eitaa logo
"بزودی لشگر شهدا"
106 دنبال‌کننده
155 عکس
79 ویدیو
3 فایل
معجزات، کرامات و امدادهای غیبی شهدا به اهل زمین... آدرس سایت، سروش، گپ و بله: lashgareshoha@ صفحه اینستاگرام: https://www.instagram.com/lashgareshohada/ آدرس صفحه لشگر شهدا در آپارات: http://www.aparat.com/lashgareshohada ارتباط با ادمین @soobhegharib
مشاهده در ایتا
دانلود
#شهیدی که صدای تسبیح همه موجودات را می شنید... #شهید_احمد_علی_نیّری #بزودی_لشگر_شهداء #نگاه_شهدا_را_به_خود_جلب_کنیم 🕊 @lashgareshohada
"بزودی لشگر شهدا"
#شهیدی که صدای تسبیح همه موجودات را می شنید... #شهید_احمد_علی_نیّری #بزودی_لشگر_شهداء #نگاه_شهدا_ر
🌹شهیدی که صدای تسبیح همه موجودات را می شنید🌹 خود شهید برای یکی از رفیقش تعریف میکرد:  یه روز با رفقای محل  رفته بودیم دماوند... یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو کتری رو آب کن بیار… منم راه افتادم راه زیاد بود کم کم صدای آب به گوش رسید... از بین بوته ها به رود خانه نزدیک شدم... تا چشمم به رودخانه افتاد یه دفعه سرم را انداختم پایین و همان جا نشستم بدنم شروع کرد به لرزیدن.. نمیدانستم چه کار کنم ... همان جا پشت درخت مخفی شدم … می توانستم به راحتی گناه بزرگی انجام دهم... پشت آن درخت و کنار رودخانه چندین دختر جوان مشغول شنا بودن ... همان جا خدا را صدا زدم و گفتم خدایا کمک کن... خدایا الان شیطان به شدت من را وسوسه میکند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمی شود ... اما خدایا من به خاطر تو از این گناه می گذرم ...  از جایی دیگر آب تهیه کردم و رفتم پیش بچه ها و مشغول درست کردن آتش شدم... خیلی دود توی چشمم رفت و اشکم جاری بود ... یادم افتاد حاج آقا حق شناس گفته بود هرکس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت... گفتم از این به بعد برای خدا گریه می کنم حالم منقلب بود و از آن امتحان سخت کنار رودخانه هنوز دگرگون بودم و اشک می ریختم و مناجات می کردم... خیلی با توجه گفتم یا الله یا الله… به محض تکرار این عبارات صدایی شنیدم که از همه طرف شنیده می شد به اطرافم نگاه کردم صدا از همه سنگریزه های بیابان و درختها و کوه می آمد!!! همه می گفتند : سبوح القدوس و ربُّ الملائکه و الروح… از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد… 🕊 @lashgareshohada
با سلام شما عزیزان می توانید فیلم، صوت، متون و تصاویر مربوط به 🌹معجزات و کرامات شهداء 🌹امدادها و اخبار غیبی شهداء را از کانال و صفحه "بزودی لشگر شهدا" در سایت، آپارات، اینستاگرام، پیام رسان های سروش، بله، گپ و ایتا دنبال کنید... 🌸آدرس سایت "بزودی لشگر شهداء" : https://www.lashgareshohada.com/ 🌸آدرس صفحه "بزودی لشگر شهدا" در آپارات: http://www.aparat.com/lashgareshohada 🌸آدرس صفحه "بزودی لشگر شهدا" اینستاگرام: https://www.instagram.com/lashgareshohada/ 🌸لینک کانال "بزودی لشگر شهدا" در پیام رسان سروش: https://sapp.ir/lashgareshohada 🌸لینک کانال "بزودی لشگر شهدا" در پیام رسان ایتا: https://eitaa.com/lashgareshohada 🌸لینک کانال "بزودی لشگر شهدا" در پیام رسان بله: https://ble.im/lashgareshohada 🌸لینک کانال "بزودی لشگر شهدا" در پیام رسان گپ: https://gap.im/lashgareshohada همچنین می توانید از طریق ایدی @soobhegharib پیشنهادات خود و با فیلم برداری و نوشتن متون، معجزات و کرامات شهداء ی محله ی خود را با ما در میان بگذارید... 🕊 @lashgareshohada
#شهیدی که به عنایت حضرت زهرا(س) در کربلا زنده شد... #شهید_محمد_ابراهیم_همت #بزودی_لشگر_شهداء #نگاه_شهدا_را_به_خود_جلب_کنیم 🕊 @lashgareshohada
"بزودی لشگر شهدا"
#شهیدی که به عنایت حضرت زهرا(س) در کربلا زنده شد... #شهید_محمد_ابراهیم_همت #بزودی_لشگر_شهداء #نگاه
🌹شهیدی که به عنایت حضرت زهرا(س) در کربلا زنده شد🌹 مادرش می گفت: باردار بودم به همراه شوهرم به کربلا رفتیم... حالم بد شد و دكتر گفت: بچه مرده... با آرامش تمام گفتم درست مي‌شود فقط كارش اين است كه بروم كنار ضريح امام حسين (ع)... بعد خودشان هوا‌یمان را دارند.... در كنار ضريح امام حسين (ع) وقتي چند وقت گريه كردم خواب ديدم كه بانويي يك بچه را توي بغلم گذاشتند... از خواب كه بلند شدم، رفتم دوباره دکتر... دكتر گفت اين بچه همان بچه‌اي كه مرده بود نيست ؟.... معجزه شده بود... سالها گذشت... وقتي سر بچه‌ام جدا شد و خواستم جنازه پسرم را داخل قبر بگذارم به حضرت زهرا (س) گفتم خانم امانتي‌تان را به شما برگرداندم... 🕊 @lashgareshohada
#شهیدی که قرض تفحص کننده خود را ادا کرد... #شهید_سید_مرتضی_دادگر #بزودی_لشگر_شهداء #نگاه_شهدا_را_به_خود_جلب_کنیم 🕊 @lashgareshohada
🌹شهیدی که قرض های تفحص کننده خود را ادا کرد🌹 می گفت: اهل تهران بودم و پدرم از تجار بازار تهران.... علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقم به شهدا، حجره ی پدر را ترک کردم و به همراه بچه های تفحص لشکر۲۷ محمد رسول الله راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم...  یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان... بعد از چند ماه، خانه ای در اهواز اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم...  یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص می گذراندیم... سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلمان، از یاد خدا شاد بود و زندگیمان، با عطر شهدا عطرآگین.. تا اینکه...  تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دوپسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان ما خواهند شد... آشوبی در دلم پیدا شد... حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم... نمی خواستم شرمنده ی اقوامم شوم... با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم شلمچه شدیم....  بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی استخوان و پلاک شهیدی نمایان شد... دادگر... فرزند سید حسین... اعزامی از ساری... گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما من...  استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادیم و کارت شناسایی شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده ی شهید، به بنیاد شهید تحویل دهم...  قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت بدهی زیاد، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند...  با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم...  "این رسمش نیست با معرفت ها... ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم... راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم...". گفتم و گریه کردم...  دو ساعت راه شلمچه تا اهواز را مدام با خودم زمزمه کردم: «شهدا! ببخشید... بی ادبی و جسارتم را ببخشید...»  وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی در  خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم... هر چه فکرکردم، یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول قرض داده ام... با خودم گفتم هر که بوده به موقع پول را پس آورده... لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم.. به قصابی رفتم... خواستم بدهی ام را بپردازدم که در جواب شنیدم:بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است... به میوه فروشی رفتم...به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سر زدم... جواب همان بود....بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است...  گیج گیج بودم... مات مات... خرید کردم و به خانه بر گشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟ آیا همسرم؟  وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته ... با چشمان سرخ و گریان همسرم مواجه شدم که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار گریه می کرد...  جلو رفتم و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودیم را در دستان همسرم دیدم... اعتراض کردم که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟  همسرم هق هق کنان پاسخ داد: خودش بود... خودش بود.... کسی که امروز خودش را پسرعمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود... به خدا خودش بود.... گیج گیج بودم... مات مات...  کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم.. مثل دیوانه ها شده بودم... عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می دادم.. می پرسیدم: آیا این عکس،عکس همان فردی است که امروز...؟  نمی دانستم در مقابل جواب های مثبتی که می شنیدم چه بگویم...مثل دیوانه هاشده بودم.. به کارت شناسایی نگاه می کردم... شهید سید مرتضی دادگر... فرزند سید حسین... اعزامی از ساری... وسط بازار ازحال رفتم...  🕊 @lashgareshohada
منتظر لشگر شهدا باشیم... لشگر شهدا که " عند ربهم یرزقون" هستند، دارند بسوی ما توجه می کنند... آماده و پذیرای توجه آنان به خود باشیم و از لشگر عظیم ۳۰۰ هزار شهید بهره ببریم... 🕊 @lashgareshohada
رهبر انقلاب: هر یک از این ستارگان درخشان، می توانند عالمی را روشن کنند. بنابراین حقیقت شهید حقیقت عظیمی است. اگر این حقیقت به وسیله کسانی که امروز در قبال شهیدان مسئولیت دارند، زنده بماند حفظ و تقدیس گردد و بزرگ نگاشته شود همیشه تاریخ آینده ما از این ایثار و بزرگی که آنان کردند #بهره خواهد برد.۷۶/۲/۱۷
#شهیدی که برادر زاده اش راشفا داد... #شهید_خسرو_رشوند #بزودی_لشگر_شهداء #نگاه_شهدا_را_به_خود_جلب_کنیم #شهدای_محله_هاشم_آباد_تهران 🕊 @lashgareshohada
که برادرزاده اش را شفا داد... مادرش می گفت: نوه ام بیمار بود و تشنّج می کرد .... خیلی دکتر می بردنش ... مادرش (زن برادر شهید) یک شب خواب خسرو را دیده بود که گفته بود: زن داداش اصلا غصه نخور شفای بهزاد(برادر زاده شهید) را من از خدا خواستم ... خدا شفایش داده.... الحمد الله وقتی عروسم از خواب بلند شد، دید بچه اش خوب شده و دیگه دکتر نبردنش و الحمدالله کاملا خوب شده بود.... 🕊 @lashgareshohada
#شهیدی که خبر از قبر کوچکش داد... #شهید_احمد_کریمی #بزودی_لشگر_شهداء #نگاه_شهدا_را_به_خود_جلب_کنیم 🕊 @lashgareshohada
🌹شهیدی که‌ خبر از قبر کوچکش داد🌹 شهيد احمد كريمي يك روز كه در قبرستان قم قدم مي‌زد؛ قبرش را نشان مي‌دهد و بچه‌ها به او مي‌گويند قبرت خيلي كوچك است... .با خنده مي‌گويد نه اين هم زيادي است من إربا إربا خواهم شد و قطعه قطعه مي‌شوم؛ درست همان طور شد و شهيد احمد كريمي كيسه‌اي از گوشت بيشتر از او باقي نماند.. 🕊 @lashgareshohada
#شهیدی که بشارت شهادتش را از امام زمان(عج) گرفت #شهید_محمود_قربانی #نگاه_شهدا_را_به_خود_جلب_کنیم #لشگر_غیبی_شهدا_می_آیند 🕊 @lashgareshohada
🌹شهیدی که بشارت شهادتش را از امام زمان(عج) گرفت 🌹 همسر شهید میگفت: زمانی که شهید قربانی برای آخرین بار به جبهه رفت، پیش از رفتن خواب امام زمان (عج) را دیده بود که به ایشان فرموده بودند، این بار که شما به جبهه بروید، به درجه والای شهادت می‌رسید و حالت چگونگی شهادت را برای ایشان بیان کردند... امام زمان (عج) به محمود گفته بودند، تیری به سینهٔ شما می‌‌خورد و دست راست را روی سینه می‌گذاری و با ترکش بعد انگشت شصت شما قطع خواهد شد. وقتی محمود از خواب بیدار شد، خوابش را برای من تعریف کرد... به هر حال شهید به جبهه رفتند و در منطقه شلمچه پس از دو ماه خبر شهادت ایشان را برایم آوردند. وقتی شهید را به خانه آوردند، من از بسیج محله‌مان خواستم شهید را ببینم. وقتی جنازه شهید را دیدم به‌‌ همان نحو که خواب را برایم تعریف کرده بود، به شهادت رسیده‌ و انگشت شصت او به همراه دو انگشت دیگرش قطع شده بود... 🕊 @lashgareshohada
#شهیدی که بعد از ۲۲ سال بدنش سالم بازگشت.... #شهید_علی_جوزدانی #بزودی_لشگر_شهداء #نگاه_شهدا_را_به_خود_جلب_کنیم 🕊 @lashgareshohada
#شهیدی که به امر حضرت زهرا(س) به جبهه رفت #شهید_سید_کمال_فاضل #بزودی_لشگر_شهداء #نگاه_شهدا_را_به_خود_جلب_کنیم 🕊 @lashgareshohada
🌹شهیدی که به امر حضرت زهرا(س) جبهه رفت🌹 فرمانده گردان یازهرا(س)بود... خود شهید تعریف میکرد: شب جمعه بود... با ناراحتی به خواب رفتم ... در عالم خواب بانوی مجلله ای، به سویم آمد، باورم نمی شد، به نظرم آمد حضرت زهرا سلام الله علیها را زیارت می کنم ... خودش بود، جذبه معنوی اش چنان بود که با سنگینی خاصی لفظ مادر بر زبانم جاری شد... وقتی گفتم :مادر... در جواب شنیدم: من مادرت خواهم بود به یک شرط ! عرض کردم:چه شرطی؟ فرمود:به شرط آن که پیمان ببندی جنگ و جهاد در راه خدا را هیچگاه ترک نکنی... خواستم چیزی بگویم که آن بزرگوار از نظرم ناپدید شد... سرانجام در 23بهمن ماه 1365 که مصادف با دهه فاطمیه بود در عملیات پیروزمندانه والفجر 8 با رمز یا زهرا (س) از ناحیه پیشانی و پهلو  همچون مادرش فاطمه زهراء (س) مورد اصابت ترکش قرارگرفت و به دیدار مادرش شتافت .... 🕊 @lashgareshohada
#شهیدی که با بوي امام حسين (ع) به دنيا آمد و و با زیارت عاشورای امام حسین(ع) شهید شد ... #شهید_دانشجو_خلیل_سامان #بزودی_لشگر_شهداء 🕊 @lashgareshohada
🌹شهیدی که با بوي امام حسين (ع) بدنيا آمد و و با زیارت عاشورای امام حسین(ع) شهید شد 🌹 مادرش میگفت: به هنگام تولد، بوي معطر گل سرخِ آميخته با بوي تربت پاك امام حسين (ع) به مشامم می رسید... شهيد سامان لحظاتي قبل از شهادت مشغول خواندن زيارت عاشورا بود بطوريكه هنگام برخورد تركش به وي همچنان زيارت عاشورا زمزمه مي‌كرد و تا زماني كه جان در بدن داشت يا حسين يا حسين از زبانش قطع نشد... 🕊 @lashgareshohada
#شهیدی که ملائکه الله را می دید و صدای آنها را می شنید... #شهید_جلیل_ملک_پور #بزودی_لشگر_شهداء #نگاه_شهدا_را_به_خود_جلب_کنیم 🕊 @lashgareshohada
🌹 ۲ برادر شهید، که ملائکه خدا را با چشمان خود می دیدند!!🌹 می گفت: چشم که باز کردم دیدم ۲ برادر قنبر و جلیل، کنار هم به نماز شب ایستاده اند... بعد از نماز، قنبر گفت: «داداش می بینی؟» جلیل گفت: چی رو؟ قنبر جواب داد: ملائک خدا رو! جلیل گفت: آره داداش، هم می بینم، هم صداشونو می شنوم... هدیه به روح آسمانی شهیدان قنبر علی و جلیل ملک پور، صلوات! 🕊 @lashgareshohada
🍀منتظر لشگر شهدا باشیم....☘ لشگر عظیم شهدا دارند بسوی ما توجه می کنند، ما چه قدر آماده و پذیرای اثرات شهدا هستیم؟... 👈شهیدی که نشانی قبر خود را داد شهید 👈شهیدی که قرضهای یک نفر را داد شهید درمزاری 👈شهیدی که بدنش با اسیدهم از بین نرفت و پس از ۱۶ سال با پیکر سالم به میهن بازگشت شهید ۱۴ ساله 👈شهیدی که از بهشت برای فرزندش نامه نوشت شهید 👈شهیدی که در قبر خندید شهید 👈شهیدی که عراقی ها برایش ختم گرفتند شهید 👈شهیدی که روز تولدش شهید شد شهید 👈شهیدی که هرهفته مادرش را سر قبر صدا میزد شهید مستجاب الدعوه 👈شهیدی که لحظه خاکسپاریش خندید شهید 👈شهیدی که غرور امریکایی ها را شکست شهید 👈شهیدی که عکسش در اتاق رهبر است شهید مقدم ۱۵ ساله 👈 شهیدی که پیکرش هنگام نبش قبر سالم بود شهید از شهدای قبل از انقلاب که توسط ساواک شهید شد 👈شهیدی که سخنرانی خود را با نام او نامگذاری کرد شهید 👈شهیدی که قبرش بوی گلاب میدهد شهید 👈شهیدی که پیکرش را کسی تحویل نگرفت شهید از 👈شهیدی که سر بی تنش سخن گفت شهید 👈شهیدی که بخاطر فاش نکردن رمز بی سیم بدنش قطعه قطعه شد شهید 👈شهیدی که با وجود اینکه بدنش به استخوان تبدیل شده بود اما پاهایش درون پوتین سالم بود شهید نیلساز 👈شهیدی که عاشورا متولد شد واربعین به شهادت رسید شهید 👈شهیدی که با پیشانی بند "یاحسین شهید" ایرانی بودنش محرز شد از شهدای گمنام هستند 👈شهیدی که بحرمت مادرش در قبر خندید شهید حاج 👈شهیدی که در شب عملیات به تک تک اعضا گردان گفت که سرنوشت شما چه خواهد شد ، شهادت ، اسارت و زنده ماندان و در خود نوشت ای برادر عراقی که مرا به درجه شهادت رساندی اولین کسی را که در ان دنیا شفاعت می کنم تو هستی چرا که مرا به این درجه رساندی 👈شهید حاج پور فرمانده گردان ۴۱۲ رفسنجان و چه بسیارند شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرمی که نگاهشان بسوی ما دارد جلب می شود... ان شاءالله لایق نگاه شهدا به خود باشیم و از این جنود نامرئی خداوند بهره ببریم... برای شادی روح همه شهدا صلوات. برهانی ۹۶/۶/۳ 🕊 @lashgareshohada
آدرس مزار مطهر #شهدای این کانال 👆 ادامه دارد.... 🕊 @lashgareshohada