#حکایت_محرم۱
سفیر تنها:
🔺 مسلم بن عقیل
پله پله بالا میرود . این قصر، پروازه گاه اوست و نردبان صعودش به بهشت. تا وصل فاصله ای نیست.
چهارشنبه نهم ذی الحجه است. حسین علیه السلام در راه است و او پشت بام قصر کوفه. به بکر بن حیران میگوید:
" بگذار دو رکعت نماز بخوانم ." می خواند
زود و کوتاه میخواند؛ بعد می گرید و میگوید: "خدایا این بیدادگرترین و شرورترین قوم را مجازات کن؛ چراکه دعوتمان کردند و حق ما را زیر پا نهادند و به ریختن خونمان برخاستند!"
انگار نه انگار که او مسلم بن عقیل، فرستاده حسین علیه السلام است!
از پشت بام صدای هلهله می آید. دیروز به او چنگ زدند و امروز، سنگ و نیرنگ!
دیروز تکیه گاهشان بود و امروز حتی دیوار هم برای او تکیه گاه مطمئنی نیست!
#حکایت #محرم
https://eitaa.com/lenjantabligh
#حکایت_محرم۲
هدیه ای به خدا
شهادت شهدای کربلا نه فقط به سبب تشنه بودنشان افضل از همهی شهادتهاست بلکه فضیلت بیشتر شهدای کربلا به سبب موقعیّتی است که در آن شهید شدند. در مقطع حسّاسی این حادثه اتّفاق افتاد؛ که اگر اتّفاق نمیافتاد، طومار دین بکلّی درهم پیچیده میشد. اصحاب سیّدالشّهدا (ع) از کلّ بشر مستثنا هستند و در طول تاریخ بشر ما کسی را مثل آن هفتاد و دو نفر پیدا نمیکنیم. حضرت در شب عاشورا فرمود: من بهترین اصحابی که دیدم، شما هستید؛ و باوفاترین و نیکوعملترین خویشاوندانی که دیدم، شما خویشاوندان هستید. [در بین اصحاب سیدالشهدا در کربلا] وهب یک جوان مسیحی است که تازه مسلمان شده بود.
جوانهاى ما، ایدهآلشان علىاکبر است، نوجوانان ما، مظهرشان، سرمشقشان، قاسمبنالحسن است. پیرمردهاى ما، مىروند به طرف حبیببنمظاهر و مسلمبنعوسجه؛ مادرها مىروند به طرف مادر آن جوان تازه مسلمان، که جوانش را فرستاد به میدان جنگ، وهببنوهب را، یک جوانى تازه که هم مسلمان شده، مسیحى بوده. خودش آمده میدان جنگ، مادرش آمده، همسرش آمده، چه آب حیاتى است این اسلام انقلابى، این چه کیمیایى است.
نسخه اصلی 👇
http://khl.ink/f/53435
https://eitaa.com/lenjantabligh
#حکایت_محرم۳
🏴 السلام علیک یا رقیه خاتون س 🏴
یكی از مصیبت هایی كه در شام برای اهل بیت علیهم السلام رخ داد، شهادت طفل عزیز، حضرت رقیّه خاتون علیها السلام بود.
عماد الدین طبری رحمةالله از كتاب «الحاویة» نقل كرده كه زنان خاندان نبوّت شهادت پدران را از كودكان پنهان می داشتند و می گفتند: پدرانتان به سفر رفته اندد.
امام حسین علیه السلام دختری چهار ساله داشت، شبی با حالت پریشانی از خواب بیدار شد و گفت: پدرم حسین علیه السلام كجاست؟ اكنون او را دیدم!
زنان و كودكان از شنیدن این سخن گریان شدند و شیون از ایشان برخاست.
یزید از خواب بیدار شد و گفت: چه خبر است؟ جریان را به او خبر دادند.
آن لعین دستور داد سر پدر را برای او ببرند، سر را آوردند و در دامنش گذاشتند.
گفت: این چیست؟ گفتند: سر پدر توست. آن كودك هراسان شد، ترسید و فریاد بر آورد، بعد مریض شد و در همان روزها در دمشق از دنیا رفت.
https://eitaa.com/lenjantabligh