🌹شهیدی که بر بالین مادرش زهرا (س)جان داد...🌹
#شهید_سید_محمد_خاکساری_مقدم
يكي از همرزمانش ميگويد :
روزي كه عمليات والفجر8 بود محمد تا ساعات بعد از ظهر روز بعد همچنان توفنده با خصم زبون ميجنگيد و در حالي كه داخل سنگر مشغول اداي فريضه نماز بود، سنگر شهيد مورد اصابت خمپاره قرارگرفت ومجروح گرديد...
سریع خود را به بالا سر محمد رساندم و سرش را در كنار گرفته بودم...
اشكهاي شهيد را برگونههايش ديدم ...
سرش را در بالین گرفتم...
دیدم داره یه چیزی میگه...
گفت: براي چه سرم را از كنار مادرم فاطمه زهرا (س) برداشتي...
او را به بيمارستان صحرايي رسانديم ولي به علت شدت جراحات به لقاء ا... پيوست...
#بزودی_لشگر_شهدا
#نگاه_شهدا_را_به_خود_جلب_کنیم
🕊 @lashgareshohada
🌹شهیدی که پنج انگشت سبز بر کمرش نقش بست 🌹
#سردار_شهید_رضا_پور_خسروانی
پدر شهید تعریف میکرد:
چهل روز قبل از تولد او خواب آقایی سبزپوش و نورانی را دیدم که مرا به فرزند پسر مژده داد و نام "رضا" را برای او انتخاب کرد ...
دو ساله بود که به همراه مادرش برای زیارت امام رضا(ع) به مشهد رفتیم...
اطراف ضریح مطهر مشغول دعا بودم که یکدفعه متوجه شدم دست های کوچک او به طرز عجیبی به ضریح چسبیده است. با نگرانی سعی کردم دست او را بکشم زیرا بقدری محکم گرفته بود که جدا کردنش محال بود. مردم که این صحنه را دیدند به سمت او هجوم آوردند، آرام و قرار نداشتند و دست خودشان نبود، کمی طول کشید تا اورا از ضریح جدا کنیم. انگار به ضریح مطهر قفل شده بود. متولی حرم کمک کرد تا او را از ضریح جدا کنیم و از میان مردم بیرون بیاوریم. همین که به خانه رسیدیم، با مادرش لباس او را عوض کردیم. با کمال تعجب جای پنج انگشت سبز را روی کمر او دیدیم ...
سالها گذشت...
یه روز خودش تعریف می کرد:
بعد از عمليات قدس 3 ٬ يکي از برادران در جبهه خواب مي بينند که آقايي بسيار نوراني و سبز پوش آمدند و کنار رودخانه اي چادر زدند و به برادران فرمودند : که برويد به خسرواني بگوئيد بيايد ...
برادران همه به دنبال من گشتند و مراپيدا کردند ، بنده با آن آقا وارد چادر شدم و بعد از ساعتي بيرون آمدم تا بقيه برادران خواستند وارد چادر شوند آقا غيب شده بودند ...
#بزودی_لشگر_شهدا
#نگاه_شهدا_را_به_خود_جلب_کنیم
🕊 @lashgareshohada
🌹شهیدی که حضرت زهرا (س) زیر و رویش کرد🌹
#شهید_حمید_محمودی
یه نوجوان 16 ساله بود از محله های پایین شهر تهران
چون بابا نداشت خیلی بد تربیت شده بود خودش می گفت:
گناهی نشد که من انجام ندم تا اینکه یه نوار روضه
حضرت زهرا سلام الله علیها زیر و رویش کرد بلند شد اومد جبهه
یه روز به فرمانده مون گفت:من از بچگی حرم امام رضا علیه السلام
نرفتم می ترسم شهید بشم و حرم آقا رو نبینم یک 48ساعته
به من مرخصی بدین برم حرم امام رضا علیه السلام زیارت کنم و برگردم ...
اجازه گرفت و رفت مشهد دو ساعت توی حرم زیارت کرد
و برگشت جبهه توی وصیت نامه اش نوشته بود :
در راه برگشت از حرم امام رضا ، توی ماشین خواب حضرت رو دیدم
آقا بهم فرمود:حمید! اگر همینطور ادامه بدهی خودم میام می برمت...
یه قبری برای خودش اطراف پادگان کنده بود
نیمه شبا تا سحر می خوابید داخل قبر گریه می کرد
و می گفت: یا امام رضا منتظر وعده تونم
آقا جان چشم به راهم نذار... توی وصیتنامه
ساعت شهادت، روز شهادت و مکان شهادتش رو هم نوشته بود
شهید که شد ، دیدیم حرفاش درست بوده دقیقا توی روز ،
ساعت و مکانی شهیـد شد که تو وصیت نامه اش آورده بود...
#بزودی_لشگر_شهدا
#نگاه_شهدا_را_به_خود_جلب_کنیم
🕊 @lashgareshohada
🌹شهیدی که گرفتاری رفقا و خانواده اش را رفع و بعد از شهادتش وعده ی آزاد سازی قدس را با لشگر شهدا داد🌹
#شهید_مهدی_یاغی
مادر شهید می گفت:
میدانم که او می شنود من چه می گویم،
حتی وقتی گریه می کنم احساس می کنم که او اشکم را پاک می کند..
به من گفت:
مادر صبر کنید....
من در راهی که همیشه دوست داشتم شهید شدم...
مهدی به همه ی دوستانش سر میزند و با آن ها حرف می زند و در خوابشان می آید و تأکید می کند که حرف هایشان را شنیده است...
می گوید:
من نگرانی هایتان را شنیدم اگر به مشکلی بر خوردید اگر در دلتان چیزی بود بیایید با من درد و دل کنید من حرف هایتان را گوش می کنم...
مادر شهید همچنین می گفت:
یک بار در خواب دیدم که داشت کار می کرد، در خواب متوجه نشدم که شهید شده گفتم:
مادر داری چه کار می کنی؟!
گفت:
داریم خودمان را آماده می کنیم که قدس را آزاد کنیم...!!
#بزودی_لشگر_شهدا
#نگاه_شهدا_را_به_خود_جلب_کنیم
🕊 @lashgareshohada
🌹یکی ز ما حججی بوده ما هزارانیم🌹
رسیده لشکری از آسمان،شهیدانیم
غلام فاطمه هستیم و روح و ریحانیم
ز آیه آیه ی نوریم و وصل قرآنیم
به اذن رب زمینیم و رو به جانانیم
همیشه امر ولایت به گوش ما باشد
همیشه بیرق یاری به دوش ما باشد
همیشه ذکر حسینی خروش ما باشد
همیشه شور شهادت سروش ما باشد
عدو بگو نتواند همی جفا بکند
و یا که گوشه ی چشمی به خیمه ها بکند
بگو بگو که بیاید همی خطا بکند
و یا که از تن ما هم سری جدا بکند
به خون سرخ گلومان قسم که می جوشیم
و جامه های شهادت دوباره می پوشیم
به رزم حیدری آری دوباره می کوشیم
و جام سرخ شهادت دوباره می نوشیم
یکی ز ما حججی بوده ما هزارانیم
ز نسل ساقی لب تشنه ی شهیدانیم
ژن قبیله ی شرقیم و نسل سلمانیم
ز خون سرخ شهیدان ز خاک ایرانیم
رسیده است به دنیا طلایه ای از ما
رسانده فاطمه از ما و آیه ای از ما
سخن بگو حججی تو ، نشانه ای از ما
بگو بگو که بدانند تو شعله ای از ما
به زودی از سر این قله باز می تابیم
ز نقطه ای که خدا گفته باز می آییم
و شعله شعله شتابان به پیش می رانیم
و عالمی که خدا گفته باز می سازیم
چو شیر بیشه بیاییم هم آنچنانی که
چو رعد و برق خروشیم هم آنچنانی که
رجز هماره بخوانیم هم آنچنانی که
عدو به لرزه در آریم هم آنچنانی که
به صف شدیم و به صف چون كَأَنَّهُم مَّرْصُوصٌ
به لطف فاطمه گشتیم بی گمان مخصوص
محمد جواد عسکری باقرآبادی
چهارشنبه 12 مهرماه نود و شش
#بزودی_لشگر_شهدا
#نگاه_شهدا_را_به_خود_جلب_کنیم
🕊 @lashgareshohada
🌹شهیدی که در آغوش اباعبدالله به شهادت رسید🌹
ابراهیم شهید شد، اما هئیت که یادگارش بود در محل برقرار ماند.
در همان ایام دفاع مقدس، یکبار ابراهیم را در حالت رویا مشاهده کردم.
او در یک باغ زیبا حضور داشت و برخی از دوستانش در کنار او بودند.
جلو رفتم و سلام کردم، میخواستم حرفی بزنم و بپرسم که ثمره ی آن همه هئیت رفتن چه شد؟!!
قبل از اینکه چیزی بگویم خودش جلو آمد و گفت:
سیدعلی زمانی که #شهید شدم و افتادم، آقا #اباعبدالله آمدند و مرا در آغوش گرفتند و......
راوی:سیدعلی شجاعی
#بزودی_لشگر_شهدا
#نگاه_شهدا_را_به_خود_جلب_کنیم
🕊 @lashgareshohada