💅 لاک جیـــغ 🧕
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ #لجولجبازی #پارت_260 چشم ریز کرد و مرموز پرسید: _نیستم؟ دست به سینه به سمتش قدم بر
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
#لجولجبازی
#پارت_261
زیر لب باشه ای گفتم:
_راستی به گوشیم زنگ نزن پیام هم نده،
خودم با یه سیمکارت جدید بهت زنگ میزنم،
اینجوری بهتره!
و راه افتادم به سمت در که اسمم و صدا زد:
_یاسمن...
سرم که به سمتش چرخید ادامه داد:
_من از این لباسی که تنته اصلا خوشم نمیاد!
نگاهم و رو کت چرم مشکی کوتاهم چرخوندم و با تعجب گفتم:
_مگه چشه؟
لب و لوچش آویزون شد:
_هم زیادی کوتاه و جذبه هم...
لب زدم:
_هم؟
با جدیت ادامه داد:
_هم زیادی بهت میاد،
دلم نمیخواد انقدر به خودت برسی و بری و بیای،
این دفعه که اومدی یه لباس بهتر بپوش!
خندم گرفت با این حرفش:
_احیانا مثل اون دمپایی آبی های چرک اون سربازکه با کفشای نازنینم عوضشون کردی،
برنامه ای واسه لباسم نداری؟
خندش گرفته بود اما سعی کرد خودش و همچنان جدی نشون بده:
_فعلا نه،
ولی قول نمیدم دفعه دیگه که بااین سر و شکل ببینمت پتو پیچ نفرستمت بری!
نگاه چپ چپم و بهش دوختم:
_اگه خیال کردی هنوزم یه مامور پلیسی و میتونی به همه چی گیر بدی باید بهت بگم سخت در اشتباهی،
دیگه نه تو پلیسی نه من متهمتم!
پوزخندش تکرار شد:
_خیلی خب،
دفعه دیگه که اومدی و مجبورت کردم با پتو مسیر برگشت و طی کنی میفهمی نسبتمون چقدر نزدیکتر از اونوقتیه که من پلیس بودم و تو متهم!
نگاه سردم و ازش گرفتم و قبل از اینکه بخوام به کلکل کردن باهاش ادامه بدم دوباره اسم و شماره سحر رو صفحه گوشیم نمایان شد و همزمان با سایلنت کردن گوشی با عجله روبه گرشا گفتم:
_فعلا باید برم،
وعده ما دیدار بعدی!
و یه لبخند مسخره و گله گشاد تحویلش دادم که لبخند رو لبهاش نمایان شد و به نشونه خداحافظی دستش و واسم تکون داد...
⭐️
⭐️⭐️
⭐️⭐️⭐️