هدایت شده از تبلیغات عجایب
. #داستان_واقعی و تلخ👇❌جاری...
روز عروسیم از رفتار سرد جاریم متعجب بودم تا اینکه متوجه شدم خواهر جاریم ماجراهایی با شوهرم داشتن اما شوهرم جای اینکه به خواستگاری اون بره، منو انتخاب کرد
همین موجب کینه جاریم شده بود اینو وقتی متوجه شدم که سه سال گذشت و من باردار نشدم، به پیشنهاد یکی از دوستانم پیش پیرزن دعانویس رفتم، پیرزن تا منو دید رازی رو از زندگی شوهرم برام فاش کرد که ... 😳😱
⛔️ادامه این ماجرا تلخ 😔 در کانال زیر سنجاقه👇🔞
https://eitaa.com/joinchat/524812572C82e52b8d6b
هدایت شده از اطلاع رسانی رهپویان🌼
❌#داستان_واقعی ❌
پدربزرگم می گفت یه روز بعد از آبیاری مزارع داشتم برای ناهار برمی گشتم طرف خونه، زمین بغلی تپه مانند بود ،دیدم یه چوپان قد بلند بالای تپه خوابیده و کلاهشو هم کشیده رو صورتش ... پدربزرگم می گفت من فکر کردم حتما این چوپان از ده بغلی اومده و اینجا خوابیده . می گفت هرچی چوپان رو صدا زدم که چرا اینجا خوابیدی و اهله کدوم دهی؟هیچ جوابی نداد و کوچکترین اعتنایی به من نکرد بنابراین یه سنگ برداشتم و به طرفش پرتاب کردم . می گفت سنگ به چوپانه نخورد ولی یکدفعه چوپانه مثل دیوونه ها از زمین بلند شد . پدربزرگم می گفت تا چوپانه از زمین بلند شد دیدم از دستاش ...👇⛔️
https://eitaa.com/joinchat/3033399661Cce36688bbf
پرام ریخت😰