eitaa logo
اشعار استاد علی اکبر لطیفیان
312 دنبال‌کننده
5 عکس
13 ویدیو
3 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
 عمری گذشت اما به درد تو نخوردم شرمنده ام آقا به درد تو نخوردم تو فکر من بودی ولیکن من نبودم اصلا به فکر نوکری کردن نبودم من دور بودم تو مرا نزدیک کردی راه مرا از کربلا نزدیک کردی گفتی اگر تو بی پناهی من حسینم حتی اگر غرق گناهی من حسینم گفتی بیا پاک از گناهت میکنم من تو رو به چاهی رو به راهت میکنم من گفتی بیا مثل تو خیلی خار دارم حتی برای مثل تو هم کار داردم آواره ام آواره را آواره تر کن بیچاره ام بیچاره را بیچاره تر کن آوارگی در این حسینیه می ارزد بیچارگی در این حسینیه می ارزد هر شب اسیرم میکنی پای بساطت داری تو پیرم میکنی پای بساطت من چای میریزم گناهم را بریزی یکجا تمام اشتباهم را بریزی شأن نزولت میکند آخر بلندم سر را تو دادی جای آن من سربلندم وقتی گذر کردند خیلی ها از اینجا رفتند تا معراج تا بالا از اینجا اینجا گرفته از خدا عیسی دمش را اینجا خدا بخشیده آخر آدمش را من خام بودم غصه و غم پخته ام کرد این پخت و پزهای محرم پخته ام کرد می بینم اینجا پنج تا نور مقدس این آشپزخانه است یا طور مقدس ؟ اینجا همان جایی است که مولا می آید زینب می آید بیشتر زهرا می آید پخت و پز آقای بی سر را به من داد در کارهایش کار مادر را به من داد من عالمی دارم در اینجا با رقیه هر وقت دستم سوخت گفتم یا رقیه منت ندارم بر سرت تو لطف کردی حالا که هستم نوکرت تو لطف کردی یک شب غذای خواهرت را بار کردم یک شب غذای دخترت را بار کردم باید که دست از هرچه غیر از کربلا شست دیگ تو را شستم خدا روح مرا شست خدمت ، به این بی رنگ و بو هم رنگ و بو داد این کفش ها را جفت کردن آبرو داد در هرکجا که نام پیراهن می آید زهرا می آید پیش ما حتما می آید من دست بر سینه دم در می نشینم در مجلس فرزند مادر می نشینم من می نشینم کار و بارم پا بگیرد شاید به من هم چادر زهرا بگیرد آن چادری که عصمت کبری در آن است فردای محشر منجی پیغمبران است خدمت تجلى ارادت هاى شيعه ست بالاترين نوع عبادت هاى شيعه ست ما به ولايت ميرسيم از اين مودت ما به مودت ميرسيم از راه خدمت خدمت درِ اين خانه تنها فرصت ماست گفتند: اينجا پنج روزى نوبت ماست اين پارچه مشکى -فداى روى ماهش- دارد سفيدم مي کند رنگ سياهش از سوخته دل ها نگير آقا غمت را يک وقت از دستم نگيرى پرچمت را بگذار يک گوشه به پاى تو بميرم کنج حسينيه براى تو بميرم من که به غير از لطف تو يارى ندارم من که به غير از کار تو کارى ندارم آنقدر بین دسته هایت ایستادم نذر علی اصغر تو آب دادم ای کاش بین این ایستادن ها بمیرم آخر میان آب دادن ها بمیرم خوب است نوکر آخرش بی سر بمیرد خوب است بین نوکری ، نوکر بمیرد خوب است ما هم گوشه ای عطشان بیفتیم در زیر پای این و آن عریان بیفتیم علی اکبر لطیفیان
آستان خدا کمال شما هفت پرواز زیر بال شما با شما می‌شود به قرب رسید ای وصال خدا وصال شما گاه با آدم و گهی با نوح بی زمان است سن و سال شما مثل جبریل می‌شود بالم با همین غوره‌های کال شما بال ما را به آسمان ببرید تا خداوند لا مکان ببرید هر کسی تو را سلام کند به مقام تو احترام کند کاش در صحن سامرات خدا تا قیامت مرا غلام کند پر و بال کبوترانه‌ی من در حریم تو میل دام کند هر که بی توست واجب است به خود خواب احرام را حرام کند بر دلم واجب است بعد طواف عرض دین محضر امام کند نیمه ی ماه حج که شد باید شیعه در محضر شما آید ای مسیحای سامرا هادی آفتاب مسیر ما هادی علی ابن محمد ابن علی نوه‌ی اول رضا هادی نیست جز دامن کرامت تو پردهٔ خانهٔ خدا هادی ذکر هر چارشنبه‌ام این است یا رضا، یا جواد، یا هادی به ملک هم نمی‌دهم هرگز گریهٔ زائر تو را هادی یک شبی را کنار ما ماندی سر سجاده جامعه خواندی تو دعا را معرفی کردی مرتضی را معرفی کردی با فراز زیارت سبزت راه ما را معرفی کردی مرتضی و حسین و فاطمه و مجتبی را معرفی کردی نه فقط اهل بیت را بلکه تو خدا را معرفی کردی سامرایت غریب بود اما کربلا را معرفی کردی با تو ما مرتضی‌شناس شدیم تا قیامت خداشناس شدیم ریشه‌های محبت ما تو مزرعه‌های سبز دنیا تو خواهش سرزمین پائین، من اشتیاق بهشت بالا، تو گاه ابلیس می‌شوم بی تو گاه جبریل می‌شوم با تو من نمی‌دانم این که من دارم، به تو نزدیک می‌شوم یا تو چه کسی از مسیر گمراهی داده ما را نجات؟... آقا تو تو مرا با ولایتم کردی آمدی و هدایتم کردی دل من در کفت اسیر بُوَد به دخیل تو مستجیر بود گر شود ثروتم سلیمانی باز هم بر درت فقیر بُوَد شکر حق می‌کنم صدای بلند حضرت هادی‌ام امیر بُوَد آبرو خرج می‌کنی بس که کرم سفره‌ات کثیر بُوَد شب میلاد تو به ذی الحجه مطلع شوکت غدیر بُوَد ریشه‌ی ناب اعتقاد علی پسر حضرت جواد علی دوست دارم گدای تو باشم سائل دست‌های تو باشم مثل بال و پر کبوترها دائماً در هوای تو باشم دوست دارم که از زمان ازل تا ابد خاک پای تو باشم نیمه‌شب‌های ماه ذی الحجه زائر سامرای تو باشم یا دعای قنوت من باشی یا قنوت دعای تو باشم ما فقیریم! سفره‌ای وا کن سامرایی حواله‌ی ما کن با تو این عقل‌ها بزرگ شدند اعتقادات ما بزرگ شدند پای دل‌های شیعیان آن قدر گریه کردید تا بزرگ شدند با نگاه تو با محبت تو اِبن سکّیت‌ها بزرگ شدند خوب شد بچه‌های هیئت ما پای درس شما بزرگ شدند بچه‌های قبیله‌ی ما با کربلا کربلا بزرگ شدند بی تو دل‌های ما بهار نداشت مثل یک شاخه‌ای که بار نداشت
زائر شدم نسیم صدای مرا گرفت از دستم التماس دعای مرا گرفت یک‌شب کنار پنجره فولاد مادرم آن‌قدر گریه کرد شفای مرا گرفت یک پارچه گره زد تا سال‌های سال سهمیه امام رضای مرا گرفت صحن تو آسمان تو گنبد طلای تو حتی مجال کرب و بلای مرا گرفت ایمان نداشتم که ضمانت کنی مرا تا این‌که آهو آمد و جای مرا گرفت
روزگارم با غلامىِ "على" سَر می‌شود هر که را دیدم على را دیده، نوکر می‌شود بنده‌زاده بنده‌اى دارم که دارد مثل من چاکرى از چاکران کوى حیدر می‌شود جاى آن دارد بگیرم حلقه‌ی دارَش کنم حلقه‌اى را که زِ گوش بندگى دَر می‌شود شأن او را نه قلم کافی‌ست، نه دفتر، نه فهم شأن سلمانش فقط صد جلد دفتر می‌شود نَفْس مثل خیبر است و هیچکس فَتّاح نیست فتح این قلعه فقط با دست حیدر می‌شود از همینجا می‌شود فهمید - با مهر على- عاقبت این عاقبت‌ها خیر یا شَر می‌شود محضر "یادعلى" و محضر "نادعلى" هر که آدم می‌شود از این دو محضر می‌شود قدر زَر زرگر شناسد، قدر "زهرا" را "على" علتش این است داماد پَیَمبَر می‌شود بیشتر کار برادر را برادر می‌کند حق بده پس با تو پیغمبر برادر می‌شود کار خیر ما کنار حُبّ تو می‌ایستد دو برابر، سه برابر…. صد برابر می‌شود معجزات چشم‌هایت خلق صاحب معجزه‌ست دُل دُلت رَد می‌شود، سنگ همه زَر می‌شود تو میان خانه هم باشى همه ذِبح توأند تو به خیبر هم نیایى، فتح خیبر می‌شود طفل خود را بر سر شانه نجف آورده‌ام کودک است امروز, در آینده قَنبر می‌شود این زمین خاصیتش این است قیمت می‌دهد سنگ را اینجا بیندازند گوهر می‌شود زان طرف سنگ نشانى هم ندارد "فاطمه" زین طرف دارد کف صحن تو مَرمَر می‌شود “باز با…..” نه , باز اینجا با کبوتر می‌پرد شاه اینجا همنشین چند نوکر می‌شود حال من چون حال بیماری‌ست زیر دستِ تو هر چه بدتر می‌شود انگار بهتر می‌شود… ✍
آنان که عاشق علی و فاطمه شدند مدیون خانواده ی موسی بن جعفرند
نام ما را ننویسید ، بخوانید فقط سر این سفره گدا را بنشانید فقط آمدم در بزنم ، در نزنم می‌میرم من اگر در زدم این بار نرانید فقط میهمان منتظر دیدن صاحب خانه ست چند لحظه بغل سفره بمانید فقط کم کنید از سر من شرّ خودم را ، یعنی فقط از دست گناهم برهانید ... فقط حُرّم و چکمه سر شانه‌ام انداخته‌ام مادرم را به عزایم ننشانید فقط صبح محشر به جهنم ببریدم امّا پیش انظار ، گنهکار نخوانید فقط پیش زهرا نگذارید خجالت بکشیم گوشه‌ای دامن ما را بتکانید فقط حقمان است ولی جان اباعبدالله محضر فاطمه ما را نکشانید فقط سمت آتش ببری یا نبری خود دانی من دلم سوخته ، گفتم که بدانید فقط گر بنا نیست ببخشید ، نبخشید امّا دست ما را به مُحرّم برسانید فقط
نام ما را ننویسید ، بخوانید فقط سر این سفره گدا را بنشانید فقط آمدم در بزنم ، در نزنم می‌میرم من اگر در زدم این بار نرانید فقط میهمان منتظر دیدن صاحب خانه ست چند لحظه بغل سفره بمانید فقط کم کنید از سر من شرّ خودم را ، یعنی فقط از دست گناهم برهانید ... فقط حُرّم و چکمه سر شانه‌ام انداخته‌ام مادرم را به عزایم ننشانید فقط صبح محشر به جهنم ببریدم امّا پیش انظار ، گنهکار نخوانید فقط پیش زهرا نگذارید خجالت بکشیم گوشه‌ای دامن ما را بتکانید فقط حقمان است ولی جان اباعبدالله محضر فاطمه ما را نکشانید فقط سمت آتش ببری یا نبری خود دانی من دلم سوخته ، گفتم که بدانید فقط گر بنا نیست ببخشید ، نبخشید امّا دست ما را به مُحرّم برسانید فقط
از دهِ آباد ما ویرانه می ماند به جا آخرش از نام ما افسانه می ماند به جا آن قدرها آمدند و آن قدرها می روند سال هاى سال این میخانه می ماند به جا  فیض ما از روضه ات از "روضه خانه" کمتر است ما نمی مانیم اما خانه می ماند به جا  هر کسى فانى نشد در عشق باقى هم نشد در قبال سوختن پروانه می ماند به جا  بعد مردن خاک ما را وقف میخانه کنید لااقل از خاک ما پیمانه می ماند به جا  خانه ی قبر من- این ویرانه را- آباد کن! ورنه از این خانه ها ویرانه می ماند به جا  نام نه ، تصویر نه ، هر آن چه که داریم نه از من و تو ناله ی مستانه می ماند به جا  آن که می ماند در این خانه در آخر فاطمه ست می رود مهمان و صاحبخانه می ماند به جا  هر کجا رفتیم صحبت از رسول ترک بود بیشتر از عاقلان دیوانه می ماند به جا  نیستم سرگرم سجاده ، خودم فهمیده ام آخرش خدمت درِ این خانه می ماند به جا . تعجیل در فرج حضرت صاحب صلوات
شکر خدا دعای سحرها گرفته است دست مرا کرامت آقا گرفته است شکر خدا که چشم همیشه حسینی‌ام اشکی برای روز مبادا گرفته است بالِ فرشته است برای تبرکش اطراف چشم‌های ترم را گرفته است اینجا حسینیه‌ست ملائک نشسته‌اند جبریل هم برای خودش جا گرفته است این دستمال گریۀ ماه محرمم امروز بوی چادر زهرا گرفته است...
ستاره بود و شفق بود و فصل ماتم بود بساط گریه برای دلم فراهم بود... برای عرض تبرّک به ساحت گریه فرشته منتظر دستمال اشکم بود کسی برای من و دیده چاوشی می‌خواند اگر درست بگویم، صدای آدم بود چگونه اشک نریزد نگاهمان وقتی زمان خلقتمان اول محرم بود چرا به آمدن مادرت یقین نکنم در آن حسینیه‌ای که خود خدا هم بود
حضرت مسلم علیه السلام بنویسید مرا یار اباعبدالله...
دل زِ قُرصِ قَمَرِ خویش کشیدن سخت است نازها از پسرِ خویش کشیدن سخت است سَرِ زانو کُمَکَم کرد که پیدات کنم وَرنه کار از کَمَرِ خویش کشیدن سخت است مشکل این است؛ بغل کردنِ تو مشکل شد تکّه‌ها را به بَرِ خویش کشیدن سخت است خواستی این پدرِ پیر خَضابی بکند خونِ دل را به سَرِ خویش کشیدن سخت است نیزه بیرون بکشم از بدنت می‌میرم خار را از جگرِ خویش کشیدن سخت است گر چه چشمم به لبِ توست ولی لخته‌یِ خون از دهانِ پسرِ خویش کشیدن سخت است تکّه‌های جگرم هر طرفی ریخته است همه را دور و برِ خویش کشیدن سخت است بِه، که از گردنِ من دفنِ تو برداشته شد دست از بال و پر خویش کشیدن سخت است ✍
پیش من نیزه ها کم آوردند به خدا سر نمی دهم به کسی غیرت الله من خیالت جمع من که معجر نمی دهم به کسی تو اگر که اجازه ای بدهی خویش را پهلویت می اندازم اگر این چند تا عقب بروند چادرم را رویت می اندازم چه قدر می روند و می آیند فرصت زخم بستن من نیست آمدم درد و دل کنم با تو جا برای نشستن من نیست جلویش را بگیر تا بلکه دستم از رو سرم بلند شود تو که شمر را نمی کنی بیرون پس بگو مادرم بلند شود هر که گیرش نیامده نیزه تکیه بر سنگ دامنش کرده همه دیدند دخترت هم دید شمر رخت تو را تنش کرده استاد علی اکبر لطیفیان
من از اين مردم بي عار بدم مي آيد از مكافات از آزار بدم مي آيد سنگها از در و ديوار به ما ميخوردند تا ابد از در و ديوار بدم مي آيد پاي من بسته نبود اسب زمينم ميزد من ز افتادن بر خار بدم مي آيد محمل عمه ي ما را چقدر هل دادند بخدا از سر بازار بدم مي آيد دست من بسته كه شد برده فروشي رفتيم من از اين دست گرفتار بدم مي آيد ذبح را آب نداده جلويم سر نبريد تا قيامت من از اين كار بدم مي آيد مردم و زنده شدم بس كه نگاهم غم ديد عمه من چقدر مجلس نامحرم ديد استاد علی اکبر لطیفیان
گر عشق تویی رواست حیران گردم از دیر نشینان بیابان گردم یک عمر مسیحی شده بودم تا که امروز به دست تو مسلمان گردم
در سیر او جبریل هم بال و پرش ریخت وقت طواف چارمش خاکسترش ریخت فطرس شد و غسل تقرب کرد روحش هر کس که خاک چادرش را بر سرش ریخت او «زینت» است و بی‌نیاز از زینتی‌هاست پس از مقامش بود اگر که زیورش ریخت وقتی دهان وا کرد، دیدند انبیا هم نهج‌البلاغه بود که از منبرش ریخت در کوفه حتی سایه‌اش را هم ندیدند فرمود: غُضّوا، چشم‌ها در محضرش ریخت زن بود اما با ابهّت حرف می‌زد مردی نبود آن جا مگر کرک و پرش ریخت وقتی که وا شد معجرش، بال فرشته پوشیه‌های عرش را روی سرش ریخت یک‌گوشه از خشمش اباالفضل‌آفرین است گفتیم زینب، صد ابوالفضل از برش ریخت هجده سر بالای نیزه لشگرش بود تا شهر کوفه چند باری لشگرش ریخت با نیزه می‌کردند بازی نیزه‌داران آن قدر خون از نیزه‌ها بر معجرش ریخت به مرقدش تازه نگاه چپ نکرده صد لشگر تازه‌نفس دور و برش ریخت آن قدر بالا رفت و بالاتر که حتی در سیر او جبریل هم بال و پرش ریخت ✍
هرگز نمی‌شد خواهرت اینجا نیاید بهر عزاداریِ این لب‌ها نیاید امکان ندارد اینکه مجنونی بخواند اما برای دیدنش لیلا نیاید بستند به زنجیر راه گریه‌ها را شاید صدایی از گلوی ما نیاید از دخترت می‌خواستم وقتی می‌آید یا چشم‌هایش را بگیرد یا نیاید ای صوت لب‌های پر از آیات غمگین! پایین بیا تا خیزران بالا نیاید دیدند می‌خوانی ولی کاری نکردند تا خیزران روی لبت با پا نیاید کنج تنور آمد کنارت چهره نیلی کردم دعا اینجا دگر زهرا نیاید چشمانِ اینجا سخت ناپرهیزگارند اما نمی‌شد خواهرت اینجا نیاید ✍
هرکسی خواسته باشد به خدایی برسد باید از کشتی تو راهنمایی برسد نه فقط فطرس پر سوخته ی تو حتی بی تو جبریل محال است به جایی برسد سر به زیر قدم توست بها میگیرد پس چه بهتر سر ما نیز به پایت برسد نیستم عاشق اگر منت درمان بکشم به روی چشم اگر از تو بلایی برسد وقت تو وقت شریفی است ولی بین مسیر منتظر می شوی اینقدر گدایی برسد بعد از این وقت کمي پشت در خانه مرو بگذار این دل ما هم به نوایی برسد ما هنوزم که هنوز است سر راه تواییم تا ببینیم که از تو چه عطایی برسد طلب مزد نداریم همین ما را بس اگر از مادر تو چند دعایی برسد رحمت واسعه ات کیسه ی ما را پر کرد این چه لطفی است به هر بی سر و پایی برسد گریه کن های تو همسایه ی زهرا س هستند بگذارید فقط روز جزایی برسد یا حسین ع است و یا ذکر شریف زینب س اگر از ما به صف حشر صدایی برسد به پریشانی گیسوت قسم نزدیک است که به ما هم خبر کرببلایی برسد علی_اکبر_لطیفیان
...ای مناجات ای نسیم دعا راه نزدیک ما به سمت خدا ای که دریا کنار تو قطره قطره با التفات تو دریا نذر سجادۀ شبانۀ توست چارمین رکعت نوافل ما ای امام علیّ دوم من ای امام چهارم دنیا مرد شب زنده‌دار سجاده مرد محراب، التماس دعا از تو بوی نماز می‌آید بوی راز و نیاز می‌آید مادر تو نگین حجب و حیاست شرف الشمس سیدالشهداست مایۀ آبروی ایران است افتخار همیشه‌ام به شماست از تو و مادر تو این دل ما عاشق خانوادۀ زهراست یک سفر پیش ما نمی‌آیی؟ وطن مادری تو این جاست تو عجم زاده‌ای، تو فامیلی پس حرم‌سازی‌ات به گردن ماست تو در این سرزمین گل کاری به خدا حق آب و گل داری آفتابی که حق کشیده تویی جلوه‌ای که کسی ندیده تویی با ظرافت، خدای عزّوجل بی نظیری که آفریده تویی آنکه با کفّۀ تولایش پای میزانمان کشیده تویی شب اسیر هزار رکعت تو به خدایم قسم پدیده تویی نخل‌های بلند نخلستان بارش رحمتی که دیده تویی با دعای غلام تو دارد آسمان مدینه می‌بارد بی تو سجاده‌ای اگر هم بود فرش رسوایی دو عالم بود بی تو یا حرفی از بهشت نبود یا اگر بود هم جهنم بود خطبه‌های گلوی زخمی تو انعکاس غروب ماتم بود تو اگر خطبه‌ای نمی‌خواندی خانه‌هامان بدون پرچم بود تو اگر روضه ای نمی‌خواندی سال ما سال بی محرّم بود از تو داریم فصل ماتم را ده شب گریۀ محرم را احترام تو را سلام نبود حق تو کوچه‌های شام نبود حق آیینه‌ها شکستن نیست گیرم این آینه امام نبود هیچ جایی برای حال شما بدتر از مجلس حرام نبود گریه کردی، صدا زدی «ای کاش هیچ سنگی به روی بام نبود کاش مادر مرا نمی‌زایید من امامم، خرابه جام نبود» حرف ویرانه در میان آمد دختر شاه، یادمان آمد ✍
هدایت شده از عقیق
🔻فروش بلیت‌ پروازهای اربعین از هفته آینده دبیر انجمن شرکت‌های هواپیمایی: 🔹از هفته آینده شرکت‌های هواپیمایی به تدریج دسترسی خرید بلیت پروازهای اربعین با قیمت مصوب را برای مسافران باز خواهند کرد و مسافران می‌توانند بلیت‌های خود را تهیه کنند. 🔹صدور بلیت به صورت یک طرفه یا دو طرفه به انتخاب مسافر است. 🔹فروش اجباری بلیت دوطرفه به عنوان شرط لازم برای صدور بلیت ممنوع است. ✅کانال عقیق @aghigh_ir
خنده بر پاره گریبانی مان می کردند خنده بر بی سر و سامانی مان می کردند پشت دروازه ی ساعات معطل بودیم خوب آماده ی مهمانی مان می کردند از سر کوچه ی بی عاطفه تا ویرانه سنگ را راهی پیشانی مان می کردند هر چه ما آیه و قرآن و دعا می خواندیم بیشتر شک به مسلمانی مان می کردند شرم دارم که بگویم به چه شکلی ما را وارد بزم طرب خوانی مان می کردند بدترین خاطره آن بود که در آن مدت مردم روم نگهبانی مان می کردند هیچ جا امن تر از نیزه ی عباس نبود تا نظر بر دل حیرانی مان می کردند  
دارد تمام می‌شود آقا عزای تو کم گریه کرده‌ایم محرم برای تو دارد چه زود سفره تو جمع می‌شود تازه نشسته‌ایم بخوریم از غذای تو شب‌های آخر است... گدا را حلال كن اين هم بساطِ نوكر بی دست و پای تو ما را ببخش گريه‌ی سيری نكرده‌ايم چشمانِ خشكِ ما خجل از اين عزای تو هر روز روز تو، همه جا محضر شما یعنی که هست هر چه زمین کربلای تو کی دست خالی از در این خانه رفته است؟! دست پُر است تا به قیامت گدای تو تنها بلد شدیم تباکی کنیم و بس گریه کند برای تو صاحب عزای تو گریه کنِ تو حضرت زهراست والسلام جانم فدای فاطمه و جانم فدای تو ✍