🚨شهیدی که حاجتش زودتر برآورد شد
کلام غلامرضا بلوچی دوست شهید
🔸شهید قباد شمس الدینی از عشایر منطقه رابر بود، از اوایلی که نمازجمعه در رابر اقامه شد ایشان از روستای بالای باب گلوییه با پای پیاده برای نماز جمعه می آمد و برمی گشت.
🔸مرحله دوم و یا سوم بود که به جبهه اعزام میشد، سال قبل، من از سهمیه بسیج به مکه مکرمه مشرف شده بودم قبل از رفتن به جبهه؛ به من گفت: اگر امسال برای مکه ثبت نام کردند اسم من را بنویسید و پول هم نزد برادرم خسروگذاشته ام به حسابم واریز کنید.
عملیات والفجر هشت شب ۲۱ بهمن ماه سال1364 شروع شد، همزمان با حمله فاو؛ قباد غواص شده بود در آموزش های غواصی خیلی ها به او به خاطر سن بالایش اعتراض داشتند او در جواب به آنها گفت: اگر هر حرکتی جوانان انجام دادند من ندادم بعد اعتراض کنید.خلاصه روز ۱۵یا ۱۶بهمن ماه یک سهمیه حج به ما داده بودند درهمین ساختمان بسیج چند نفر از برادران بسیجی ثبت نام کردند برای قرعه کشی حج؛ من اسم شهید قبادرا هم نوشته بودم درروزی که برای قرعه کشی تعیین کرده بودیم با حضور افراد ثبت نام کننده؛ مرحله اول اسم شهید قباد درآمد، گفتیم: یک مرحله دیگر قرعه کشی کنید، دوباره اسم شهید قباد درآمد، عجیب بودبرایمان هر سه بار قرعه کشی اسم شهید قباد درآمد، دیگرکسی اعتراضی نداشت، گفتند: حق شهید قباد است درست آن روزی که قرعه حج به نام شهید قباد افتاده بود دو روزبعد به شهادت رسیده بود، از برادرش خسروپول را گرفتم آن زمان هزینه سفر حج بیست و هفت هزار تومان بود و کارهای سفرش را انجام دادم که پیکرشهید را آوردند ما نمی دانستیم از قبل به دعوت خداوند لبیک گفته بود، و زودتر حاجتش برآورده شده بود، به بجای شهید قباد پسرش به مکه مکرمه مشرف شد.
@laleha_lori_kerman
#سالگرد_شهادت
سی و دومین سالگردشهادت شهیدمنوچهرشمس الدینی گرامی باد
ولادت:۱۳۴۳
شهادت:۳اسفند۶۴
🎋شهید منوچهر شمس الدینی🎋
در سال 1343 در خانواده ای مذهبی از عشایر ایل لری شهرستان رابر از پدر و مادری به نام های حسین و رخساره چشم به جهان گشود .
کودک زیبای این خانواده که در سال های انتهایی حکومت جور پهلوی در دبستان تحصیل می کرد علی رغم سن کم ، با هوشمندی و شجاعت تمام ، بارها مخالفت خود را با آ«ن رژیم نشان می داد و حتی به همین دلیل در کلاس پنجم ابتدایی از مدرسه اخراج شد .
این عزیز تا مقطع دبیرستان تحصیل نمود و درسال 1360 به جبهه های جنگ اعزام شد و پس از سال ها حضور مستمر در جبهه ، نهایتا در عملیات والفجر8 براثر مجروحیت شدید شیمیایی به کشورآلمان اعزام شد و قبل از نشستن هواپیما ، برفراز شهرفرانکفورت ، روحش پرکشید و به مقتدایش ابا عبدالله الحسین (ع) پیوست .🍃
🖋خاطره ای از شهید 📋
یکی از دوستان این عزیز نقل می کند ؛ ماه های آخر حکومت پهلوی بود ، من و منوچهر معمولا نیمکت نشین آخر کلاس بودیم . خانم معلم با حجاب نامناسبی در کلاس حضور می یافت ، یک روز به دلیل صدای خوبی که این عزیز داشت از منوچهر درخواست کرد برای بچه ها آواز بخواند ، منوچهر گفت شرط دارد ، خانم معلم گفت چه شرطی ؟ آهسته و درگوشی شرطش را با او درمیان گذاشت ، بیرون از کلاس گفتم به خانم معلم چه گفتی و چرا آواز نخواندی ؟ جوابم را نداد و هر چه اصرار کردم ، جواب را به آخرین روز مدرسه محول کرد و نهایتا در آن روز به من گفت : به خانم معلم گفتم به شرطی آواز می خوانم که تو با حجاب اسلامی در سرکلاس حاضر شوی ، او به شرط من عمل نکرد منهم آواز نخواندم .
🌷روحشان شادواهشان پررهروباد🌷
@laleha_lori_kerman
بمناسبت ۲۱ بهمن ، سی و سومین سالگرد شهادت حاج قباد شمس الدینی، دلنوشته ای را که چند سال قبل در سالگرد شهید نگاشته شد؛ منتشر میگردد.
بهمن ماه که اومد سالگرد شهادت حاج قباد شمس الدینی همون حبیب بن مظاهر لشکر 41 ثارالله فرا رسید. از همۀ شهدا و ایثارگران و خانوادۀ شهدا شرمنده ام.
این عذرنامه ای غمگنانه برای سالگرد شهادت شهید حاج قباد است. نمی دونم چرا در مسیر راه شهدا نیستیم؟
البته می دونم مشکل از کجاست؟ آره این همه بی توفیقی نتیجۀ گناه و غفلت و دور شدن از ارزشهای الهی و راه خداست.
آخه مگه میشه آدم فکرش محیط گناه باشه و به شهدا فکر کنه، مگه میشه قدمش آلوده به گناه باشه و برای خدا قدم برداره، مگه میشه دستت به گناه و خیانت آلوده باشه و قلمی برای شهدا بدست بگیره و مگه میشه …
اصلاً مگه گناه با محبت جمع میشه، دل ناپاک کجا و عشق و عاشقی کجا، آدم یه دل داره یا باید حرم الله باشه یا حرم شیطان.
و وااسفا دلی را که زمانی کانون محبت خدا و یاد و خاطره خوبان و همنشین شهدا بوده، امروز بر گام های کثیف و آلودۀ شیطان و دوستانش و هواپرستان سفره کرده ایم.
و همین می شود که از شهدا هم که می نویسیم خودمان هم نمی فهمیم تا چه رسد به نسل امروز، از شهدا که می گوئیم، هیچ حس و حماسه ای در حرف هایمان یافت نمی شود، زمانی یادشان مو بر تن مان راست می کرد، و تا یک هفته شور و هوای شهادت را در دل هامان زنده می کرد و اینک همه چیز به خاطره گوئی و داستان سرائی ختم شده.
خدایا نکند، یاد شهدا و روح شهادت برایمان خاطره شود و تنها در ذهن هامان بایگانی …
خدایا نکند، چنان سرگرم زندگی و جلوه های فریبنده اش بشویم که دیگر خودمان را هم فراموش کنیم. چه بوده ایم؟ که بوده ایم؟ کجا بوده ایم؟ چه کردیم؟ دوستانمان چه کردند؟ ما چه باید بکنیم؟ آنها کجا رفتند و به کجا می رویم؟ و …
درد ما یکی دو تا نیست، کتابها می توان نوشت، حیف که آنهم همتی ایثارگونه می طلبد که ما شرمندۀ آنیم. و برویم که زندگی دنیا منتظر ماست ؟؟؟
💎💎💎💎💎💎💎
🍃 *شهید سرافراز عیسی حیدری* 🍃
💎 *«عیسی حیدری» از جمله رزمندگان گردان ۴۱۰ غواصی لشکر۴۱ ثارالله است. او یکم خرداد ماه سال ۱۳۴۳ در روستای «بیدزنوئیه »، پنج کیلومتری شمال شهر رابر (از توابع استان کرمان) متولد شد.*
💎 *عیسی در خانوادهای که از خصوصیات عشایر برخوردار بوند رشد کرد. شهریار و صغرا نام والدین او بود. فرزند آنها در ابتدا برای فراگیری قرآن کریم به مکتب خانههای مرسوم آن زمان و قرآن را فراگرفت. سپس دورههای ابتدایی و راهنمایی را در روستای مجاور به پایان رساند.*
💎 *تحصیلات عیسی حیدری در دوره راهنمایی، با اوج گیری مبارزات مردمی علیه حکومت سرسپرده پهلوی مصادف بود. پس از آن که جهت ادامه تحصیل در مقطع دبیرستان ، به شهر رابر آمد، زمینه تشدید فعالیتهای انقلابی برایش مهیا شد. برای همین علاوه بر هدایت و روشنگری جامعه دانشآموزی،در شبهای بسیار سرد زمستان ۵۷ اقدام به پخش اطلاعیههای حضرت امام (ره) در سطح شهر رابر و مناطق کوهستانی اطراف میکرد.*
💎 *فعالیتهای انقلابی عیسی در دبیرستان و سطح شهر رابر، باعث شد تا مورد غضب و بیمهری ِ برخی از معلمین وابسته و خوانین قرار بگیرد. ولی علیرغم سختیها و رنجهایی که از این ناحیه متحمل شد، به مبـارزات انقلابی خود ادامـه داد و با پیروزی شکوهـمند انقلاب اسـلامی، عضـو فعال انـجمن اسـلامی دانـشآموزان شد.*
💎 *زمانی که تجاوز ارتش بعث عراق به خاک میهن اسلامی آغاز شد عیسی در سال سوم دبیرستان مشغول به تحصیل بود. نظر به فعالیتها و مطالعات انقلابی، واژههای استکبارستیزی ، جهاد و دفاع ، برای فکر بلند عیسی نا آشنا نبود. برای همین درس و مشق را رها کرد و مشتاقانه به جبهههای جنگ شتافت.*
💎 *به دلیل ذکاوت، شجاعت و تدبیری که فرماندهان لشکر ۴۱ ثارالله در او مشاهده کردند، فرماندهی گروهان غواص گردان ۴۱۲ لشکر به او محول کردند. شهامت،رشادت و تدابیر نظامی این عزیز،به ویژه در عملیاتهای کربلای ۴ و ۵ زبانزد فرماندهان و رزمندگان لشکر ثارالله است.*
💎 *عیسی بعد از سالها مجاهدتِ خالصانه و شرکت در چندین عملیات مهمّ دفاع مقدس ، سرانجام در نوزدهم دي 1365 در عملیات «کربلای ۵»،در گردان ۴۱۰ غواص،با بدنی مملو از تیر و ترکش به برادر شهیدش موسی پیوست .*
🌹 *این غواص شهید در بخشی از وصیتنامه خود نوشته است:«خدایا تو را گواه میگیرم از موقعی که از خانه حرکت کردهام و تا به امروز فقط برای کسب رضای معبود بوده است و هیچ انگیزه دیگری نبوده و من این مسائل را از سرور شهیدان اباعبدالله (ع) آموختـهام. لحظـهای که احساس کرد که اسلام در خطر است، از همه چیز خود گذشت. زن و فرزند و خواهر و برادر و دوست،همه را آماده و مهیا برای جانبازی در مقابل معبود کرد و حاضر به اسارت اهل بیت و شهادت فرزند خردسال و قطعه قطعه شدن بدنهای پاک عزیزانش شد. یعنی این که بهترین نشانه خداپرستی این است که آن چه را از همه بهتر دوست دارید در راه خدا بدهید و من امروز این احساس را کردهام،این نهضت ما از همه طرف مورد تهاجم بیگانگان است ، دفاع امری واجب است.»*
*روحش شاد 🌷 یادش گرامی 🌷 و راهش پر رهرو باد*
@laleha_lori_kerman
#سیره_عملی_شهید
🔶داره من رو می کشه!🔶
♦️یک روز قباد شمس الدینی
پیرمرد۶۸ساله ای که درآن سن
و سال همراه ما شنایاد گرفته
بود و بعدها به شهادت رسید،
نزدمن آمد و باچشمانی گریان
گفت:
حاج احمد داره من رومیکشه...
با تعجب پرسیدم:
چرا...؟
همان طور که اشک میریخت
گفت:
همیشه میخواستم بدانم چه
کسی دستشویی ها رو تمیز
می کنه؟یک شب بیدار موندم
وکشیک کشیدم . وقتی صدای
آبُ ازدستشویی شنیدم آهسته
به طرفشون رفتم. چشمم به
حاج احمد افتاد که با جارو و
شیلنگ آب دستشویی ها رو...
سعی کردم جارو وشلنگ را از
دستش بگیرم ولی ...
بامن درشتی کرد که چرابیدار
موندم، بعد هم قول گرفت که
موضوع رو به کسی نگم.
(برگرفته از کانال وصل خوبان)
✅ @shohadaes
https://t.me/laleha_lori_kerman
زندگی نامه پاسدار رشید اسلام شهید محمد ستوبر:
اولین روز ماه پائیز سال ۱۳۴۷هجری شمسی در منطقه عشایری ایل لری ،در خانواده مذهبی عزت الله و شهربانو اولین فرزند پسر چشم به جهان گشود که به جهت ارادت و علاقه این پدر و مادر به پیامبر بزرگ اسلام این نوزاد تازه به دنیا امده را محمد نامیدند. محمد زمان کودکی خود را در منطقه اسفندقه در محیط پاک و با صفا عشایر با بازی با همسالان خود سپری کرد.در همین زمان بود که پدر به عشق و علاقه زیاد او به فراگیری معارف اسلامی پی برد و به همین دلیل اورا در سن نوجوانی که وقت بازی و تفریحش بود جهت فراگیری قران و معارف اسلامی به روستای طرنگ که تا محل زندگی ان ها فاصله زیادی داشت فرستاد و پدر هر چند وقت یکبار با پای پیاده این مسیر طولانی را به عشق دیدن فرزند طی میکرد. محمد در این زمان سعی کرد که از وقت خود بیشترین استفاده را نماید. به طوری که در مدت کوتاهی قرائت قران را به خوبی فراگرفت و سعی به حفظ قران گرفت که تا حدودی موفق شد. شهید محمد پس از ان چند سالی همراه عموی بزرگش جهت فراگیری مهارت رانندگی مشغول کار شد. در عنفوان جوانی به عنوان بسیجی به لشکر ۴۱ثارالله پیوست و در قسمت تراشکاری در کرمان و سپس در اهواز (قرارگاه لشکر) مشغول خدمت شد در همین زمان ادامه تحصیل داد و موفق به اتمام دوره راهنمائی گردید.سال ۱۳۶۲به علت علاقه زیاد داوطلبانه به عضویت سپاه پاسداران در امد و سال۱۳۶۴با اصرار زیاد و خواهش از مسئول خود (مسئولش به خاطر تخصص او از انتقال او خودداری میکرد) به گردان های رزم منتقل و در واحد تخریب مشغول به خدمت شد. رشادت و فداکاریهای اودر واحد تخریب زبانزد خاص و عام است. در اذر ماه سال ۱۳۶۵(اخرین مرخصی) صحبت از شهید شدن میکند و به مادرش میگوید اگر من شهید شدم مرا از روی خال بدنم شناسایی نمایید. سرانجام در شب چهارم دی ماه سال ۱۳۶۵در عملیات کربلا ۴به ارزوی دیرینه اش شهادت دست یافت و روح بزرگش به ملکوت اعلا پیوست. بدن مطهرش حدود ۳۳ماه در خاک عراق ماند تا اینکه در جریان تبادل اجساد مطهر شهدا در تابستان سال ۶۸جسد مطهرش به وطن بازگشت و پس از تشییع جنازه باشکوه به خاک سپرده شد. ارامگاه محمد در روستای نمونه و شهید پرور گنجان ،زیارتگاه دوستداران جهاد و شهادت است.
https://t.me/laleha_lori_kerman
مهدی از پرکار ترین غواص های #عملیات_والفجر_هشت بود. با اینکه مأموریتش هدایت نیروها در شکستن خط بود، بعد از شکسته شدن خط، جهت هدایت نیروها و امکانات به خط اولیه تلاش می کرد و هر کاری از دستش بر می آمد فرو گذار نمی کرد.
اسمش ورد زبان ها شده بود. تا آنجایی که نیروهای نفوذی عراقی برای فریب نیروهای خودی از داخل نیزارها صدا می زدند "توسن توسن".
یک #عراقی که خودش را به میان نیروهای خودی وارد کرده بود، برای شناسایی نشدن گفت "توسن". وقتی نتوانست فارسی صحبت کند دستگیرش کردند.
#شهید_مهدی_توسن
#سیره_اخلاقی_شهدا کتاب خاطرات شهید مهدی توسن. صفحه 35؛
@shohadaes
راوی: عسکر شمس الدینی
https://t.me/laleha_lori_kerman
به من دل نبند
خاطرهها یکی یکی جلوی چشمان «زهرا نامجو»، نو عروس خانواده شمس الدینی میآیند و حالا در آستانه چهلمین روز فراق شریک زندگی، خاطره روز عقد دوباره برایش زنده میشود. وقتی گفته بود به من دل نبند؛ «روز عقدمان، گفت قرار است شریک زندگی هم باشیم اما یادت باشد به من دل نبند و وابسته نشو. میگفت من برای تو ماندنی نیستم. میخواست برای اعزام به سوریه و پیوستن به گروه مدافعان حرم درخواست دهد. چون در نیروی انتظامی و در منطقهای آسیب خیز خدمت میکرد و به کارش تعهد داشت. گفت فعلاً باید اینجا بمانم، اما فکر نکن هوای رفتن به جنگ از سرم افتاده. حواست باشد من برای تو ماندنی نیستم.»
🎾🎾🎾
پسربچهای که نمیشناختم
سه هفته بعد از ماجرای کرمان، یک خواب، آرام و قرار را از خانواده شمس الدینی ها ربود و همسر و خانواده سجاد برای پیدا کردن نشانههایی که در آن خواب دیده بودند بسیج شدند. خانم نامجو میگوید: «یکی از اقوام نزدیکمان تماس گرفت و گفت خواب پسربچهای را دیدم که نگران بود و با گریه اسم سجاد را صدا میکرد و بعد هم پرسید پسربچه پنج شش سالهای دور و برتان میشناسید؟ حسابی فکرم مشغول شده بود. ما تازه ازدواج کرده بودیم، در فامیل و اقوام هم پسربچهای با آن مشخصات که بیننده خواب روایت میکرد نداشتیم. سجاد در کهنوج افسر آگاهی بود. من موضوع این پسر بچه را با دوستان نزدیکش درمیان گذاشتم و راز این خواب برملا شد. سجاد، پسربچه یتیمی را از 2 سالگی تحت تکفل مالی قرار داده بود. ما زندگی سادهای داشتیم و سجاد حقوق بالایی نداشت. اما روح بزرگی داشت. دوستش میگفت از قبل ازدواج هزینههای زندگی این پسربچه را پرداخت میکرده. تصمیم گرفتیم هر طور که شده با کمک همکار همسرم و خانوادهاش، پسربچه را پیدا کنیم و ادامه دهنده راه او باشیم.»
🎾🎾🎾🎾
تکراریترین خاطره
«هر وقت با هم برای خرید به میوه فروشی میرفتیم، حواسش به دور و برش و مشتریهایی که میوههای مانده جلوی مغازه را برمیداشتند بود. بی سر و صدا سراغشان میرفت و از میوههای تازه، داخل پلاستیکشان میریخت. برای خرید پنج شش کیلو میوه میرفتیم و به اندازه 12 کیلو به مغازه دار پول میدادیم. این داستان همیشگی بود. یک بار برای خرید گوشت به فروشگاه رفتیم. خانم میانسالی داخل قصابی آمد و میخواست 200 گرم گوشت بخرد. سجاد با تعجب به من نگاه کرد. دست پاچه شده بود. نمیخواست کرامت آن زن هم زیر سؤال برود. به من گفت برو آن خانم را صدا بزن و بگو از قصاب بخواهد 2 کیلو گوشت برایش بکشد و نگران پولش نباشد. من کاری که او گفت را انجام دادم و آن بنده خدا با تعجب به هردوی ما نگاه کرد. سجاد برای خودمان گوشت کمتری خرید اما پول گوشت آن بنده خدا را هم پرداخت کرد. خانم میانسال از مغازه که بیرون آمدیم شروع کرد به دعا کردن و گفت اوضاع زندگیمان آنقدر خراب است که بچههایم دو ماه هست لب به گوشت نزدهاند.» 7 ماه زندگی مشترک زمان زیادی نیست. اما یادگاریهایش برای همسر شهید به اندازه یک عمر زندگیست و "بخشش"، خاطره تکراری این با هم بودن بود. خاطرهای که همسر «سجاد شمس الدینی» نمیدانست در آخرین لحظههای زندگی مشترک هم قرار است تکرار شود و به بخشیدن جانش برای نجات دیگران ختم شود.
https://t.me/laleha_lori_kerman
شهید اکبر شمس االدینی
فرزند: دیدارعلی
تاریخ تولد: 3/2/1322
تاریخ شهادت: 21/11/1364
محل شهادت : اروند رود
اکبر، در سال 1322 در قصبه آبدر از توابع شهرستان رابُر در خانواده ای مستضعف از عشاير ايل لري واز پدر و مادري به نامهاي ديدارعلي و زينب ، ديده به جهان گشود.
در 7 سالگی، خانواده اكبر او را به مکتبخانه فرستادند تا در کنار کار و تلاش، قرآن یاد بگیرد. اکبربا عشق وپشتکاری که در یاد گیری قرآن داشت به زودی توانست كتاب هاي مرسوم آن زمان مكتبخانه ها را به پايان برده و بعد از چند سال كه تبعیض و بی عدالتی آن روز حکومت پهلوی در نبود امكانات آموزشي براي عشاير او را آزار مي داد خود مکتب خانه ای راه انداخت و به آموزش قرآن به كودكان ايل همت گماشت و تعدادي از شهدا و رزمندگان و جانبازان ايل از شاگردان درس مكتب خانه او بودند .
درزمان مبارزات مردم ایران برعلیه رژیم منحوس پهلوی ،اکبر نیز همانند بسیاری ازغیورمردان ایلیاتی از حامیان جدی حضرت امام « ره» بودو در این راه ازهیچ کوششی دریغ نمی کرد
این عزیز،در بهار سال 1363 به جبه هاي جنگ اعزام شد و پس از چندين مرحله حضور در جبهه ، سرانجام در سحرگاه 21 بهمن ماه 1364 در عمليات والفجر 8 با اصابت تركش خمپاره به آرزوي ديرينه اش رسيد .
از شهیداكبر ، دودختر ودو پسر به یادگار مانده است.
نوع دوستی ، مهمان نوازی و توجه به انجام وظایف شرعی ازمهمترین خصوصیات اخلاقی شهید اکبرشمس الدینی بوده است .
https://t.me/laleha_lori_kerman
10.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برگزاری یادواره شهدای عشایری ایل لری
بخش رودخانه شهرستان رودان (استان هرمزگان)
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#شهدای_عشایر_ایل_لری
@laleha_lori_kerman