eitaa logo
کنگره ملی سرداران و۱۲۰۰۰شهیداستان تهران
368 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
317 ویدیو
30 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁 🍁🌺 🍁🌺 روزی که حمید آسمانی شد. 🌴🌴🌴 ✍🏿✍🏿راوی: وقتی می خواستیم سوارکامیون بشیم من رفتم جلوی کامیون نشستم بغل دست راننده، همین طور که داشتم می رفتم بالا شهید شاه حسینی به من گفت سید بیا پیش ما، بیا عقب. گفتم من حوصله اش را ندارم پشت کامیون بشینم می روم جلو بشینم. گفت بیا اینجا، نیایی ضرر می کنی. گفتم نه ضرر نمی کنم، جام خوبه. رفتیم توی کامیون نشستیم و کامیون حرکت کرد. 13 کامیون نیروها رو سوار کرده بود و به سمت اروند کنار می رفتیم. تو جاده که می رفتیم یک موقع صدای پدافندها درآمد، صدای توپخانه و آتش و همه چیز منطقه شلوغ پلوغ شد. پدافندها شلیک می کردند. بچه ها هم پشت بار کامیون برای خودشون شعر می خوندند و گاهی هم صدای قهقهشون می آمد که یک دفعه صدا زدند هواپیما رو زدند. هواپیما راقشنگ دیدیم. هواپیما آمد چرخید خورد زمین و منهدم شد. صدای الله اکبر بچه ها از توی کامیون ها بلند شد. بچه ها تکبیر گفتند، هنوز تکبیر بچه ها تمام نشده بود که یکی از زد روی جاده و دیدم به سمت ستون کامیونهایی که ما سوار بودیم میاد. همزمان باصدای شیرجه اش صدای انفجار آمد و یکی از راکت هاش به فاصلۀ نزدیکی از جاده سمت چپ ما خورد زمین. طوری که صدای انفجار و آتیش انفجار قشنگ پیچید توی ماشین و در همین حین دیدم راننده یک داد کشید و افتاد روی فرمان. ترکش آمده بود قشنگ ازسمت چپش گرفته بود و به قلبش اصابت کرد و دیدم سرش رو فرمون افتاد و در جا شهید شد. بلافاصله کامیون از جاده منحرف شد و کنار جاده خاکریز بود رفت روی خاکریز به طوری که چرخهاش به سمت بالا قرارگرفت و تهش به سمت پایین بود درست عین وقتی که بار کمپرسی بالا میره . من دیدم سالمم و در جلو را باز کردم و پریدم بیرون و اومدم عقب کامیون رانگاه کردم. دیدم صدای ولوله و آه و ناله داد و بیداد بچه ها بلند بود. کامیون ما عقب بارش چوبی بود. دیدم از زیر در عین یک جوب دارد خون می ریزه. بچه های بقیه کامیون ها هم سریع خودشون رو رسوندند. همه نگران بودند. آخه (ع) داخل بار کامیون بودند. با زحمت در بار کامیون رو باز کردیم. دیدیم بچه ها رو هم ریختند پایین. تمام ترکش بمب وسط بار کامیون رو گرفته بود، همه بچه ها بدنهاشون پرخون بود مجروح ها رو پیاده کردیم اما درکمال ناباوری دیدیم حمید از جا بلند نمیشه. همه به هم نگاه می کردیم. هیچکس نای رفتن سمت حمید رو نداشت. رو پاره کرده بود. حمیدی که تا چند لحظه قبل کمپوت روحیه همه بود بی جون افتاده بود. برادر و اومدن و کمک کردن شهدا رو ازکامیون پایین آوردیم. به خودم اومدم که وقت سوارشدن حمید گفت سید بیا عقب پیش ما اگر نیایی ضرر میکنی و من گوش نکردم که بگم برایتون همان بچه ها که با هم نشسته بودیم به من گفتند تو هم بیا بالا، من نرفتم و شاه حسینی گفت ضررمی کنی و من گوش نکردم. شش تا از رفیقام عقب ماشین شهید شدند. شهید بود، ، ، و درجا شهید شدند و شهید هم سخت مجروح شد و دربیمارستان سینای تهرون شهید شد. 🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁 🍁🌺 @alvaresinchannel
درکنار سردار حاج علی فضلی فرمانده قبل از تابستان 1364 🔷 دیپلم که گرفت، خانواده مقدمات ادامه تحصیل در آمریکا را برایش فراهم کردند، اما همراهی شهید چمران برایش جذاب تر بود. این شد که سر از لبنان درآورد! و چندی بعد، در ۱۸ سالگی و اوج جوانی، سنگرهای خاکی جبهه را ترجیح داد به زندگی در ناز و نعمت شمیران.اعضای خانواده اش همه امریکا داشتند و پدر و مادر و برادر در اونجا ساکن بودند اماحمید دلش بند وطن بود.... نام او در جبهه با نام گردان قمر بنی هاشم علیه السلام پیوند خورده بود، درست مثل روح و جان رزمنده ها با محبت حمید. او علاوه بر جمال و جلالش، با زبان شیرین و شوخ‌طبعی‌اش همه را شیفته ی خود کرده بود. به شوخی به رزمنده های جنوب شهر می گفت: ". ✅ حمید در 23 سالگی و در آخرین روزبهمن در حالیکه معاونت گردان قمر بنی هاشم(ع) را داشت و نیروهایش را سوار بر کامیون برای دفع پاتک دشمن به فاو میبرد در حوالی خسروآباد با بمباران هواپیمای دشمن که برای جلوگیری از رسیدن نیرو به منطقه را بمباران میکرد به شهادت رسید و پیکر مطهرش در گلزار شهدای چیذر میهمان خاک شد... @alvaresinchannel