📚معرفی کتاب
📕بادبادک باز
📄پدیدآور: خالد حسینی
مترجم: زیبا گنجی، پریسا سلیمانزاده
ناشر: مروارید
سال نشر: ۱۳۸۴
📖این اثر داستانی افغانی است که به زبان انگلیسی نوشته شده، داستانی تمام عیار از خانواده، عشق و دوستی که هم عاطفی و جذاب است و هم بیاندازه استثنایی و تأثیرگذار. این رمان جنبههای گوناگون زندگی را نشان میدهد، از فرهنگ یک ملت میگوید، از تناقضهای افکاری بین افراد و از رسمهای مردم میگوید. ولی مغز اصلی و نخ ارتباطی داستان، ماجرای بین دو دوست یعنی امیر و حسن است. امیر و حسن هر دو با هم بزرگ شدهاند. امیر پسر یک ارباب است، ولی حسن پسر خدمتکاری است که در خانهی پدر امیر کار میکرد. حسن نمونهی یک انسان پاک و بیغش بود که با تمام وجود خود را فدای امیر کرد. در جایجای زندگی حسن درد خفته، بهطوری که با خواندن داستان محال است بغض تمام وجودتان را نگیرد. یک انسان پاک که هر جا خود را فدا میکرد تا به امیر کمک کند، یک انسان وفادار.
✅موجود در کتابخانه
#داستان #افغانستان #کتاب_بزرگسال #پیشنهاد_کتابدار
@libimamreza
#داستان #نماز_شهیدان
🧡 آمده بود اصفهان. یک و نیم نصفه شب بود که زنگ زد و از خواب بیدارمان کرد. گفت: اومدیم بازرسی.
گفتم: قدم رو چشم. ولی کاش قبلاً می گفتید که تشریف می یارین.
💛 گفت: نه خیر، ما بی خبر می ریم بازرسی. اگه می گفتیم که شما آماده می شدید. برای بازرسی از وضع سربازها اومدیم.
💜 سریع لباس پوشیدم و راه افتادم. یک تیم کامل بازرسی آورده بود.
شروع کردند؛ تا صبح. ول کن نبود.
❤️ از آسایشگاه سربازها شروع کرد؛ چه طوری خوابیده اند، تختشان چه جوری است، برای #نماز_صبح بیدار می شوند یا نه، وضع غذا چه طوری است. خلاصه همه چیز.
📒 یادگاران، جلد 11 کتاب شهید علی صیاد شیرازی ، ص 49.
@libimamreza
📚معرفی کتاب
📕قصه حسین کرد شبستری: بر اساس روایت ناشناخته موسوم به حسین نامه
📄پدیدآور: حسین کرد شبستری
ناشر: چشمه
سال نشر: ۱۳۸۶
📖قصه حسین کرد شبستری یکی از شاهکارهای ادبیات عامیانه ایران به سبک نقالی است که از کشمکشهای دولت و مردم ایران در عهد صفوی با ازبکان و عثمانیها سخن میگوید. شرح پهلوانیها و عیاریهای قهرمانان قصه به حسین کرد جذابیتی خاص بخشیده و سالها در ایران از کتابهای پرخواننده و مردمپسند به شمار میآمده است.
✅شما می توانید برای امانت گرفتن کتاب به کتابخانه مراجعه کنید
#داستانهای_فارسی #داستانهای_فارسی_قرن۱۰ #داستان #کتاب_بزرگسال #پیشنهاد_کتابدار
@libimamreza
درس بزرگ
روزی پدر و پسری بالای تپه ی خارج از شهرشان ایستاده بودند و آن بالا همان طور که شهر را تماشا می کردند با هم صحبت می کردند.
پدر می گفت: اون خونه را می بینی؟ اون دومین خونه ایه که من تو این شهر ساختم. زمانی که اومدم تو این کار فکر می کردم کاری که می کنم تا آخر باقی می مونه.
دل به ساختن هر خانه می بستم و چنان محکم درست می کردم که انگار دیگه قرار نیست خراب شه.
خیالم این بود که خونه مستحکم ترین چیز تو زندگی ما آدماست و خونه های من بعد از من هم همین طور میمونن.
اما حالا می دونی چی شده؟ صاحب همین خونه از من خواسته که این خونه را خراب کنم و یکی بهترش را براش بسازم.
این خونه زمانه خودش بهترین بود ولی حالا...
این حرف صاحب خونه دل منو شکست ولی خوب شد...
خوب شد چون باعث شد درس بزرگی را بگیرم.
درسی که به تو هم می گم تا تو زندگیت مثل من دل شکسته نشی و موفق تر باشی.
پسرم تو این زندگی دو روزه هیچ چیز ابدی نیست. تو زندگی ما هیچ چیزی نیست که تو بخوای دل بهش ببندی جز خالقت.
چرا که هیچ چیز ارزش این را نداره و هیچ کس هم چنین ارزشی به تو نمی تونه بده. فقط خدایی که تو را خلق کرده ارزش مخلوقش را می دونه و اگر دل می خوای ببندی همیشه به کسی ببند که ارزشش را بدونه و ارزشش را داشته باشه.
#داستان #کوتاه
__________________________
@libimamreza