و این نور قشنگِ خورشید که از لا به لای نردههای پنجره تابیده بود به وسایلمون حین کار و انگار روحمون رو نوازش میکرد...🌱🦋
#خاطراتخانوممعلم
🌱@leylache_ir
نمای پنجره کلاس طوری هست که
بارش دونههای خوشگلِ برف کاملا مشهود بود.
و...
مگه میشه یه دختر بچه ۸ ساله باشی و
بتونی با خودکنترلی هر ۵ دقیقه یک بار برنگردی و
به بارش ممتد برف از پشت پنجره نگاه نکنی؟!
خودم قشنگ یاد روزایی افتادم که
وقتی حیاط مدرسه پر از برف میشد،
مدیر و ناظم نمیذاشتن زنگ تفریح بریم بیرون
و ما هم همش میخواستیم با بهانههای مختلف
(که واضح ترینش رو نیازی نیست بگم!)
بریم بیرون و یه کوچولو هم که شده برف بازی کنیم.
خلاصه که امروز قشنگ حسشون رو میفهمیدم و
با اینکه خندم میگرفت با اون قیافههای مظلوم و
در عین حال چشمای شیطون، سرِ هر زنگ
چند نفر، هر یک ربع یه بار نیاز پیدا میکردن برن سرویس بهداشتی!
اواسط زنگ سوم برف با شدت بیشتری میبارید
و حانیه گفت انگار دارن برف شادی میزنن.
عارفه با خنده گفت مگه تولده؟!
و فاطمه از انتهای کلاس با هیجان گفت: بچهها تولدِ ۲۲ بهمنه😐🤦♀😂
همه خندیدن و گفتم: خب به چه مناسبتی روز ۲۲ بهمن میریم راهپیمایی؟
داشتن همه با همدیگه حرف میزدن و جواب میدادن که یکی داد زد: تولد جمهوری اسلامیه😍😅
_نخیرم تولد ایرانه...
_اصلا تولد رهبره🤦♀😅
_شایدم تولد امام بوده بچههااا
_امام که شهید شده! تولد آقاست!
_نه تولد پیروزی ایرانه...
_پیروزی ایران نههههه! پیروزیِ انقلابهههه
خلاصه علما هرکدوم داشتن برای یکی از
اجزای کشور قشنگمون تولد میگرفتن و
واقعا انگار برفی که امروز بارید،
بیشتر شبیه برفِ شادی به مناسبتِ یه تولد ۴۴ سالگی میمونه :)) ❄️🇮🇷
#خاطراتخانوممعلم
🌱@leylache_ir
دختر بگو چیشد!!
امروز بچهها ایستگاه صلواتی داشتن جلوی مدرسه☕️
با قدهای نیم وجبی ومقنعههای منظم و نامنظم و
موهای مشکی و قهوهای و طلاییِ فرفری و صافشون
که کم و بیش از مقنعه زده بیرون و
ناز و اداهای مخصوصِ خودشون
وایساده بودن پذیرایی از رهگذرا...😍
بگو خب!
بعد خب ماشینها یا عابرین رد میشدن و این فینگیلیا
گاهی بدو بدو با جعبه شیرینی میدویدن دنبال مردم بهشون شیرینی بدن🌱
حالا هی بگو بچهها نمیخواد بدو بدو کنین و
همونجا وایسین خودشون میان برمیدارن
باز اینا میرفتن استقبال عابرین محترم🤦♀😅
خلاصه یهو دیدم چند تاشون با صورتهای سرخ از خنده میان سمتم.
تعریف کردن انگار یه خانومی که چادر نداشته و حجابشون کم بوده،
یکی از دخترا وقتی شیرینی تعارف میکنه و خانومه شیرینی برمیداره
دخترمون میگه"عزیزم لطفا موهای خوشگلتون رو هم..."
آره خلاصه این خانوم هم حجابشو درست میکنه بعد به دختر ما میگه
من به حرفت گوش کردم میشه شما هم یه بوس به ما بدی؟!
قسمت جالب اینه که خانوم کوچولوی ما با ابهت تمام و جدی برمیگرده میگه"نه ممنون نیازی نیست"😐😂
خلاصه بقیه بچهها هم هی این افتاده دهنشون تو کلاس موهای هرکی میاد بیرون میگن خوشگلم موهاتو بپوشون🤦♀
#خاطراتخانوممعلم
🌱@leylache_ir
امروز درس فارسیشون مربوط به نوروز بود و در مورد عید و مشتقاتش! داشتیم با بچهها صحبت میکردیم.
از خونه تکونی و چیزایی که هرسال موقع تمیز کردن خونه پیدا میکنن🤦♀😅
تا عید دیدنی و عیدی گرفتن و دعای تحویل سال و سفره هفت سین و تعطیلات نوروز و خلاصه کافی بود یه کلمه بگی تا بچهها به اعماق حواشی هرکدوم از این مباحث به طور خیلی تخصصی بپردازن!!
بین همین صحبتها بود که یهو یکی از بچهها گفت: خانوم راستی آمریکا و بعضی کشورای دیگه هم سال جدیدشون رو جشن میگیرن ولی مثل ما نیستش.
و همین کافی بود تا با انفجار نظرات بقیه کلاس رو به رو بشیم:
_عه یعنی جشن نوروز ندارن؟
_یعنی بهار که میشه عید ندارن؟
_نه من تو فیلما دیدم عیدشون توی زمستونه و هوا برفیه!
_آخی بیچارهها لابد عیدی هم نمیگیرن
_ولی خوش به حالشون میشه چون دیگه خونه تکونی هم ندارن!
_نخیرشم، اونا هم عید دارن ولی یه اسم دیگه داره
_آره همونی که توش درخت کریسمس هم دارن
_کاشکی ما هم داشتیم
_ در عوض اونا ماهی قرمز و شیرینی نخودی و عیدی و اینا هم ندارن
بین همین مکالمات یه دفعه حانیه که تا الان سکوت اختیار کرده بود اجازه گرفت و گفت: ولی خانوم اونا اصلا هم خوش به حالشون نیست. مامان باباهای اونا بهشون الکی میگن بابانوئل وجود داره و براشون کادویی میاره، در حالیکه اصلا هم بابانوئل واقعی نیستش. بچههاشونم وقتی بزرگ بشن میفهمن که بابانوئل الکی بوده ولی باز اونا هم به بچههاشون دروغ میگن...
از چیزی که گفت استفاده کردم و خیلی ریز و نامحسوس داشتم محور گفتگوهاشون رو سمت و سو میدادم که بحث رفت سمت نیمه شعبان...
یکی گفت اونا بابانوئل هاشونم الکیه و کلا نمیدونن برا چی جشن میگیرن ولی ما حتی نیمه شعبان هم میدونیم که امام زمان واقعیه!
_اصلا شاید چون امام زمان ندارن دنبال بابانوئل میگردن!
.
.
.
اداما گفتمانمون بماند ولی میخوام بگم در عین حال که بچهها تو سنین پایین هنوز ذهنشون نیمه انتزاعی هست و نمیشه هر مبحثی رو براشون بازگو کرد یا هر مفهومی رو توضیح داد، با همون سطح از فهم و درکشون گاهی اگه گفتگوهای هدایت شدهای داشته باشن خیلی مفاهیم عمیق و قشنگی رو درک میکنن که فقط باید معلم باشی و بشینی تماشا و کیف کنی از تراوشات ذهنی این کوچولوها:)))
#خاطراتخانوممعلم
🌱@leylache_ir
از اول هم مدلش این شکلی بود که حس میکنی از نظر احساسی خیلی خنثیست.
یه پرستیژ خاصی داره و با اینکه ۸ سالش بیشتر نیست، انگار حتی واسه اینکه کی بخنده و کی جدی باشه هم سیاست خاصی داره!
امروز که با بچهها خداحافظی میکردیم و اکثرشون آخرین روز قبل از عید بود که میومدن مدرسه، کلی نامه فدایت شوم و ناز و ادا و بغلها و ماچهای فراوان نثار همدیگه میکردن و حقیقتا سفر مکه و کربلا میرفتن اینچنین بدرقههای با شکوهی ایجاد نمیشد!🤦♀😅
همه به هم قول دادیم لحظه سال تحویل برای همدیگه دعا کنیم. بین خنده و شوخی بچهها، اومد پیشم گفت میخواد یه چیز خصوصی بهم بگه.
یواش گفت که بلیط گرفتن برای مشهد و سال تحویل احتمالا حرم امام رضاست:)))
هنوز ابراز خوشحالی نکرده بودم که یهو بغلم کرد و گفت خانوم من باورم نمیشه ولی خیلی واقعی داره دلم براتون تنگ میشه؛ حتما حتما اون لحظه که دارم زیارت میکنم براتون دعا میکنم و هردعایی دارین بگین به امام رضا میرسونم:)
قلبم اکلیلی شد از حرفش و این فقط یکیشون بود!
از روزی که بهشون گفته بودم دعاهایی که در حق بقیه کنیم زودتر اجابت میشه(همین یه جمله هم با کلی مقدمه و موخره بود!) بچههای دیگه هم داشتن قولهای دخترونه به هم میدادن که حتما برای همدیگه دعاهای خوب میکنن و لیست دعاهاشون رو به همدیگه میگفتن که یادشون باشه چی برای هم بخوان!
•برداشت آزاد
•به حجم انبوه کارهای قشنگی که با این دلهای پاک و قلبهای مهربونشون میشه کرد فکر کنیم:)
#خاطراتخانوممعلم
🌱@leylache_ir
توی کلاس ما فقط چند نفر از بچهها به سن تکلیف رسیدن ولی قسمت جالبش اینه که اکثرا رفتن تو فاز روزه و یا واقعا روزه کامل گرفتن یا شِبْهه روزه!!
یعنی جرات داری اسم روزه کله گنجشکی رو بیار!
بهشون بر میخوره و میگن نخیرم ما روزهی کاملیم😅
خلاصه دوستاشون دارن سعی میکنن جلوی اونا چیزی نخورن یا یواشکی بخورن
ولی وای از کلاس اولیها که دخترای کلاس دومیِ ما باهاشون داستان دارن🤦♀😅
یکی از بچهها میگه خانوم خب نباید جلوی ما چیزی بخورن دلمون آب میشه.
یکی دیگه میگه: من انقدر تمرین کردم که الان جلوم هرچیزی بخورن گرسنهام نمیشه!
گفتم: چطور مگه؟
میگه: آخه این چند روز همش داداش کوچولوم جلوی من کلی چیزای خوشمزه میخورد و دیگه هرچقدر میشد دلم آب شد. دیگه چیزی نمیتونه دلمو آب کنه!
بچم به مرحلهای رسیده سِر شده فکر کنم! یا درجاتی از خودکنترلی رو طی کرده:)
………
پ.ن: بنظرتون براشون تعریف کنم اگه صبر کنن خدا تو دلشون یه دونه گندم میکاره که کمتر گرسنه شون بشه؟!😁
حالا درسته به عملکرد طحال مربوط میشه و مامانم بچه بودم این داستانو برام تعریف میکرد😅
ولی با بچه ها یکم در مورد اینکه روزه گرفتن و این صبر کردن خودش باعث قوی شدنشون میشه صحبت کردیم و فقط نیاز دارن یه چیز بگی تا تهشو برن:)
#خاطراتخانوممعلم
🌱@leylache_ir
داشتیم در مورد اینکه هرکدوم از رنگهای پرچــ🇮🇷ـم ما نماد چه چیزی هستن صحبت میکردیم و بچهها داشتن خودشون تفسیرات و تحلیلاتشون از واژه صلح رو میگفتن.🤍
اینکه با کسی جنگی نداریم ولی اگه کشوری بخواد با ما بجنگه دفاع میکنیم و این حرفا... .
فاطمه پرسید: خب خانوم چرا آمریکا نمیشینه تو کشور خودش و همش به بقیه کشورا کار داره. یکی بهش بگه به توووو چههههه!😠
خندیدم و اول اجازه دادم بچههایی که میخواستن با هیجان جوابِ دوستشونو بدن جواب هاشون رو بگن.
زینب از انتهای کلاس گفت: واسه اینکه خیلی بچه پرروئه! همش دوست داره کشورش رو بزرگتر کنه برای همین میره بقیه کشورا رو فتح کنه!😒
حانیه گفت: تازه از بس بدبخته همش میخواد منابع بقیه کشورا رو بگیره.😏
ازش پرسیدم: حانیه به نظرت منابع یه کشور چیا میتونه باشه؟
قبل از حانیه، حسنا گفت: مثل نفت!😌
عارفه گفت: همون چیزایی که توی علوم بهشون میگفتیم انرژی!🤓
حانیه هم گفت: خانوم حتی جنگلها هم میتونن منابع یه کشور باشن. ماهایی که صلحبانان تماشا میکنیم خیلی خوب منابع کشور رو میشناسیم😍😅
و بعد داشتن معنی رنگ قرمز و چیشد که ما این همه شهید دادیم برای کشور رو با نمایش صحنههای اکشن و احساسی توضیح میدادن!
حتی تئوری های خفنی هم در مورد استعمار کشورا میدادن که باید فیلم میگرفتم تحلیلات سیاسی دخترای ۸ سالهام رو نشونتون بدم!😎
خلاصه خدا آخر و عاقبت دهه نودیها با معلم دهه هشتادی رو بخیر کنه...
امشب باید ویژه برای تک تکشون دعا کنم...
#خاطراتخانوممعلم
@leylache_ir
اولش فقط خود ادبستانیها بودیم که به سمت مصلی قدس راه افتادیم...
#خاطراتخانوممعلم
🌱@leylache_ir
ولی بین مسیر، اندک اندک جمع مستان رسیدند و به ما میپیوستند و بیشتر میشدیم:)
#خاطراتخانوممعلم
#روز_قدس
🌱@leylache_ir
بعضیا که سوار کالسکه بودن و شاهانه جمعیت رو رصد میکردن😌
بعضیام اومده بودن که افطارو برن قدس😉
#خاطراتخانوممعلم
#روز_قدس
🌱@leylache_ir
اینم دخملای کلاسمون که با همین تیپ و ابهت داشتن داشتن حنجرههای خود را در راه بد و بیراه گفتن به اسرائیل از دست میدادن!😅
البته با این استایل بیشتر انگار دارن تو پاریس روی پل قدم میزنن😉
#خاطراتخانوممعلم
#روز_قدس
🌱@leylache_ir
این آقا پسرو میبینین داره با سیستم کار میکنه گوشی هم دستشه؟
وایبِ عکس این جمله رو تداعی میکنه که انگار داره میگه:
حاجی نیرو بفرست این ور مهمات نداریم دمت گرم!
البته شاید چیزای دیگه هم تداعی میکنه براتون که اگه دوست داشتین برامون بفرستین.✌️
#خاطراتخانوممعلم
#روز_قدس
🌱@leylache_ir
دخترانِ مجاهدهی عاشقِ مبارزه با اسرائیل...✌️
پس از مدتی خسته و شرحه شرحه شدن
و دیگه هرجا یکم فرصت میشد
به همین شیوه یه گوشه خستگی در میکردیم:)
تازه یکی شونم روزهی واقعی بود!!
#خاطراتخانوممعلم
#روز_قدس
🌱@leylache_ir
و امشب هم تمام شد!
همه با لباسایی که دوست داشتیم اومدیم و بچهها از ذوق و هیجان تند تند و پشت سرهم داشتن بهم عروسکهاشونو نشون میدادن و بهم معرفی میکردن😍
قبل از افطار دعای فرج خوندیم و افطاری روبا بچهها توی حیاط خوردیم😋
بعد از افطار نماز خوندیم و بچهها اسباب بازیهاشونو چیدن و حسابی بازی کردن و دلی از عزا درآوردن!
وقتی مهمونشون میشدم اونی که نقش مامان رو داشت هی به دختراش تذکر میداد که از خوراکیها یه دونه بردارن و شیطونی نکنن و مودب باشن😁
بعدش پانتومیم بازی کردیم، خوراکیهای خوشمزه و مفید و نامفید خوردیم😅چراغا رو خاموش میکردیم بچهها سایه بازی میکردن و خلاصه تا تووووونستـــــن بازی کردن و خندیدیم😍
داشتم فکر میکردیم هیچ کتاب و دفتر و درس و مشق و جایزهای شاید نتونه اینجوری که بچهها از بازی و این دورهمی کنار دوستاشون و معلماشون ذوق میکنن، شادی رو بیاره تو دلشون و...
خدایا شکرت بابت این لحظات💚
#خاطراتخانوممعلم
@leylache_ir
سلام از اینجا😍✌️
بازهم ما و ادبستان و افطاری و بچهها
ولی ایندفعه کل خانوادهی ادبستانی ها دعوت بودن و من برم بچهها رو جمع کنم بیام بقیش رو بگم😅🦋
#خاطراتخانوممعلم
🌱@leylache_ir
تعداد مهمانها حدود ۱۸۰ نفر بود فکر کنم
مقادیر زیادی بچه(هم دخترا هم پسرا)
و خانوادههای پایهای که تا پاسی از شب رو همه دور هم بودن و بچهها سرود میخوندن و بازی میکردن و برای خونوادهها هم برنامه داشتن و خلاصه دوباره یک اردوی دیگه رو با حواشی بامزهاش سپری کردیم...😅
#خاطراتخانوممعلم
🌱@leylache_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه بخشی از مراسم بچهها رو بردیم یه قسمت که البته به جز یه سرسره مارپیچ چیز دیگهای نداشت ولی بچهها به صورت رگباری شروع کردن به سُر خوردن و فقط جیغ میزدن 🤦♀😅
🚫حتما صدای گوشیتونو کم کنید!
#خاطراتخانوممعلم
🌱@leylache_ir
ولی بچهها به سُرسُره اکتفا نکردن،
محدودیت رو نپذیرفتن و مرزهای خلاقیت رو در نوردیدن!😍
لذا از این بیلبیلک ها که نمیدونم دقیقا چی بودن بالا میرفتن، نوبتی روش میشستن و یکی شده بود مسئول و بقیه رو تاب میداد✌️
قبلش هم با یه ژست خفنی از هرکدومشون میپرسید: سرعتی دوست داری یا آهسته؟
و بر حسب چیزی که انتخاب میکردی سریع یا یواش تابت میداد🤦♀😂
#خاطراتخانوممعلم
🌱@leylache_ir
لیلاچه🇵🇸
بله بله!🤭🤫 یک تیم حرفهای از دختران ۸ ساله حین ارتکاب جرم دستگیر شدند😎 🌱@leylache_ir
ماجرا از این قراره که اولش داشتن مثل دخترای خوب یه گوشه پفکشونو میخوردن
بعد یه دختر کوچولو هوس میکنه و اینا میخوان بهش تعارف کنن، ولی خواهر بزرگهی دختره میگه برای چی جلوی بقیه پفک میخورین که دلشون آب شه؟😑
این ۴ تا هم میگن خب ما بهشون تعارف میکنیم😕
ولی خواهر بزرگه گفت مامانش نمیذاره خواهر کوچولوش پفک بخوره و براش ضرر داره و شما نباید جلوش بخورید که دلش آب شه برید یه جا دیگه بخورید!
آقا خلاصه این دخترای ما داشتن تلاش میکردن به اون بند شخدا ثابت کنن این پفکا طبیعی هستن و از سویق درست شده ولی دیدن فایده نداره رفتن زیر چادر که کسی اونا رو نبینه😁
#خاطراتخانوممعلم
🌱@leylache_ir
این فینگیلی هم اولش رفته بود بالای اتاقک سرسره و پایین نمیومد و کلا نگران این هم نبود که از اون ارتفاع بیفته پایین!
دیگه با کلی اصرار و خواهش و قربون صدقه تا این پایین اومد و همونجا نشست ازش عکس گرفتم.... از درخت هم خوب بالا میره وروجک!
حتی با کفش پاشنه بلند!
دوست دارم دانلودش کنم واسه خودم دخمل خودم بشه😍
حس میکنم روحیاتمون به هم میاد😁
و در پایان خانوادهها با قاچی از هندوانه بدرقه شدند🍉
#خاطراتخانوممعلم
🌱@leylache_ir
لیلاچه🇵🇸
ایشون همون وروجکی هستن که گفتم خوب از درخت بالا میره!😍😅
امروز رفته بود برای بچهها توت میچید و
چند تا از بچههای کلاس چون روزه هستن،
دوستاشون بیمعرفتی نمیکنن و هر روزی که
توت میچینن خودشون یه کم میخورن،
و یکیشون هم مسئولیت توتها رو
به عهده میگیره برای بقیه دوستاشون هم
میچینن که ببرن افطار بخورن!💚
همون پلاستیکی که سمت چپ تصویر میبیند
دقیقا مقدار آذوقهی توتِ امروزشونه
که همچون باباشون علی علیه السلام
سعی میکنن به صورت مساوی
بین خودشون تقسیم کنن!
در حدی تعداد توت ها رو شمرده بودن
که کاملا یه اندازه تقسیم شه!
یعنی حس کردم دارن بیت المال تقسیم میکنن با این دقت!😍😅
باشد که رستگار شوند!❣
#خاطراتخانوممعلم
🌱@leylache_ir
گفت:
دخترات میدونن خانوم معلمشون عاشق موتور سواریه؟!
گفتم خوشبختانه هنوز نه!!
یه بار فهمیده بودن از بین حیوانات، اسب رو دوست دارم،
حتی اوناییشون که خرگوش و پرنده و چیزای دیگه رو دوست داشتن
اصرار میورزیدن بهم ثابت کنن اسب رو هم خیلی دوست دارن!🤦♀😅
حرفم اینه که شدت اثرگذاری مربی روی متربیهاش خیلی بیشتر از چیزیه که فکرشو بکنید...
و لزوما به علاقمندیهای مربیشون هم خلاصه نمیشه.
از لحن و مدل حرف زدن،ساعت و استایل و وسایلی که دستتون ببینن تا نوع ادبیات و نوع نگاهتون به مسائل رو مثل یه دوربین کوچولو ثبت و ضبط میکنن و ازش اثر میگیرن...
این اثرپذیری هم علتهای مختلفی داره.
از جمله ارتباط موثری که بین مربی و متربی شکل میگیره و طبیعتا وقتی کسی برای ما الگو بشه یا دوسش داشته باشیم، دوست داریم شبیه اون بشیم و خواه ناخواه این اثرپذیری شکل میگیره...
استاد عباسی ولدی در یکی از کلاسهایی که باهاشون داشتیم خیلی به این اثر الگو در تربیت قشنگ و ظریف اشاره کردن🌱
خلاصه حواسمون باشه داریم ناخودآگاه چه اثراتی به جا میگذاریم در ذهن متربی یا هر فرد دیگری:)
#خاطراتخانوممعلم
🌱@leylache_ir
پس از خوردن حجم زیادی برف شادی که در چشم و ریههای ما فرو شد...😷
و بادکنکهایی که به صورت مشق شب هر چند ثانیه دچار ترکیدن میشد🎈
و مقدار فوارههای آبی که بچهها با شلنگ به هوا و اطراف هدایت میکردند...☔️
و بغلهای سفت و محکمی که یکم ادامه پیدا میکرد دیگه حل میشدم بین بچهها
باید بگم که هنوز زندهام✌️
و دارم نقاشی و نامههای بانمک بچهها رو نگاه میکنم و حیف تو بعضی نقاشیا خانوم معلمشون رو با حجاب اسلامی نکشیدن و همچون راپونزل در انیمیشن گیسو کمند ترسیم کردند🤦♀😂
وگرنه تصاویری از آخرین دستاوردهای روز معلم براتون میذاشتم روحتون جلا پیدا کنه از گوگولی بودن دخترامون😍😅
و خانم مدیری که برای هر کدوم از ما نامهای خصوصی نوشتند و واقعا قلبمون رقیق شد از توصیفاتشون... فقط یه جای نامهشون برای بنده کلمه آرامش و متانت دیدم...
و اینجوری بودم که عه😅 منو میگن! من😎
و اجازه دادم همچنان متانت و آرامش از من در یاد و خاطرشون به جا بمونه😅
#خاطراتخانوممعلم
#روز_معلم
🌱@leylache_ir
روز اول مهر بود
و فکر نمیکردم انقدر دلم برای
۱۵ تا فسقلی که تمام سالِ
تحصیلی گذشته رو باهم گذروندیم تنگ بشه:)
برای تک تکشون..
با تمام مشخصات و ویژگیهای منحصر به فردِ هر کدوم...
از اونی که عاشق نوشتن بود گرفته
تا اونی همش سر کلاس باید خوراکی میخورد
یا اونی که بقیه رو میخندوند
و یکی که عاشق زنگ ورزش بود و فوتبال:)
فکرشم نمیکردم یه روزی
۱۵ تا دختر بچه یه جوری برام
مهم و دوست داشتنی باشن
که سر نماز و دعاها فقط
براشون دعا کنم و بخوام
بدرخشن و موفق باشن🥲💙
تجربهی معلمی از قشنگ ترین تجربههای
زندگیمه که بابتش خدا رو شکر میکنم🤍
#خاطراتخانوممعلم
🌱@leylache_ir