eitaa logo
رفاقت با خدا
775 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
2.1هزار ویدیو
20 فایل
معبودم‌! کیست‌که‌شیرینی‌محبتت‌را‌چشید پس‌به‌جای‌تو‌دیگری‌را‌برگزید؛ وکیست‌آنکه‌با‌مقام‌قرب‌تو‌اُنس‌یافت‌ پس‌مایل‌به‌روی‌برتافتن‌ازتوشد؟! ❤️‍🩹" . . . . . -کپی‌از‌مطالب‌کانال‌حلاله‌رفیق😉🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
✍حکایت مداد پدر بزرگ،درباره چه می نويسيد؟ درباره تو پسرم،اما مهمتر از آنچه می نويسم،مدادی است که با آن می نويسم.می خواهم وقتی بزرگ شدی،مثل اين مداد بشوی. پسرک با تعجب به مداد نگاه کرد و چيز خاصی در آن نديد: اما اين هم مثل بقيه مدادهايی است که ديده ام! پدر بزرگ گفت:بستگی دارد چطور به آن نگاه کنی،در اين مداد ۵صفت هست که اگر به دستشان بياوری،برای تمام عمرت با دنيا به آرامش می رسی. 1⃣ صفت اول:می توانی کارهای بزرگ کنی،اما هرگز نبايد فراموش کنی که دستی وجود دارد که هر حرکت تو را هدايت می کند.اسم اين دست خداست،او هميشه بايد تو را در مسير اراده اش حرکت دهد. 2⃣ صفت دوم:بايد گاهی از آنچه می نويسی دست بکشی و از مداد تراش استفاده کنی. اين باعث می شود مداد کمی رنج بکشد،اما آخر کار،نوکش تيز تر می شود(و اثري که از خود به جا مي گذارد ظريف تر و باريک تر) پس بدان که بايد رنج هايی را تحمل کنی،چرا که اين رنج باعث می شود انسان بهتری شوی. 3⃣صفت سوم:مداد هميشه اجازه مي دهد برای پاک کردن يک اشتباه،از پاک کن استفاده کنيم.بدان که تصحيح يک کار خطا،کار بدی نيست،در واقع برای اينکه خودت را در مسير درست نگهداری،مهم است. 4⃣صفت چهارم:چوب يا شکل خارجی مداد مهم نيست،زغالی اهميت دارد که داخل چوب است.پس هميشه مراقب باش درونت چه خبر است. 5⃣پنجمين صفت مداد:هميشه اثری از خود به جا مي گذارد.پس بدان هر کار در زندگي ات می کنی،ردی به جا می گذارد و سعی کن نسبت به هر کار می کنب،هشيار باشی وبدانی چه می کنی. https://eitaa.com/majless7
📚 ✍طفلی از باغی گردو می‌دزدید. پسر صاحبِ باغ با چند دوست خود در کنار باغ کمین کردند تا دزد گردو را بیابند. روزی وقتی طفل گردوها را دزدید و قصد داشت از باغ خارج شود لشکرِ کمین‌کرده‌ها به دنبال طفل افتادند و طفل گردوها را در راه رها کرده و از ترس جان خود فرار کرد. 🔹آنان پسرک را در گوشه‌ای بن‌بست گیر انداختند و پسرک از ترس بر زمین چمباتمه زد و نشست و دست بر سر گذاشت و امان خواست. حکیمی عارف این صحنه را می‌دید که صاحب گردوها چوبی در دست بلند کرده و می‌گوید: 🔹برخیز! چرا گردوهای ما را می‌دزدی؟! طفل گفت : من دزدی نکردم. یکی گفت : دستانت رنگی است، رنگ دستانت را چگونه انکار می‌کنی؟ دیگری گفت : من شاهد پریدنت از درخت بودم... حکیم وارد شد و چند سکه غرامت به صاحب مال داد تا از عقوبت او دست برداشتند. 🔸حکیم در کُنجی نشست و زار زار گریست. گفت: خدایا! در روز محشر که تو می‌ایستی و من در مقابل فرشتگانِ توام، چگونه گناهان خود را انکار کنم با این‌که دستانم و فرشتگانت بر حقیقت و بر علیه من گواهی خواهند داد؟!! 🔹خدایا! امروز من محشر تو را دیدم، در آن روز بر من و بر ناتوانیِ‌ام رحم نما و با من در محاسبۀ گناهانم تنها و پناهم باش و چنانچه من بر این کودک رحم کردم و نجاتش دادم تو نیز در آن روز بر من رحم فرما و مرا نجات ده!!! ‌‌‎‌‎‌‎‌‎‌┈────•⊹ ⸼࣪🖤⊹ ⸼࣪ •────┈ ◗‌ ◖ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ « 𝑱𝑶𝑰𝑵 ➫ @life_tayebeh ✨↺ »
📚 ✍پسربچه ای پرنده زيبايی داشت و به آن پر‌نده بسيار دلبسته بود. حتی شبها هنگام خواب، قفس آن پرنده را كنار رختخوابش می‌گذاشت و می‌خوابید. اطرافيانش كه از اين همه عشق و وابستگی او به پرنده باخبر شدند، از پسرک حسابی كار می‌كشیدند. 🔹هر وقت پسرک از كار خسته می‌شد و نمی‌خواست كاری را انجام دهد، او را تهديد می‌کردند كه الان پرنده‌اش را از قفس آزاد خواهند كرد و پسرک با التماس می‌گفت : نه، كاری به پرنده‌ام نداشته باشيد، هر كاری گفتيد انجام می‌دهم. 🔸تا اينکه یک روز صبح برادرش او را صدا زد كه برود از چشمه آب بياورد و او با سختی و كسالت گفت : خسته‌ام و خوابم مياد. برادرش گفت : الان پرنده‌ات را از قفس رها می‌کنم، كه پسرک آرام و محكم گفت : 🔹خودم ديشب آزادش كردم رفت، حالا برو بذار راحت بخوابم، كه با آزادی او خودم هم آزاد شدم. اين حكايت همه ما است. تنها فرق ما، در نوع پرنده ای است كه به آن دلبسته‌ایم. 🔸پرنده بسياری پولشان، بعضی قدرتشان، برخی موقعيتشان، پاره‌ای زيبایی و جمالشان، عده‌ای مدرک و عنوان آكادمیک و خلاصه شيطان و نفس، هر كسی را به چيزی بسته‌اند و ترس از رها شدن از آن، سبب شده تا ديگران و گاهی نفس خودمان از ما بيگاری كشيده و ما را رها نكنند. 🚨 ┈────•⊹ ⸼࣪🖤⊹ ⸼࣪ •────┈ ◗‌ ◖ ◗‌ ◖ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ « 𝑱𝑶𝑰𝑵 ➫ @life_tayebeh ✨↺ »
‌ 📚 ✍به همسرم گفتم : همیشه برای من سوال بوده که چرا تو همیشه ابتدا سر و ته سوسیس را با چاقو می‌زنی، بعد آن را داخل ماهیتابه می‌اندازی! او گفت : علتش را نمی‌دانم، این چیزی است که وقتی بچه بودم، از مادرم یاد گرفتم. 🔹چند هفته بعد وقتی خانواده همسرم را دیدم، از مادرش پرسیدم که چرا سر و ته سوسیس را قبل از تفت دادن، صاف می‌کند. او گفت : خودم هم دلیل خاصی برایش نداشتم هیچ‌وقت، اما چون دیدم مادرم این کار را می‌کند، خودم هم همیشه همان را انجام دادم. 🔸طاقتم تمام شد و با مادربزرگ همسرم تماس گرفتم تا بفهمم که چرا سر و ته سوسیس را می‌زده، او وقتی قضیه را فهمید، خندید و گفت: در سال‌های دوری که از آن حرف می‌زنی، من در آشپزخانه فقط یک ماهیتابه کوچک داشتم و چون سوسیس داخلش جا نمی‌شد، مجبور بودم سر و ته آن را بزنم تا کوتاه‌تر شود...همین! 🚨ما گاهی به چیزهایی آداب و رسوم می‌گوییم که ریشه‌ی آن اتفاقی مانند این داستان است. ┈────•⊹ ⸼࣪ 🖤⊹ ⸼࣪ •────┈ ◗‌ ◖ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ « 𝑱𝑶𝑰𝑵 ➫ @life_tayebeh✨↺ »
📚 ✍گروهی در حال عبور از غار تاریکی بودند که سنگهایی را زیر پایشان احساس کردند. بزرگشان گفت : اینها سنگ حسرتند. هر کس بردارد حسرت می خورد،هر کس هم برندارد باز هم حسرت می خورد. 🔸برخی گفتند پس چرا بارمان را سنگین کنیم؟ برخی هم گفتند ضرر که ندارد مقداری را برای سوغاتی بر می داریم. وقتی از غار بیرون آمدند فهمیدند که غار پر بوده از سنگهای قیمتی. آنهایی که برنداشته بودند حسرت خوردند و بقیه هم حسرت خوردند که چرا کم برداشتند. 🚨. 🔹در قیامت"یوم الحسرت"هم اگر اعمال صالحی نداشته باشیم حسرت می خوریم و اگر داشته باشیم باز هم حسرت میخوریم که چرا کم. ┈────•⊹ ⸼࣪ 🖤⊹ ⸼࣪ •────┈ ◗‌ ◖ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ « 𝑱𝑶𝑰𝑵 ➫ @life_tayebeh✨↺ »
‌🌸🍃🌺🍃 📚 ✍گویند : روزی ابلیس‌ملعون خواست با فرزندانش از جایی به جای دیگر نقل مکان کند، خیمه‌ای را دید، و گفت: اینجا را ترک نمی‌کنم تا آنکه بلایی بر سر آنان بیاورم. به سوی خیمه رفت و دید گاوی به میخی بسته شده و زنی را دید که آن گاو را می‌دوشد، بدان سو رفت و میخ را تکان داد. با تکان خوردن میخ، گاو ترسید و به هیجان درآمد و سطل‌ شیر را بر زمین ریخت. 🔹پسر آن زن را که در کنار مادرش نشسته بود لگدمال کرد و او را کشت. مادر بچه با دیدن این صحنه عصبانی شد و گاو را با ضربه چاقو از پای درآورد و او را کشت. شوهر آن زن آمد و با دیدن فرزند کشته شده و گاو مرده، همسرش را زد و او را داد. سپس خویشاوندان زن آمدند و آن مرد را زدند، و بعد از آن نزدیکان آن مرد آمدند و همه با هم درگیر شدند و جنگ و به پا شد!! فرزندان ابلیس با دیدن این ماجرا تعجب کردند و از پدر پرسیدند : ای وای، این چه کاری بود که کردی؟! 🔸ابلیس گفت: کاری نکردم فقط میخ را تکان دادم. بیشتر مردم فکر می‌کنند کاری نکرده‌اند، در حالی که نمی‌دانند چند کلمه‌ای که می‌گویند و مردم می شنوند، سخن چینی است. مشکلات زیادی را ایجاد می‌کند. آتش اختلاف را بر می‌افروزد. خویشاوندی را بر هم می‌زند. دوستی و صفا صمیمیت را از بین می‌برد. کینه و دشمنی می‌آورد. طراوت و شادابی را تیره و تار می‌کند. دل‌ها را می‌شکند. 🔹بعدا کسی که اینکار را کرده، فکر می‌کند کاری نکرده است فقط میخ را تکان داده است! قبل از اینکه حرفی را بزنی، مواظب سخنانت باش ! ✍ ! 🌱 💚 ●▹‌ᶦⁿᵀ‌ᴴ‌ᴱ‌🚛 @life_tayebeh