💅 لاک جیـــغ 🧕
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ #لجولجبازی #پارت_277 صدا صدای گرشا بود که دست هانا تو هوا لرزید و پایین اومد، باور
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
#لجولجبازی
#پارت_278
با تعجب عقب کشیدم:
_باهات ازدواج...
ازدواج کنم؟
سرش و که به نشونه تایید تکون داد دوستش دستپاچه گفت:
_من...
من میرم ماشین و بیارم نزدیک تر!
و اینطوری مارو باهم تنها گذاشت که نفس عمیقی کشیدم:
_تو دیوونه شدی!
حرفم و رد کرد:
_دیوونه نشدم،
ولی اگه کنارم نباشی اگه کسی جرئت کنه حتی بهت نزدیک بشه حتما دیوونه میشم!
بی اختیار لبخندی رو لبهام نشست:
_حالا حتما باید اینجا این حرفهارو بزنیم؟
آروم خندید:
_من و تو هروقت بهم میرسیم،
هر وقت همدیگه رو میبینیم یه اتفاقی میافته که همه چی بهم پیچیده بشه،
بخاطر همین فرصت دیگه ای پیش نیومد به جز اون شب تو بیمارستان و الان اینجا!
لبهام و با زبون تر کردم و گفتم:
_راست میگی،
همیشه همینطور بوده!
نگاهش تو صورتم چرخید و من که طاقت این نگاه پر مهر و نداشتم سعی کردم ازش چشم بگیرم که یهو متوجه رسیدن دوستش شدم :
_دوستت اومد
و هدایت ویلچرش و به عهده گرفتم و همزمان صداش و شنیدم:
_اسمش محمدرضاست!
و اینطوری رسوندمش به ماشین...
#گرشا
جوابی از یاسمن نگرفتم اما لبخندش،
چشم هاش که دیگه نگران نبودن ،
صورتش که دیگه رنگ پریده نبود،
همه و همه دلم و قرص میکرد،
به بودنش اونم واسه همیشه!
با فکر بهش بی اختیار لبخندی روی لبهام نشسته بود و انگار خودم ازش بی خبر بودم که محمدرضا به حرف اومد:
_باورم نمیشه تو اون حرفهارو به اون خانم گفتی و الانم راه به راه داری لبخند میزنی!
سر چرخوندم سمتش:
_مگه من چمه؟
ابرو بالا انداخت:
_چیزیت که نیست ولی تا همین پارسال محال بود آقا امیرحسین ما به یه خانم حتی نگاه کنه ولی امروز جلوی من خیلی راحت خواستگاری هم کرد!
صدام و تو گلوم صاف کردم:
_خب بخاطر این بود که وقتش نرسیده بود،
وقتش که برسه هم افکارت عوض میشه هم میتونی خواستگاری کنی!
خندید:
_پس واسه من هنوز وقتش نرسیده،
معلومم نیست کی میخواد برسه دیگه دارم پیر میشم!
تو خندیدن همراهیش کردم:
_پیر شدن و خوب اومدی ولی عشق باید اتفاق بیفته،
با عشق ازدواج کن رفیق!
اوه کشیده ای گفت:
_مطمئنی تو اون تصادف مغزت جابه جا نشده؟
این حرفها دیگه واقعا از تو بعیده!
خنده هام به نفس عمیقی تبدیل شد:
_تا تجربش نکنی نمیفهمی!
همزمان با رسیدن به اداره ماشین و پارک کرد و رو کرد به سمتم:
_فعلا تا اونموقع بهتره برسونمت اتاق سرهنگ که حسابی باهات کار داره خودمم برم سرکارم،
نظرت چیه؟
و پیاده شد و واسه خروج از ماشین کمکم کرد...
⭐️
⭐️⭐️
⭐️⭐️⭐️