eitaa logo
کتابخانه عمومی فجر شوش
951 دنبال‌کننده
467 عکس
42 ویدیو
19 فایل
اطلاع رسانی ها، اشتراک منابع تازه وارد شده به مخزن، معرفی کتاب، جستجو و تمدید کتاب، میز مرجع مجازی(درخواست مقاله یا پایان نامه) و…انجام می شود لینک دعوت: eitaa.com/lib_fajr_shoush پیام به مسئول و کتابدار: @din_arvand @Adminfajr1402 @Libfajr
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 کتاب از تابستان تا تابستان نوشته‌ی ماریا پار، رابطه‌ی دختر و پسر کم سن و سالی را به تصویر می‌کشد که با هم بازی‌ها و سرگرمی‌های متفاوتی انجام می‌دهند اما مانند هر دوست دیگری روزهای سخت جدایی برای آن‌ها هم از راه می‌رسد. این رمان تاکنون به بیست زبان ترجمه شده و برای خالقش افتخارات بسیاری به ارمغان آورده است. این رمان جذاب و خواندنی داستانی احساسی دارد که به ارزش و اهمیت دوست و خانواده می‌پردازد؛ بنابراین مطالعه‌ی کتاب حاضر به نوجوانانی که به داستان‌های واقع‌گرایانه به همراه کلی شیطنت‌ و بازیگوشی علاقه دارند توصیه می شود.
کتابخانه عمومی فجر شوش
. 📚پاستیل های بنفش 💥از کتاب های اهدا شده به کتابخانه کتاب پاستیل‌های بنفش نوشته کاترین اپل گیت است که با ترجمه صالحه ترابی نوا نوشته شده است.  این کتاب داستان پیر بچه‌ی کوچکی به نام جکسون است. از نظر جکسون همه چیز باید منطقی و واقعی باشد و خیال به هیچ دردی نمی‌خورد، اما یک روز می‌فهمد آدم‌ها همیشه دلشان نمی‌خواهد در دنیای واقعیت باشند. جکسون برای اولین بار در زندگی‌اش برای خودش یک دوست خیالی پیدا می‌کند. دوست خیالی جکسون مانند خودش عاشق پاستیل‌های بنفش است.  کتاب پاستیل‌های بنفش به کودک کمک می‌کند خیالات و آرزوهایش را پرورش بدهد و اجازه دهد خلاقیتش رشد کند. 🔺خواندن کتاب پاستیل‌های بنفش را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم این کتاب را به تمام کودکان علاقه‌مند به داستان پیشنهاد می‌کنیم 🔺بخشی از کتاب پاستیل‌های بنفش چیزهای واقعی خیلی بهتر از داستان‌ها هستند؛ داستان را نمی‌توانید ببینید یا دستتان بگیرید و وزنش کنید. البته کرگدن‌ها را هم نمی‌توانید توی دستتان بگیرید! وقتی داستان‌ها را عمیق می‌خوانید، می‌بینید که دروغ‌اند؛ من هم دوست ندارم دروغ بشنوم. هیچ‌وقت از چیزهای ساختگی خوشم نمی‌آمد. وقتی بچه بودم، هیچ‌وقت لباس‌های بَتمنی یا طرح حیوان را نپوشیدم. هیچ‌وقت هم نگران هیولاهای زیر تختِ‌خوابم نبودم. مامان و بابام می‌گویند زمان مهدکودک، دورِ کلاس راه می‌رفتم و به همه می‌گفتم که من شهردار کُرهٔ زمین هستم، اما فقط چند روز این کار را کرده‌ام. حتماً دوباره رفته بودم توی فاز خیالبافی؛ اما خیلی از بچه‌ها دوست‌های خیالی دارند. روزی، مامان بابام من را بُردند تا توی فروشگاه، «بانی خرگوشهٔ عیدِ پاک» را ببینم. روی چمن‌های مصنوعی، کنار تخم‌مرغِ مصنوعی گُنده، توی سبد مصنوعی ایستادیم. وقتی نوبت من شد که با بانی عکس بیندازم، نگاهم افتاد به پنجه‌های بزرگش و آن‌ها را کشیدم. دست یک مرد توی آن بود. حلقهٔ طلا و موی‌های ریزریزِ بور داشت.