eitaa logo
💅 لاک جیـــغ 🧕
1.3هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
411 ویدیو
9 فایل
🌂✨ ✨ ❣هـوالـعـشـڨِ بےپـایـان ←|••عـشـڨ‌طورۍ♥️ ←|دلبـرونهایے سـَهـمِ دلهایِ عـاشڨ🙈 #برای‌نگـاه‌قشنـگتـون😍 #رمـانـهـایِ مذهبی و عـاشقـانـه های جـذابــ🙈ــ روزانه دو پارت، یکی ظهر و بعدی شب ←|••طُ
مشاهده در ایتا
دانلود
💅 لاک جیـــغ 🧕
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ #لجولجبازی #پارت_277 صدا صدای گرشا بود که دست هانا تو هوا لرزید و پایین اومد، باور
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ با تعجب عقب کشیدم: _باهات ازدواج... ازدواج کنم؟ سرش و که به نشونه تایید تکون داد دوستش دستپاچه گفت: _من... من میرم ماشین و بیارم نزدیک تر! و اینطوری مارو باهم تنها گذاشت که نفس عمیقی کشیدم: _تو دیوونه شدی! حرفم و رد کرد: _دیوونه نشدم، ولی اگه کنارم نباشی اگه کسی جرئت کنه حتی بهت نزدیک بشه حتما دیوونه میشم! بی اختیار لبخندی رو لبهام نشست: _حالا حتما باید اینجا این حرفهارو بزنیم؟ آروم خندید: _من و تو هروقت  بهم میرسیم، هر وقت همدیگه رو میبینیم یه اتفاقی میافته که همه چی بهم پیچیده بشه، بخاطر همین فرصت دیگه ای پیش نیومد به جز اون شب تو بیمارستان و الان اینجا! لبهام و با زبون تر کردم و گفتم: _راست میگی، همیشه همینطور بوده! نگاهش تو صورتم چرخید و من که طاقت این نگاه پر مهر و نداشتم سعی کردم ازش چشم بگیرم که یهو متوجه رسیدن دوستش شدم : _دوستت اومد و هدایت ویلچرش و به عهده گرفتم و همزمان صداش و شنیدم: _اسمش محمدرضاست! و اینطوری رسوندمش به ماشین... جوابی از یاسمن نگرفتم اما لبخندش، چشم هاش که دیگه نگران نبودن ، صورتش که دیگه رنگ پریده نبود، همه و همه دلم و قرص میکرد، به بودنش اونم واسه همیشه! با فکر بهش بی اختیار لبخندی روی لبهام نشسته بود و انگار خودم ازش بی خبر بودم که محمدرضا به حرف اومد: _باورم نمیشه تو اون حرفهارو به اون خانم گفتی و الانم راه به راه داری لبخند میزنی! سر چرخوندم سمتش: _مگه من چمه؟ ابرو بالا انداخت: _چیزیت که نیست ولی تا همین پارسال محال بود آقا امیرحسین ما به یه خانم حتی نگاه کنه ولی امروز جلوی من خیلی راحت خواستگاری هم کرد! صدام و تو گلوم صاف کردم: _خب بخاطر این بود که وقتش نرسیده بود، وقتش که برسه هم افکارت عوض میشه هم میتونی خواستگاری کنی! خندید: _پس واسه من هنوز وقتش نرسیده، معلومم نیست کی میخواد برسه دیگه دارم پیر میشم! تو خندیدن همراهیش کردم: _پیر شدن و خوب اومدی ولی عشق باید اتفاق بیفته، با عشق ازدواج کن رفیق! اوه کشیده ای گفت: _مطمئنی تو اون تصادف مغزت جابه جا نشده؟ این حرفها دیگه واقعا از تو بعیده! خنده هام به نفس عمیقی تبدیل شد: _تا تجربش نکنی نمیفهمی! همزمان با رسیدن به اداره ماشین و پارک کرد و رو کرد به سمتم: _فعلا تا اونموقع بهتره برسونمت اتاق سرهنگ که حسابی باهات کار داره خودمم برم سرکارم، نظرت چیه؟ و  پیاده شد و واسه خروج از ماشین کمکم کرد... ⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️⭐️⭐️