودمان را به لشکر معرفی کردیم، من پیشنهاد کردم به گردان ضدزره برویم. آصفعلی ابتدا گفت: هر جا که خدا خواست می رویم. سپس ادامه داد من قبلاً با احمد شول کار کرده ام. اگر قسمت باشد، به گردان 416 می رویم. در حال قدم زدن در مقابل ستاد مشغول مذاکره بودیم كه احمد شول نيز پيدا شد چشمش كه به ما افتاد، به طرفمان آمد. بعد از احوالپرسی به آصف گفت: معلوم است کجایی برادر؟ بدون اينكه منتظر جواب بماند، گفت: «خودت را به گردان معرفی کن. مگر قرار نیست من و تو با هم شهید بشويم. ضمناً معرفی نامه هم نمی خواد». آصفعلی با اشاره به من گفت : اطاعت! ولی من یک نفر همراه هم دارم. احمد آقا گفت: او را هم با خودت به گردان ببر». همانطور كه احمد شول گفته بود او و آصفعلي در عملیات کربلای1 به همراه هم با رگبار سرباز عراقی به شهادت رسیدند. بچه ها درحال و هوای عملیات پیش رو، بودند. جنب و جوش خاصی در گردان حاکم بود. آصفعلی هم یک تک پوش سبز رنگی به تن کرده بود كه توي چشم مي زد. به او گفتم نورانی شدی، می خواهی سبز سبز پیش مولا بروی. بدون تعارفات معمول و مرسوم گفت: روزهای آتی مشخص خواهد شد كه چگونه سرخی خون من با سبزی این لباس عجین خواهد شد. مرا با این لباس خواهید شناخت. ساعاتی بعد عملیاتی شروع شد و این اتفاق افتاد به هر کدام از خانه های روستا یک قرآن و مفاتیح هدیه داد. به او گفتم این خانم و آقا که سواد ندارند، قرآن و مفاتیح بخوانند. او گفت: خودشان سواد ندارند. بچه هایشان که آینده با سواد شدند، براي آنها نيز می خوانند و امروز می بینیم قرآن و مفاتیح با امضاء آصفعلی را که از طاقچه بر می دارند، ابتدا برای او فاتحه می خوانند. به کانال بپیوندید👇 🆔 @laleha_lori_kerman
خاطرات شهيد سعداله زمزم ساعت حدود سه نيمه شب بود كه فرماندهان دستور دادند به خط بزنيم. تا عصر روز بعد اهداف عمليات را دنبال مي كرديم دم دماي غروب بود دستور رسيد پدافند كنيم. سنگري براي خودمان دست و پا كرديم . مهمات سلاح آرپيجي با فاصله 100 متر از ما دور شده بود راه افتادم تا مهمات بياورم. چند متر كه فاصله گرفتم، متوجه شدم سعداله مورد اصابت گلوله قرار گرفت. وقتي خودم را بالاي سرش رساندم به آرزويش رسيده بود. دستي به صورتش كشيدم و چشمهايش را روي هم گذاشتم و با بوسه اي ازاو خداحافظي كردم. پدر نامه را باز كرد سعداله از جبهه فرستاده بود: پدر جان خوزستان گرم و سوزان است ولي من از علي اكبر حسين عزيزتر نيستم كه در آن آفتاب سوزان كربلا از عطش مي سوخت. پدر گفت براي سعداله بنويسيد دركت مي كنيم همينطور است كسي كه پيرو امام حسين است از علي اكبر امام حسين عزيزتر نيست، نوكر علي اكبر است. به پدر گفت دشمن حمله كرده و جهاد بر من واجب است. شما صلاح مرا در چه مي دانيد؟ پدر و مادر گفتند راه اسلام است، مردم جنگ زده بعد از خدا غير از شما جوانمردان كسي را ندارند تا از ايشان دفاع كند، دين و ناموس مردم درخطراست ، امام خميني يارو ياور مي خواهد. تو هم از فرزندان امام حسين عزيزتر نيستي . دليلي نداريم مانع رفتنت به جبهه باشيم . به کانال بپیوندید👇 🆔 @laleha_lori_kerman
خاطرات شهيد احمد شمس الديني فرزند خان احمد به احمد گفتند جبهه نرو، به پدرت كمك كن. او مي گفت: افراد زيادي در دنيا هستند كه به پدر كمك مي كنند. من مي خواهم درآن دنيا ياريش كنم. پدرم مظلوم و ساده است. دوست دارم پدر شهيد باشد و او را شفاعت كنم. اين بار هيچ كس را از قلم نينداخت. از همه خداحافظي كرد و حلاليت طلبيد. خيلي ها مي گفتند: انشاا… دوباره بر مي گردي و اين خداحافظي تكرار مي شود. او با صراحت گفت: اين بار فرق مي كند. تپه مجاور منزل را چندين بار رفت و برگشت. به منزل خيره شد و براي هميشه رفت . دم دماي ظهر بود كه گلوله اي در نزديكي تعدادي از بچه ها منفجر شد. برخي مجروح شدند و يكي از آنها كه حالش از بقیه وخيم تر بود، احمد بود. امدادگر بالاي سرش حاضر شد. فهميد كه زنده نمي ماند. خواست به اوآب بدهد، احمد قمقمه را پس زد و با اشاره فهماند كه به مجروحيني كه بدتر از من هستند، آب بدهيد ، امدادگر وقتي برگشت، احمد زنده نبود. به کانال بپیوندید👇 🆔 @laleha_lori_kerman
سبک زندگی شهدا زندگي نامه شهید عیسی حیدری به کانال بپیوندید👇 🆔 @laleha_lori_kerman
نگاهی به زندگی شهید حاج قباد شمس الدین به کانال بپیوندید👇 🆔 @laleha_lori_kerman
شهدای روستای زمین انجیر به کانال بپیوندید👇 🆔 @laleha_lori_kerman
🌷 زندگینامه شهید🌷 ☘"شهید خسرو شمس الدینی " دهم خرداد 1360 ،در روستای سرگره از توابع شهرستان جیرفت به دنیا آمد. پدرش موسی، کشاورزی میکرد و مادرش ماه جبین نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته ادبیات درس خواند و دیپلم گرفت. پاسدار بود. سال 1388ازدواج کرد وصاحب 1پسر شد. بیست و ششم مهر 1388 ،در بخش پیشین سرباز بر اثر انفجار بمب و اصابت ترکش آن توسط نیروهای سازمان مجاهدین خلق (منافقین) به شهادت رسید. مزار مطهر وی در روستای دولت آباد اسفندقه تابعه شهرستان زادگاهش واقع است. شادی روح 🌷شهدا🌷 صلوات به کانال بپیوندید👇 🆔 @laleha_lori_kerman
💢زندگینامه شهید هدایت الله شمس الدینی 💐شهید والامقام هدایت الله شمس الدینی در اول تیرماه سال۱۳۴۴ در رابر به دنیا آمد. خانواده او مردمی زحمت کش و عشایر بودند. زندگی در کنار عشایر زحمتکش و مهربان هدایت را به جوانی آراسته به فضائل اخلاقی و شئونات مذهبی بار آورد. هدایت علی رغم همه مشکلات در مسیر تحصیل موفق شد تحصیلات خود را تا مرز دیپلم ادامه دهد و با معدل بالایی مدارج علمی را کسب و تا سوم متوسطه به تحصیل بپردازد. هدایت عاشق ولایت بود و آنگونه که در وصیت نامه اش می نویسد این مسیر را آگاهانه و با شناختی کامل از ولایت، اسلام را انتخاب کرده بود. در میان اعضای خانواده جوانی مودب و منظم بود. احترام زیادی برای خانواده اش قائل بود. حتی در زمان تحصیل اوقات فراغت خویش را در راه خدمت به خانواده و کمک به آنان سپری می کرد. به مراسمات مذهبی علاقه زیادی داشت و در مراسم مذهبی محرم همیشه از سینه زنان مخلص و ارادتمندان به حسین بن علی (ع) بود. پس از اوج گیری جنگ تحمیلی تحصیل را رها کرده و به جبهه که دانشگاه عشق و اخلاص بود، اعزام شد. مراتب ایثار و فداکاری را در میدان نبرد تجربه کرد و ارادتش به آستان حق مضاعف گشت و عاقبت در سال ۶۲ در عملیات والفجر و درمنطقه شرهانی به فیض شهادت نائل آمد. از سال۱۳۶۲ تا سال۱۳۷۴ جنازه این عزیز بزرگوار مفقود بود. در مرداد ماه سال ۱۳۷۴ پس از کشف جسد و انتقال آن به جیرفت و زادگاهش اسفندقه به منزل ابدی سپرده شد. شادی روح شهدا صلوات. به کانال بپیوندید👇 🆔 @laleha_lori_kerman
🚨شهیدی که حاجتش زودتر برآورد شد کلام غلامرضا بلوچی دوست شهید 🔸شهید قباد شمس الدینی از عشایر منطقه رابر بود، از اوایلی که نمازجمعه در رابر اقامه شد ایشان از روستای بالای باب گلوییه با پای پیاده برای نماز جمعه می آمد و برمی گشت. 🔸مرحله دوم و یا سوم بود که به جبهه اعزام می‌شد، ‌سال قبل، من از سهمیه بسیج به مکه مکرمه مشرف شده بودم قبل از رفتن به جبهه؛ به من گفت: اگر امسال برای مکه ثبت نام کردند اسم من را بنویسید و پول هم نزد برادرم خسروگذاشته ام به حسابم واریز کنید. عملیات والفجر هشت شب ۲۱ بهمن ماه سال1364 شروع شد، همزمان با حمله فاو؛ قباد غواص شده بود در آموزش های غواصی خیلی ها به او به خاطر سن بالایش اعتراض داشتند او در جواب به آنها گفت: اگر هر حرکتی جوانان انجام دادند من ندادم بعد اعتراض کنید. خلاصه روز ۱۵یا ۱۶بهمن ماه یک سهمیه حج به ما داده بودند درهمین ساختمان بسیج چند نفر از برادران بسیجی ثبت نام کردند برای قرعه کشی حج؛ من اسم شهید قباد را هم نوشته بودم در روزی که برای قرعه کشی تعیین کرده بودیم با حضور افراد ثبت نام کننده؛ مرحله اول اسم شهید قباد درآمد، گفتیم: یک مرحله دیگر قرعه کشی کنید، دوباره اسم شهید قباد درآمد، عجیب بود برایمان هر سه بار قرعه کشی اسم شهید قباد درآمد، دیگر کسی اعتراضی نداشت، گفتند: حق شهید قباد است درست آن روزی که قرعه حج به نام شهید قباد افتاده بود دو روزبعد به شهادت رسیده بود، از برادرش خسرو پول را گرفتم آن زمان هزینه سفر حج بیست و هفت هزار تومان بود و کارهای سفرش را انجام دادم که پیکرشهید را آوردند ما نمی دانستیم از قبل به دعوت خداوند لبیک گفته بود، و زودتر حاجتش برآورده شده بود، به بجای شهید قباد پسرش به مکه مکرمه مشرف شد. به کانال بپیوندید👇 🆔 @laleha_lori_kerman